آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر3
ماه رمضان ... بود . چند شب در مسجد مدرسه ،مراسم افطاري داشتيم . تمام بچه ها به كمك هم افطاري درست مي كردند ، هر شب مخصوص يك گروه بود....
... با عده اي ديگر از بچه ها كنار حوض نشسته بوديم و سبزي پاك مي كرديم . چه منظره با صفايي بود؛ مثل مراسم
آش پزون خانم ها شده بود ... چه سبزي پاك كردني ! بعضي ها حتي اسم سبزي ها رو هم بلد نبودند ، چه برسه به چه جوري پاك كردنشون !
طبيعت اين نوع دسته جمع ها هم معلومه چيه ! از در و ديوار حرف مي زدند؛ از خاطرات بچگي ، از خاطرات طلبگي ، از محلشون ، از ازدواج و ... ميونِ اين همه حرفها هم معمولا يك بحثي گل مي كرد و اكثر صحبت ها حول و حوش اون دور مي زد .
ان روز هم استثناء نبود ،با صحبت يكي از بچه ها درباره يك جنازه بحث داغ (مردن) شروع شد ...
... محسن سؤال كرد :" اهاي رفقا ! يه سؤال (به قول ما مسألةٌ ) كي تا حالا مرده شسته ؟ اين كه مي گن هفت تا مرده شستن مستحبه و ثواب داره ، درسته ؟ "
توي همه اين جمع قدرت الله بود كه گفت :
ـ آره درسته ! روايت داريم كه هر مومن ، مستحبه هفت تا برادر مؤمن رو بشوره !
ـ تو كه مي گي مستحبه ، تا حالا خودت چند تا مرده شستي ؟ اصلا شستي يا نه ؟
ـ من ؟؟.... راستش نه ، من تا حلا كسي رو نشستم !
ـ دوست داري از اين جمع ،كدوم يكي از بچه ها رو بشوري ؟
با اين سؤال محسن ، چشم همه بچه ها ، حتي اونهايي كه سرشون پايين بود و سبزي پاك مي كردند به دهان قدرت الله دوخته شد . انتظارِ همراه با ترسي توي چشم تك تك بچه ها موج مي زد ! همه منتظر بودن ببينن قدرت الله چي مي گه ؟ اسم كدوم يكي از بچه ها رو مي بره . من هم همين طور به دهن قدرت الله خيره شده بودم . قدرت الله هم انگار يه قدرت عجيب غريب بهش داده بودند ، بعد اينكه بادي به قب قب و ابرويي به بالا و يه نيم نگاهي به تمام بچه ها انداخت ، يكدفعه گفت : " من دوست دارم اين سيد حسين رو بشورم ! هم سيدِ هم خوشگلهِ ! "
با اين جمله قدرت ،براي چند لحظه رفتم تو كما ! حرصم در اومد . با صداي خنده بچه ها به خودم اومدم و گفتم :" چي ؟ ... مي خواي منو بشوري ؟! زرشك ! اگه قرار باشه كسي كسي رو بشوره ، اين من هستم كه بايد تو رو بشورم! "
قدرت مثل هميشه خنديد و گفت : " چطور؟ "
گفتم : " اخه مي دوني ، به چند دليل . اولا اينكه تو در مرده شوري صفر كيلومتر هستي و چيزي از فوت و فنش بلد نيستي . اما من چي ؟ عوضش خوب تجربه دارم . چرا كه تا حالا چهار تا مرده شستم ! (با اين جمله من تعجب از سر و صورت بچه ها مي باريد ) ثانياً : مگه خودت نگفتي كه مستحبه هر مؤمن هفت تا مرده بشوره ،خب ديگه ، با اين اوضاع ما زحمتِ چهار تا شو كشيديم ، پس بد نيست كه پنجميش هم تو باشي تا يواش يواش حساب هفت نفر ما هم تكميل بشه !
خنده بلندي كرد و گفت : " هـِ هـِ ... زهي خيال باطل! به قول خودت زرشك ! يه ببخشيد آب زرشك ! حالا گوش كن اولاً اين كه تو چهار تا مرده شستي و ديگه بسه . آدم به اين سن چهار تا هم زياديشه . نوبتي هم باشه نوبت ماست كه يه كم ثواب كنيم. ثانياً : آدم اگه يه مرده سيد بشوره اندازه چهار پنج تا غير سيد ثواب داره ! اون هم نه هر سيدي، سيدي مثل تو! با يه تير چند نشون زدنه، كه ايشا لله اين ثواب نصيب ما مي شه !
اين دفعه ديگه واقعا حرصم در اومده بود . يه نيشخند مليحي زدم و گفتم : " حالا مي بينيم كي كي رو مي شوره ! "
قدرت اله هم براي اينكه در اين جنگ لفظي عقب نمونه لبخندي زد و با چاقويي كه توي دستش بود و باهاش سبزي پاك مي كرد دو تا خط به شكل ضربدر روي لبه حوض كشيد و گفت : " هـِ هـِ ... آقا رو ! ... زكي ! تو مي خواي منو بشوري حالا مي بينيم . اين خط و اين هم نشون ! تمام بچه ها هم شاهد ! حالا مي بينيم كي كي رو مي شوره ! "
من هم ... بلند شدم و رفتم كنار حوض همون ضربدر قدرت رو پررنگتر كردم و گفتم : " قبوله ! من هم اين شاهدا رو قبول دارم . حالا كه اين طور شد پس خواهيم ديد كي كي رو مي شوره ؟........................"
ادامه دارد ...
گفتم منبع آخرسر