بر دریچههای آفتابی صبح
نجوای رستگاری بر لبهاست. سقف آسمان، کوتاهتر از پیش است. میهمانان جبروت، شکوهِ خداوند را حس میکنند. عید است؛ عید انفاق و عشق.
شیطان، زیر قدمهای نمازگزاران مشتاق، دست و پا میزند.
شیطان در تکاپوی برخاستن است، امّا خروش گامهاست که میکوبد ـ بر چشمهای شیطان ـ.
دلها به هم گره خورده است. واقعهای بزرگ دارد اتّفاق میافتد.
صبح چقدر تازه شده است!
چشم عاشقان بر درگاه و فرشتگان عشق در هیاهو، عید است؛ عید اتفاق و عشق.
لحظهها بوی لاهوت میدهد.
یا کریمها، بال بر آسمان پهناور دور دست میسایند.
فصل، در شتابی سبز افتاده است. بوی نارنجستانهای غریب میآید. کسی خبر از روضات موعود میدهد. ـ عید انفاق و عشق ـ لبها از شرابی پاکتر، شده است.
کسی بر دریچههای آفتابی صبح میکوبد. لهجه ترکخورده قبیله، سخت گرم است. فطر بر شانههاست؛ دوش به دوش هلهلهها پیش میرود. در خوابهای طلائی جماعت، دست به دست میشود. فطر بر پیشانیهاست. دستها تهی میشود و مالامال. آرزوها میشکند، میایستد و در چشم آدمها میخندد. نفسهای کودکانه، طعم آفتاب میگیرد. آسمان نزدیک است. نسیم خنک، شراب پاک و عید است ـ عید انفاق و عشق ـ.
خداوندِ نوازشگر، به پلّکان اوّل کائنات ایستاه است. عطری همهگیر، در فرازها میپیچد ـ الحمدللّه عَلی ما هَذانا ـ سنگها رجز میخوانند. ـ و لَه الشُّکر ـ ولولهای در خاک افتاده است. بوی زیتون و ماه، نفسها را در هم میپیچد. رنگها رقیق و دقیقهها دیوانهاند. «خدایا! شکر که ما را هدایت کردی و سپاس که از دیگران برترمان آفریدی». فطر بر پیشانیهاست. حتّی بوتههای مصلّی، دست در آغوش ملکوتاند و سنگها آنچنان مشتاق، که چشمان رو به آسمان جماعت.
خورشید آن قدر بزرگ است که ذرّات نور بر شانههای ویران زمین سنگینی میکند.
عید است؛ عید فطر، عید انفاق و عشق...
حسین هدایتی
منبع: پایگاه حوزه
تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه – حسین عسگری