شجاع ترین پیامبر
جنگ حنین برای مطالعه قسمت اول کلیک کنید.
مالك بن عوف پیش از آنكه لشكر اسلام بدان حدود برسد با لشكریانش به وادى حنین وارد شده بود و به لشكریان خود دستور داده بود زنان و كودكان و چهارپایان و احشام را پشتسر خود قرار دهند و غلاف شمشیرها را بشكنند. سپس در اطراف دره در شتسنگها و شیارها و گودیهاى سر راه و دامنه كوه و سایه درختها كمین كنند تا وقتى لشكر اسلام از دره سرازیر شد ناگهان یكپارچه بر آنها حمله كنند و آنها را منهزم سازند.
پس از اداى نماز صبح هنوز هوا تاریك بود كه سربازان اسلام به سوى دره حنین سرازیر شدند. و پیشاپیش لشكر، خالد بن ولید با بنى سلیم حركت مىكرد و به دنبال او گروههاى دیگر هر دسته به دنبال پرچم مخصوص به خود پیش مىرفت كه ناگهان مورد حمله سرسختانه هوازن كه با نقشه قبلى كاملا خود را آماده چنین حملهاى كرده بودند قرار گرفتند و از اطراف دره تیرها به صورت رگبار بر آنها باریدن گرفت و در پناه تیرها نیز هزاران سرباز از جان گذشته با شمشیرهاى برهنه، آنها را محاصره كردند.
این حمله چنان سخت و غافلگیرانه بود كه مسلمانان تا خواستند به خود آیند و دست به اسلحه و سپر و نیزه ببرند عدهاى از آنها كشته شدند و راهى جز فرار و زیمتبراى خود ندیدند. پیغمبر اسلام كه در عقب سپاه بر استر سفیدى سوار بود و لباس جنگ بر تن داشت ناگهان دید سپاه اسلام گروه گروه بسرعت فرار مىكنند و این سپاه منظم دوازده هزار نفرى كه چون رودخانهاى به پیش مىرفت ناگهان در هم ریخت و هر قسمت آن به سویى رهسپار گشته و گریزان است.
رسول خدا(ص)كه چنان دید بسرعتخود را به سمت راست دره حنین رسانید و فریاد زد: مردم به كجا مىروید؟منم رسول خدا، منم محمد بن عبد الله به نزد من آیید!
اى گروه انصار و اى یاران سوره بقره و اى كسانى كه در بیعتشجره پیمان بستید، به كجا مىگریزید؟پیمانى را كه با رسول خدا بستهاید به یاد آرید!
ولى هیچ كس متوجه سخن آن حضرت نشده و همگى مىگریختند و در این وقتبود كه كینهها ظاهر گردید و نفاقهاى درونى افراد آشكار شد و منافقان از این منظره به وجد و شوق آمده بودند تا آنجا كه ابو سفیان از روى تمسخر به رفیق خود شیبة بن عثمان گفت: اینها تا لب دریا فرار خواهند كرد و دیگر باز نمىگردند.
و كلدة بن حنبل - یكى دیگر از همان افراد منافق - گفت: امروز سحر باطل شد!
شیبة بن عثمان بن ابى طلحه - كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود - در آن لحظه تصمیم گرفت پیغمبر اسلام را بكشد و انتقام خون پدر را از آن حضرت بگیرد و به همین قصد نزدیك رفت و چرخى هم اطراف رسول خدا(ص)زد ولى چنانكه بعدها خودش مىگوید: حائلى میان من و آن حضرت پیدا شد كه دیدم نمىتوانم این كار را بكنم.
در این لحظه تاریخى، پیغمبر اسلام مىدید زحمات بیست و یك سالهاش در راه تبلیغ اسلام و پیروزیهاى بزرگى كه در این راه نصیبش شده همگى به مخاطره افتاده و چیزى نمانده است كه در این هواى نیمه روشن در دره مخوف حنین دفن شود، سپاه از هم گسیخته و فرارى اسلام نیز به فریاد او توجهى نمىكنند، دشمن نیز با پیروزى چشمگیرى كه در آغاز حمله خود به دست آورد وادى حنین را جولانگاه خویش قرار داده و همچنان پیش مىآید، باید اقدامى فورى جلوى این شكست و هزیمت را بگیرد، از یك سو دستبه دعا برداشت و به درگاه یاور حقیقى و پشتیبان واقعى خود كه همه جا از ورطههاى سخت او را نجات داده بود معروض داشت:
«اللهم لك الحمد و الیك المشتكى و انت المستعان»
[خدایا تو را سپاس و شكوه حال خود را به درگاه تو مىآورم و تویى تكیه گاه!]و به دنبال آن گفت:
«اللهم ان تهلك هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لا تعبد لا تعبد»!
[خدایا اگر این جماعت نابود گردد كسى تو را پرستش نخواهد كرد و اگر هم براستى مشیت و ارادهات بدان تعلق گرفته باشد كه كسى تو را پرستش نكند پرستش نخواهى شد!(و بسته به مشیت و اراده توست). ]
و سپس به ابو سفیان - فرزند حارث بن عبد المطلب - كه در كنار او قرار داشت فرمود: مشتى خاك به من بده آن خاك را به روى دشمن پاشید و فرمود: رو هایتان شت باد!
آن گاه از آنجا كه دعا جاى عمل را نمىگیرد و لازم بود دستبه كارى زند تا جلوى فرار و از هم پاشیدگى لشكر را بگیرد، در اینجا از عباس بن عبد المطلب نقل شده كه گوید: نخست رسول خدا به من كه صداى رسا و بلندى داشتم فرمود: فراریان را به این گونه صدا بزن:
«یا معشر الانصار و یا اصحاب سورة البقرة، و یا اصحاب بیعة الشجرة، الى این تفرون؟اذكروا العهد الذى عاهدتم علیه رسول الله»!
[اى گروه انصار و اى یاران سوره بقره و اى كسانى كه در بیعتشجره پیمان بستید، به كجا مىگریزید؟پیمانى را كه با رسول خدا بستهاید به یاد آرید!]و من با بلندترین صدایى كه داشتم مردم را صدا مىزدم و خود رسول خدا نیز چنان بىتاب شهادت و جنگ بود كه استر خود را به سوى میدان جنگ ركاب زد و مىخواستخود را به قلب دشمن بزند ولى ابو سفیان فرزند حارث بن عبد المطلب به جلوى استر پرید و دهانه آن را محكم نگه داشت و نگذاشتبه جلو برود.
و در برخى از تواریخ است كه سرانجام پیغمبر اسلام تاب نیاورد و یك تنه به دشمن حمله كرد و این رجز را نیز مىخواند:
انا النبى لا كذب
انا ابن عبد المطلب
ابوذز سلطانی_گروه دین و اندیشه