تبیان، دستیار زندگی
خاطراتی از شهدای روحانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدا عاشق من شده...

./' 9'4b ef 4/g...

استعداد به خاک افتاده...

از این که می دیدم درسش را رها کرده و آمده جبهه تاسف می خوردم .با آن هوش سرشاری که داشت می توانست مدارج علمی را در مدت کوتاهی طی کند ، اما ... . چند باری نصیحتش کردم که سراغ درسش برود . به خیال خودم می گفتم :"حیف داداش حسن است که درس نخواند! حیف هوش و استعداد حسن است"

آن روز در پادگان دوکوهه اخرین باری بود که نصیحتش کردم! وقتی دوباره گفتم که برود سراغ درسش و  قدر استعدادش را بداند ، عصبانی شد و گفت :" داداش! تو که در شهر زندگی مرا دیده ای. من به خاطر معشوقم چهل روز بدون سحری روزه گرفتم و قبل از افطار پای برهنه از حوزه المهدی مشهد تا حرم پیاده رفتم و از  امام رضا (ع) شهادت خواستم . آن قدر این جا می مانم تا مزدم را بگیرم !"

حسن سرانجام در بیست و هفتم بهمن شصت و چهار در عملیات والفجر هشت در فاو مزدش را گرفت....

....

در وصیت نامه اش نوشته بود :"پدر عزیز و مادر گرامی هدفم از آمدن به مشهد برای درس خواندن نبود. آمدم تا یک پیش مقدمه ای برای شهادت آماده کنم و چون خیلی کثرت گناه کمرم را خم کرده است از خدا می خواهم که هنگام شهادت با سخت ترین وضع جانم را از جسم ناسوتیم جدا کند که دیگر طاقت فراق از معبود را ندارم و نمی توانم بیشتر از این از او دور باشم."

خدا می داند چه استعداد های درخشانی چون حسن برای حفظ این آب و خاک به خاک افتادند...

آن قدر برای شهادت نذرهای سخت کرد و به جا آورد تا خدا حقیقتاً مزدش را داد... .

دوری از معشوق ما را هم آزار می دهد که برای وصالش ...

شهید حسن سربندی فراهانی

.....

مرخصم کنیـــــد!

به خاطر جراحاتی که در عملیات برداشته بود مدتی در بیمارستان بستری بود ... هر بار که دکترش برای معاینه بالای سرش می آمد با اصرار می خواست که او را مرخص کنند ولی دکتر اجازه نمی داد...

کادر بیمارستان این سماجت او را گذاشته بودند به حساب دلتنگی اش برای خانواده!

بالاخره یک روز که دکترش وارد اتاقش شد دوباره شروع به اصرار کرد ، این بار هم دکتر قبول نکرد ... اما سعید کوتاه نیامد و با التماس به دکتر گفت :" آخه آقای دکتر اگه من مرخص بشم لااقل یک تخت خالی می شه و می تونید یک مجروح دیگه رو بستری کنید! مسلماً او از من سزاوارتره! "

دکتر با شنیدن این حرفها شگفت زده مانده بود... .

.....

در وصیت نامه اش نوشته بود :" هیچ کس با چند ماه و چند سال جبهه بودن نمی تواند از خود رفع تکلیف کند ."

یعنی همیشه باید در میدان جهاد باشی ، یعنی همیشه رزمنده بودن ، یعنی ... .

شهید سعید رجبی فاضل

خدا عاشق من شده...

.....

شب قبل از عملیات بود ... صورت معصوم محمد جور دیگری شده بود ... راستش درخشش فوق العاده ای داشت ... این را نه تنها من، بلکه همه فهمیده بودند...

به او گفتیم : محمد چرا صورتت این جوری شده ؟

لبخندی زد و گفت : "من که عاشق خدا بودم ، شاید خدا هم این دفعه عاشق من شده و مرا به نزد خود می برد! "

راست می گفت انگار ... انگار که نه حتما! چون بعد از ظهر روز بیست و یکم بهمن شصت و چهار ، جزیره ام الرصاص سکوی پروازش شد...

.....

محمد به دوستانش گفته بود :" خوشا به حال رزمنده شهیدی که پیکر پاکش تکه تکه شود و امام زمان تکه های بدنش را جمع کند و بر آن نماز گذارد و دفن کند... ."

گویا محمد به این آرزویش رسید ، چون پیکرش در همان جزیره برای همیشه مفقود ماند ...

شاید امام زمان تکه های بدن او را ... .

شهید محمد شریفی


تنظیم برای تبیان رضایی

منبع :خاطراتی از شهدای روحانی