سادهنویسی، بازی یا ضرورت؟
مسالهی زبان همیشه مسالهی اصلی شعر بوده است و شعر هم همیشه مسالهی اصلی زبان، چرا که شعر در زبان شکل میگیرد و زبان در شعر رستاخیز میکند و خود را از یک وضعیت عادی به فوقالعاده برمیکشد و میتواند بر وضوح و ابهام هستی انگشت بگذارد و در تفسیر آن با خواننده و شاعر یگانه شود. این امر تا آنجا مهم است که علاوه بر اینکه تمام شیوههای نقادی به امر زبان توجه میکنند، یکی از مهمترین شیوههای نقد به صورت اختصاصی شکل کاربرد زبان در آثار ادبی بخصوص شعر را بررسی میکند. اخیرا خبرگزاری ایسنا طی سلسله مصاحبههایی نظر گروهی از شاعران را دربارهی ساده نویسی در شعر خواستار شده است. مسائلی که به وسیلهی دوستان شاعر در این مصاحبهها- و این اواخر، مقالهها- مطرح شده است، در مجموع مسائل درستی است. ما در این مقاله هم نظر خود را در این باره بیان میکنیم و هم اینکه برخی کاستیها و ابهامهای این مصاحبهها و مقالات را مورد اشاره قرار خواهیم داد.
زبان شاعرانه را در شعر فارسی- و گمان میکنم در شعر جهان- میتوان به سه گرایش عمده تقسیم کرد و مورد بحث و بررسی قرار داد:
- زبان دشوار یادشوارنویسی
- زبان میانه
- زبان سهل ممتنع ، ساده یا سادهنویسی
تعداد شاعرانی که در طول تاریخ به زبان دشوار یا ساده- سهل ممتنع- شعر گفتهاند محدود هستند. زبان دشوار بیشتر به دلیل محدویت قدرت ارتباط و مخاطبانش و کمتر به دلیل دشواریهایی که در اجرا داشته و دارد، چندان مورد توجه شاعران قرار نگرفته و تعداد کسانی که زبان دشوار را به کار بردهاند به اندازهی انگشتان یک دست نیستند و از آن میانه میتوان به خاقانی در قصایدش، ناصرخسرو ،بیدل دهلوی و نیما یوشیج در بخش بزرگی از شعرهایشان، اشاره کرد. اما تعداد شاعرانی هم که به زبان سهل ممتنع اقبال نشان دادهاند و در آن موفق هم بودهاند چندان از این بیشتر نیست و این تنها به دلیل دشواری بیش از اندازهی کار است. شاعری که به زبان سهل ممتنع- ساده- شعر میگوید روی نخی به نازکی مو حرکت میکند که با کوچکترین خطایی سقوط خواهد کرد، و سقوط زبان ساده یعنی ابتذال. به تعبیر زیبای رسول یونان، سادهنویسی مثل خوردن میوه از سرشاخهی درخت است که در عین لذت بخش بودن همیشه با خطر سقوط توام است. تقریبا همهی شاعرانی که دربارهی سادهنویسی سخن گفتهاند هشدار دادهاند که سادهنویسی با «سادهانگاری و سادهلوحی» فرق دارد اما این هشدارها گاهی بسیار مبهم و نادقیق است. به عنوان نمونه شمس لنگرودی میگوید: «سادگی به معنای سادهلوحی نیست. سادگی به قول حافظ آسمان هزار نقش است»که البته اشاره به بیت معروف حافظ دارد که [چیست این سقف بلند سادهی بسیارنقش / زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست] که حافظ در خلق تصویر پارادوکسیکال «سادهی بسیارنقش»اولا تعریفی از سادگی ارائه نکرده و معیاری به دست نداده است، تنها اشاره به یک موجود استثنایی دارد که هیچکس قادر نیست که به اسرار آن دست پیدا کند. ثانیا به وضعیت دوگانهی آسمان در روز و شب اشاره دارد که روزها ساده است و تنها نقش آن خورشید است و شبها با طلوع ستارگان «بسیارنقش»میشود. و عنصر اصلی در اینجا شگفتی خواجه از این وضعیت دوگانه است که برای دانش قدیم قابل تفسیر نبود. به هر صورت هیچ سادهای بسیارنقش نمیشود و هیچ بسیارنقشی هم ساده نیست. شعر سهل ممتنع فارسی و تمام زبانها هم از حداقل آرایشهای شعری بهره میبرد. شعرهای فرخی سیستانی ، سعدی و ایرج میرزا و از معاصران فروغ فرخزاد ، و تا جاهایی سهراب سپهری و جعفر کوشآبادی نمونههای درخشان شعر سهل ممتنع یا به قول امروزیها ساده است .
اما اکثر شاعران در زبان فارسی و به گمان من در همهی زبانها، در شعر خود از زبان میانه استفاده کردهاند
. زبان میانه امتیازات هردو زبان را دارد ولی فاقد ضعفهای آنهاست. ابهام و تعقید زبان دشوار را ندارد، همچنین هر لحظه درخطر ابتذال نیست. طیف وسیع شاعران از رودکی تا عطار و مولوی و هاتف و وحشی و ملکالشعرا بهار ، شاملو ، کسرایی، سایه، رحمانی و ... از زبان میانه در آثارشان استفاده کردهاند که هم فصیح و باشکوه است و هم به آسانی با هر مخاطبی ارتباط برقرار میکند. البته زبان میانه هم آفتهای خاص خودش را دارد که موضوع بحث ما نیست. اما شاعران زبان میانه مثل طبقهی متوسط جامعهاند و طیفهای گوناگونی دارند و از همسایگی زبان ساده- سهل ممتنع- تا همسایگی زبان دشوار را در بر میگیرند و مطالعه و طیفبندی آنها میتواند موضوع پژوهشی جدی و جذاب باشد.اما شاعران چگونه زبان شعرشان را انتخاب میکنند؟
همهی کسانی که با نوشتن سروکار دارند میدانند، آنکه مینویسد پیشاپیش اشرافی ندارد بر اینکه چگونه باید بنویسد و در نوشتن از چه واژههایی و چگونه نحوی استفاده خواهد کرد. هیچکس نمیتواند پیشاپیش دربارهی زبان نوشتهاش تصمیم بگیرد. او تنها میتواند دربارهی نوشتن مصمم باشد. اما شاعران نه در نوشتن چندان اختیاری دارند و نه در انتخاب زبان. یعنی شاعر اگر تصمیم بگیرد مثلا دربارهی استفادهی بچههای سرمایهداران از یک نماد ضد سرمایهداری، مثلا؛ تصویر «چه گوارا»شعری بسراید به سرش همان بلایی میآید که مثلا به سر شیخ محمود شبستری آمده در سرودن گلشن راز، در حالیکه گلشن راز با هدفهای غیر شعری سروده شده است ولی شاعر ما میخواهد شعر بسراید. کما اینکه همین اتفاق افتاده در شعر بسیاری از شاعران نوآور(!) ما. پس شاعران در انتخاب زبان آزاد نیستند. زبان شاعران بستگی دارد به اینکه: الف، سلیقهی زبانی آنها چگونه شکل گرفته باشد. در چه محیطی پرورش یافته باشند. و چه آثاری سرمشقهای عاطفی آنان بوده باشند و کدام شاعران و سبک شعری در محیط آنان معیار شکوه و رسایی زبان بوده باشند. ب، شخصیت او چگونه شکل گرفته باشد و روان او در جریان زندگی تحت تاثیر چه عواملی قرار گرفته باشد و حوزهی روحی زیباییشناسی او چگونه باشد. این قسمت همان بخش شخصی و نقطهی تمایز زبان شاعران را از یکدیگر شکل میدهد.
در میان مصاحبه شوندگان تنها آقای شهاب مقربین اشارات درستی به چگونگی شکلگیری زبان شاعران دارد. او میگوید:
- «زبان یک شاعر در جریان پروسهی طولانی تجربهها شکل میگیرد و از سوی دیگر متاثر از بسیاری از عوامل روانشناختی و حتی فیزیولوژیک نیز هست؛ چرا که زبان یک شاعر را ساختار ذهنی او میسازد و ساختار ذهنی هر فرد را عوامل متعدد و پیچیدهای شکل میدهد.»
درعینحال همیشه عوامل ناشناختهای در وجود شاعر شکل میگیرد که مقداری بر سلیقهی زبانی او تاثیر میگذارد. مثلا نمیتوان با تکیه بر اسناد عادی حکمی صادر کرد دربارهی اینکه چرا خاقانی در غزلهایش از زبانی متفاوت از قصیدههایش اسفاده میکند، یا چرا نیما از زبان «افسانه»به زبان «ققنوس»و بتدریج «پادشاه فتح »و «ریرا»میرسد. چه عواملی در این پروسه تاثیرگذار بودهاند؟
آنچه به یقین میتوان بر آن پای فشرد آن است که ارادهها و فرمانها تنها میتوانند زبانی ساختگی و بیرمق و نامناسب با اندیشه و احساس شاعر شکل دهند و شعر را قربانی اراده کنند. همان طوری که در دههی هفتاد تزها و فرمانهایی چون «شعر باید تاویلپذیر باشد»یا «شعر باید خودارجاع باشد و معنی را به تعویق اندازد»شعر را به وضعیت اسفباری دچار کرد و نسلی از شاعران را که برخی بسیار بااستعداد بودند قربانی کرد. و این قربانیان، مثل تمام قربانیان تاریخ چنان بر وضع خود خو گرفتهاند که جز آن را نمیتوانند تصور کنند و قادر نیستند موقعیت خود را در شعر تغییر دهند. میدانیم که تاویلپذیری و خودارجاعی و... برای شعر امتیاز محسوب میشوند و هیچ شاعری نیست که از چنان نعمتها و امتیازهایی فرار کند، اما اینها باید در طبیعت روانی شاعر باشند و به صورتی غیر تصنعی در شعر آمده باشند.
هیچکس نمیتواند شاعری را در جهان سراغ کند که با فرمان و بیانیه، شعر موفق تاویلپذیر نوشته باشد. آری، بهتدریج سودای تاویل و تعلیق کارش به تعریق سرد کشید و به سردخانه رفت و مبلغان آن راه انزوا پیش گرفتند یا خواهند گرفت. حالا نوبت به سادهنوبسی رسیده است. شاعران سادهنویس وزنگریزکه نسبشان به سهراب سپهری در «آوار آفتاب»و «زندگی خوابها»میرسد- گذرگاهی که سهراب از آن فقط عبور کرد- و به تجربههای بیژن جلالی و احمدرضا احمدی متکی هستند، در طول دههی گذشته حضور نسبتا محسوسی داشتند و با تایید برتری آن شعر پرتعقید، اجازهی زندگی در سایه را به دست آورده بودند، حالا تصمیم گرفتهاند که مکتبداری کنند و سادهنویسی را به جای فرمانهای قبلی بر تخت نشانند.
من معتقدم شعر ساده از آنگونه که در سعدی یا ایرج یا فروغ و... میبینیم زیباترین و رساترین شکل بیان در هر زبانیست. پس من از موافقان و هواداران شعر سهل ممتنع- بخوان ساده- هستم. اما شعر ساده چیست از نظر حامیان و مبلغانش؟
آقای شمس لنگرودی که خود را «یکی از مدافعان و مبشران»سادهنویسی میدانند، به منظور نشان دادن تمایز سادهنویسی از سادهلوحی با کمی عصبانیت میگویند:
- «برای عده ای که به گمان من میفهمند اما خودشان را به نفهمی میزنند برای چندمین بار میگویم قصدم از سادهنویسی «به علی گفت مادرش روزی»نیست... بلکه شعر حافظ است.»
شاید من تنها کسی باشم که نسبت به اشراف آقای لنگرودی بر دقایق ادب فارسی و به تبع آن شعر حافظ هیچ تردیدی ندارد. شاهدم هم همین سخن دقیق ایشان است. اما بحث بر سر جوانهایی است که بیشتر آنان قادر نیستند یک غزل حافظ را بیغلط بخوانند چه رسد به فهم یا انطباق شرایط یک اثر ادبی هفتصد ساله با حال و وضع توفانی خودشان. وضع و حال آقای لنگرودی احتمالا شبیه آن فیزیکدانی است که چون خودش نظریه نسبیت را به آسانی دریافته، تصور میکند نظریهی نسبیت پدیدهی سادهای است. اگر از نظر ادیب یا شاعری زبان شعر حافظ سهل ممتنع و ساده است- صرفا به این دلیل که شهرت و محبوبیت زیادی دارد- نظر شخصی اوست. کسی در تاریخ ادبیات فارسی زبان حافظ را ساده تلقی نکرده است. من به این دلیل از زبان شعر حافظ در هیچ یک از سه گروه دشوار و میانه و ساده نام نبردم تا در اینجا بگویم: درست است که حافظ از نظر زبانی و سبکی در میان شاعران همعصرش مثل خواجو و کمال و سلمان و عماد و .... قرار دارد ولی ویژگیهایی در شعر او وجود دارد که سبب میشود که سبک او را، سبک والا و زبان او را، زبان والا بدانند و بدانیم. و اگر شاعری در شعر خود حافظ را به عنوان سرمشق و نمونه پیش چشم داشته باشد و به دیگران هم توصیه کند بلندپروازی هنریش ستودنی است، به شرط اینکه خود را با او مقایسه نکند. و سهل نویسی خود را نمونهی امروزی شعر حافظ قلمداد نکند.
زبان حافظ آراستهترین و متعادلترین زبانی است که در شعر فارسی امکان بروز دارد . آنچه پیامبران دههی هفتادی شعر فارسی به تقلید از نظریه پردازان غربی به دنبال آن بودند به زیباترین وجهی در شعر حافظ وجود داشت و آنها آدرس را عوضی رفتند. شعر حافظ هم تاویلپذیر است و هم هرجا که لازم است معنا را به تعویق میاندازد یا اصلا از معنا فراتر میرود و به حس خالص میرسد. و علت تعلق خاطر مردم به شعر حافظ هم معنای آن نیست، زیبایی آن است و الا هیچ معنایی در حافظ وجود ندارد که پیش از او دیگران نگفته باشند. من با آقای شمس موافقم که بهترین سرمشق برای شاعر فارسی زبان حافظ است. و اگر شمس میخواهد با استفاده از موقعیت پیش آمده به ترویج معیارهای شعر حافظ بپردازد باید به او آفرین گفت. و من باید شعر شمس را با در نظر گرفتن این نظر او دوباره بخوانم. لطفا شما هم بخوانید.
ابهام دیگر که نوعی انحراف از معیارهای سادهنویسی را نشان میدهد نمونههای مثالی آقای حافظ موسوی است. ایشان ضمن حرفهای بسیار درست و دقیقی که در این زمینه میزنند، در تاکید بر اینکه سادهنویسی با ژورنالیسم فرق دارد از نسیم شمال و ایرج میرزا به عنوان شاعرانی نام میبرد که ژورنالیسم را با سادهنویسی اشتباه گرفتند و امروز به همین دلیل نامی از آنها نیست درحالیکه در دوران مشزوطه بسیار معروف بودند. من گمان میکنم احتمالا خبرنگار این دو نام- نسیم و ایرج- را در کنار هم نشانده و این حرف به این شکل به زبان ایشان نیامده است. چون آقای موسوی قطعا میدانند اگر قرار باشد برای سادهنویسی و شعر سهل و ممتنع امروز- اگر واقعا چنین چیزی وجود داشته باشد- مبدا و مبنایی تاریخی جستجو کنیم و به آن سوی تجربههای شعر مدرن نیمایی برویم بی هیچ تردیدی به ایرج خواهیم رسید و مقام و موقعیت شاخص او بارها و بارها از طرف منتقدان و ادبشناسان مورد تاکید قرار گرفته و به همین دلیل او را سعدی نو لقب دادهاند. تا آنجا که شاعر مدعی و سختگیری مثل بهار که عشقی و عارف را عامی میدانست و نسیم را به حساب نمیآورد دربارهی ایرج گفته است :[سعدی نو بود چون سعدی به دهر/ شعر نو آورد ایرج میرزا]
و شاعری چون شهریار برای رسیدن به زبان ایرج حتی ابتذال را هم تجربه کرد و اگر حیدربابا را که در زبان آذری همان موقعیت شعر ایرج در زبان فارسی را دارد- نمیسرود معلوم نبود این میل و عقدهی روحی او به کجاها سر میزد. وقتی ما شعر ایرج را ژورنالیستی و شعر حافظ را ساده بدانیم ممکن است کسانی به درستی ایراد بگیرند که شناخت درستی از کاری که خواهان انجام آن هستیم نداریم و نمیدانیم که داریم چه چیزی را توصیه و تایید میکنیم . درعینحال که نفس این توصیه و فرمان با شعر در تناقض است.
اما خود شعر فراتر از این ساده و میانه و دشوار است و نسبتی با این قبیلهسازیها ندارد، همانطور که بسیاری از مصاحبه شوندگان نیز گفتهاند. بهتر است که به شعر بیندیشیم و شعر بخوانیم و شعر بگوییم با هر زبانی که ممکن باشد. هروقت باد پستمدرنی که در خیابانهای نیویورک میوزد به تهران رسید خودش زبانش را میآورد، لازم نیست دوستان ما به پیشواز بروند، کمااینکه شاعران آمریکایی چنین نکردند. هر شرایطی هنر خودش را پدید میآورد. در عصر کلاسیک چه کسی تصور میکرد که کوبیسم یا امپرسیونیسم یا مینیمالیسم و غیره ظهور خواهند کرد و مردمان را شیفتهی خود خواهند نمود؟
سعید سلطانی طارمی
تنظیم:بخش ادبیات تبیان