همهی پسران فریدون(2)
بخش اول ، بخش دوم :
ثعالبی از حق انتقال سلطنت از پدر به پسر بزرگتر دفاع میکند و میگوید که فریدون اشتباه کرد: «دست به عملی غیر عادی برای شاهان زد و از روی هوا رفتار کرد و نه از روی عقل. پسر کوچکتر را بر پسران بزرگتر برتر شمرد و ثمرهی تلخ آن را چشید و شاهد پیآمدهای شوم خطایش شد.»
به این ترتیب، ایرج فردوسی با ایرج طبری و ثعالبی یکی نیست و سیمای پسر او منوچهر هم که به شاهی مینشیند، یکی نیست. در شاهنامه منوچهر فرزند ایرج از یک کنیزک است. او در زمانی که هنوز نیایَش، فریدون، شاه است، به جنگ سلم و تور میرود. بر آنان پیروز میشود. ستایش سپاه و بزرگان را بر میانگیزد و سزاواری خود را به شاهی نشان میدهد.
در ایام سالخوردهگی فریدون، سلم و تور را به نافرمانی میخواند. سلم و تور نامههایی به فریدون میفرستند و در آن با شکوه از اندکی بهرهی خود از تقسیم جهان، از او میخواهند که ایرج را برای دیداری برادرانه نزد ایشان فرستد یا آن که پذیرای جنگ باشد. ایرج که به ویژه در شاهنامه چهرهیی عارفانه دارد، از در صلح و آشتی در میآید و حاضر میشود برای فرو نشاندن خشم برادران پارهیی از کشور خود را به آنها واگذارد. چون ایرج به نزد برادران میرود و سپاهیان سلم و تور شیفتهی او میشوند، بر رشک سلم و تور میافزاید. در گفتوگویی تند با ایرج، تور کرسی زرین بر سرش میکوبد و سرش را نزد پدر میفرستد. در شاهنامه و کوشنامه ایرج به دست تور کشته میشود.
در برخی کتابها فرزندان ایرج نیز کشته میشوند. برای نمونه، بندهشن از قتل فرزندان و نوادهگان و بسیاری از اعقاب، یادگار جاماسپی از تمام فرزندان و خویشان به جز کنیزکی «ویزک»نام در شمار کشتهگان یاد میکنند و طبری نیز میگوید دو پسر ایرج کشته شدند و دختری خوزکنام بماند.
در همهی کتابها، پس از فریدون سلطنت ایران به منوچهر میرسد، اما در بندهشن، دوازده سال از دورهی پانصد سالهی پادشاهی فریدون ویژهی پادشاهی ایرج است. به نوشتهی طبری، پس از مرگ فریدون است که سلم و تور ایرج را میکُشند و سیصد سال بر زمین پادشاهی میکنند. بلعمی، مترجم طبری، میگوید که سلم و تور پس از کشتن ایرج کشور را به دو نیم کردند. در کوشنامه سلم و تور از روی عاقبتاندیشی بهرهیی از جهان را نیز به کوش پیلدندان میدهند.
اما داستان ایرج از زبان و قلم دانای توس، روایت دیگریست از تاریخ! ایرج از همهی آن گردنکشان و شمشیرکشان از زمین تا آسمان دور است. دانای توس در این داستان که بنیان شاهنامه و پدید آمدن ایران و توران است، نشان میدهد که قدرت چه هیولاییست و مهر و مدارا و خرد و دانایی چه گوهر تابناکیست. بنیان سیاست و حکومت از دیدگاه فردوسی در این داستان نهاده میشود. بنیان فرمانروایی بر این گوهران است: «داد، خرد، مهر و مدارا». و در گوهر بدخویان و ستمگران نیز: «قدرت، آز، فزونخواهی و رشک».
بن و پایهی نخستین سوگنامهی بزرگ شاهنامه بر اینها شکل میگیرد و به پیش میرود. ایران از میان این کشمکش است که بر زمین پدیدار میشود.
ایرج پدر و بنیانگزار ایران است. نام ایرج از سویی از ارتا آمده است. ارتا ایزدبانوی قانون و داد و درستیست. از سویی، ایرج به معنی انسان ارجمند است.
فریدون بر آن است تا جهان را بین سه فرزند خود بخش کند. پس پسران را به آزمایش فرا میخواند. میآزماید تا بهترین را بر گزیند.
در نبرد با اژدها، پسر بزرگتر میگریزد، پسر میانی به جنگ میشتابد. ایرج اما میکوشد تا با یاری برادران بر دشمن پیروز آید. پس ایران را که بزرگتر و رنگینتر است به ایرج وا میگذارد. انتخاب ایرج بر چه اصولی استوار است: ایرج دانایی و دلیری را با هم دارد. ایرج جوانترین و خواهان همبستگیست. ایرج مهر را پایه و بن فرمانروایی میداند.
در شاهنامه، ایرج که نخستین شاه ایران است، چونان فرمانروایی مهرورز، جوان و خردمند توصیف شده است.
برادران دیگر میرنجند و بر آن میشوند تا این قانون را بر هم زنند. رشک فرا میرسد. آز و رشک که سرمایهی بدخویی و بدخواهی و فزونخواهیست، از راه میرسد. قدرت با اینها گره خورده است:
بجنبید مر سلم را دل ز جای |
دگرگونهتر شد به آیین و رای |
دلاش گشت غرقه به آز اندرون |
پر اندیشه بنشست با رهنمون |
در آز درنگ نباید کرد. هرچه فرهنگ و مردمی و مهر و مدارا با درنگ همراه است، آز و جنگ و دشمنی اما درنگ نمیپذیرد:
نسازد درنگ اندر این کار هیچ / که خوار آید آسایش اندر بسیچ
پس باید برای ربودن سهم بیشتری از قدرت دست به کار شد و برای رسیدن به آن پرده در پرده خیانت است و توطئه:
رسیدند پس یک به دیگر فراز / سخن راندند آشکارا و راز
راه چیست؟ از میان برداشتن برادر! چرا ما همیشه بازی را زیاد جدی میگیریم؟ دشوارترین و پیچیدهترین راه را انتخاب میکنیم؟
ایرج نماد آن نیمهی کشتهشدهی ماست. ایرج آن پارهی عاشق ماست. ایرج آن چهرهی عرفانی ماست. ایرج نماد مهر و مداراست. ایرج نماد آشتی و آرامش است.
اما بازی قانون خودش را دارد. بازی قدرت است. و در این میانه ما با این نماد، با ایرج، بیگانه! ما این نقش را نمیشناسیم. ما تنها گاهی ماسک یا صورتک آن را بر چهره میزنیم. ما با خودمان نیز در مهر و مدارا نیستیم. ما خودزنی و خودآزاری را میستاییم.
ایرج مهر میجوید و سور. برادران اما جنگ میجویند و شور:
بگویم که ای نامداران من |
چنان چون گرامی تن و جان من |
مگیرید خشم و مدارید کین |
نه زیباست کین از خداوند دین |
و پدر در پاسخ این مهرجویی ایرج به او میگوید:
بدو گفت شاه: ای خردمند پور / برادر همی رزم جوید تو سور؟
ایرج اما نقش بازی نمیکند. باورش شده است. روی صحنهی این تماشاخانه میگردد و آواز میخواند. تماشاچیان را نمیبیند این خوشباور؟ هورا میکشیم. نعره میزنیم. اشک میریزد. قهقهه میزنیم. رو به برادران میکند و مانند فرشتهیی که از آسمان آمده باشد، خرمن یاس کلمات را بر آنها میبارد:
نه تاج کئی خواهم اکنون نه گاه |
نه نام بزرگی نه ایران سپاه |
من ایران نخواهم نه خاور نه چین |
نه شاهی نه گسترده روی زمین |
چه میگوید این جوان؟ مگر قانون بازی را نمیداند این خام؟ پس تکلیف بازی چه میشود؟
بزرگی که فرجام او تیرهگیست |
بدان برتری بر بباید گریست |
مرا تخت ایران اگر بود زیر |
کنون گشتم از تخت و از تاج سیر |
سپردم شما را کلاه و نگین |
مدارید با من شما هیچ کین |
مرا با شما نیست جنگ و نبرد |
نباید به من هیچ دل رنجه کرد |
و آنگاه در حالی که صحنه را ترک میکند، میخواند:
جز از کهتری نیست آیین من / نباشد به جز مردمی دین من
شگفتا! باورکردنی نیست! از ما نیست! جادوست! مگر میشود؟ پس ...
نیامدش گفتار ایرج پسند / نه آن آشتی نزد او ارجمند
پس مانند اسپند بر آتش، چنان که افتد و دانی، بر او بر میآشوبد، زیرا به گفتوگو و سخن و مهر باور ندارد:
ز کرسی به خشم اندر آورد پای / همی گفت و برجست هزمان ز جای
و با همان کرسی که بر آن نشسته بوده است:
بزد بر سر خسرو تاجدار / از او خواست خسرو به جان زینهار
میبینید! بیچاره ایرج! همه چیز را میبخشد، اما برادران بر او نمیبخشند! قدرت شریک نمیخواهد. نابودی طرف را میجوید، آن هم با رذالت!
ادامه دارد ...
محمود كویر
تنظیم :بخش ادبیات تبیان