جامعیت و كمال دین(قسمت سوم)
دكتر احمد بهشتی
نظرى به تفكیك دین از سیاست
تفكیككنندگان دین از سیاست وحكومت، سعى كردهاند كه مسالهحكومت را از قلمرودین اخروى و خدایى خارج كنند. یا به تعبیر ما آن را در قلمرو مباحات قراردهند. از جملهبازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء" مىگوید:«اصرار ما در منحصر دانستن هدفدین به آخرت و خدا و تفكیك رسالتانبیا از سیاست و اداره دنیا براى چیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دین و دنیا با هم یك سلسله زیانها و آفات وانحرافهایى به بارمىآورد كه نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (1)
مىبینیم كه وى كمابیش معترفاست كه دنیا مزرعه آخرت است ومحال است كه دین عنایتى به دنیا نداشته باشد. منتهى حكومت را از قلمرو دین،خارج مىكند و ادعا مىكند كه بدون توجه به حكومت، مىشود دنیا را مزرعه آخرت كرد. حال آنكه چنانچه گفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارج نیست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دینى باشند. اما امر مهمى مثل حكومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیست بلكه احكام متعدد از ابعاد متعدد متوجه آن است.
استدلال اول: تبدیل توحید به شرك
«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دین قرار گرفت،اخلاص در دین و عبودیت خدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مىشود.بدینوسیله توحید تبدیل به شرك ...گردیده و دیانت و دیندارى از اصالت وخاصیت مىافتد» (2)نویسنده سپس شواهدى از دوره رنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامى ذكر كرده، بدین وسیله مىكوشد تا ثابت كند دینى بودن حكومت، صبغه توحیدى دین را از بین برده، و شرك راجایگزین آن مىكند.
پاسخ
همان طور كه در صحیحه زراره ملاحظه كردیم و همان گونه كه از آیاتاستفاده مىشود، حاكم اسلامى،راهنماى توحید و رهگشاى احكام عبادى و غیرعبادى اسلام است. او كسىاست كه، دین را با توجه به ضوابط ومعیارهاى خود براى كومت برگزیده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، یگانه پرستى، اخلاق نیكو ورفتار خداپسندانه باشد.اگر حكومتى به نام حكومت دینى،توحید را به شرك بدل كند و یا اخلاصدر دین و عبودیت خدا را زائل كند آیا حكومتى دینى است كه باید از آناطاعت و حمایت كرد یا حكومت ضددینى است كه باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد كرد؟
حاكم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت كبرى، فقهاى عادل و واجد شرایطى هستند كه با شور و انتخابامت، به حكومت مىرسند. آنان چگونه ممكن است شرك را به توحید بدلكنند؟! و چه تضمینى است كه اگر قدرت حكومتى را از نظارت و حاكمیت دین خارج كنیم، توحید محفوظ بماند وتزكیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟
استدلال دوم: ناامیدى مردم بر اثر ناتوانى حكام دینى
اگر حكومت، دینى باشد، مردم براثر ناتوانى دین و شریعت در جوابگویى به مسایل بىشمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشكلات دایم فردى واجتماعى دنیا، دچار یاس مىشوند و ازدین و ایمان انصراف پیدا مىكنند.«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانى وعجز ادیان گردند و ببینند كه متصدیان ومدافعان، ناچار مىشوند كه به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبتبه اعتقادات خود سرد و بدبین مىگردند.» (3)
نویسنده براى تایید مدعاى خود چنین استشهاد مىكند كه مقدسین ومتعصبین فكر مىكنند كه با دعا ودرخواست از خدا كلیه آروزها ومشكلات رفع مىشود و هنگامى كهمىبینند از این راه به مقاصد خود نمىرسند، گرفتار یاس و بدبینىمىشوند و به مكاتب و معتقدات مخرب روى مىآورند.
پاسخ
مگر دینى بودن حكومت و اینكه حاكم اسلامى باید مطابق معیارهاى دینى برگزیده شود، به معناى این استكه دین باید جوابگوى مسایل بىشمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!حكومت چه دینى باشد و چه غیردینى، وظیفه دارد كه در راه حل مشكلات دایم فردى و اجتماعى دنیاى مردم در پى برنامهریزى مدیریت صحیح باشد.
تفاوت حاكم دینى و غیر دینى در ایناست كه اولى خود را در برابر خداى مردم نیز مسئول مىبیند و مىداند كه خداوند از كوچكترین اعمال بشرى نمىگذرد و دومى فرد مستبدى است كه نه با خدا سر و كار دارد و نه با مردم، و یافردى است كه فقط ملاحظه مردم را مىكند و چهبسا با ترفندهاى ریا و حیله،مردم را راضى نگاه مىدارد ولى به همه مصالح حقیقى آنان نظر یا التزام ندارد، گرچه احیانا خدماتى هم مىكند.
دینداران را باید با فرمول تزكیه وتعلیم و مطابق جهان بینى و ایدئولوژى اسلامى تربیت كرد تا بدانند كه دعا بدون تلاش و كوشش مطلوب دین نیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعىبلاعمل كالرامى بلا وتر» (4)(دعاكنندهبدون عمل مانند تیرانداز بدون زهمىباشد). در حدیث است كه پیامبراكرم فرمود: دعاى مردى كه در خانه بنشیند وبگوید: خدایا مرا روزى ده و درراه طلبروزى تلاش نكند مستجاب نخواهد شد. (5)
حاكم و مدیر با تدبیردینى در راه حل مشكلات،از كلیه نیروهاى كارآمد بهره مىگیرد، تخصص و تجربهآنها را در راه صحیح به كارمىاندازد و با مشورتصاحبان نظر و ارباب راى وتدبیر و خیرخواهان كشور ومردم، بر حل مشكلات فایق مىآید. مردم متدین آگاه هم مىدانند كه راه صحیح حلمشكلات، همین است، نه آنچه آقاى بازرگان مىگویند.
استدلال سوم: تجارب تلخ
از تصرف دین و دولتبه دسترهبران شریعت، نتایج معكوس وتجربیات تلخى به دست آمده است.نویسنده از اظهارنظر درباره نظامى كهپس از انقلاب اسلامى ایران به وجودآمده خوددارى مىكند و مىگوید: «نظامخودمان... هنوز آخرین نمره امتحانىخود را نگرفته است» (6)ولى با استفاده از تاریخ گذشتهامتهاى توحیدى مىگوید:
«هزارسال ریاستبلامنازع دینىپاپها و حاكمیت كلیساى كاتولیك برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگارى جزجهل و تاریكى ... و اختناق بهجانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى كه خود را خلیفه رسولالله (وبعضیها خلیفةالله) مىخواندند، زمام ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفتهبودند... دین و سیاست در هم ادغامشده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دین از دولت فرمان مىگرفتو دیدیم چه ظلمها كه بر دودمان رسالتو شیعیان نكردند! چه بدعتها و انحرافهاكه در دین خدا وارد نساختند. سلاطینصفوى در كنار ارادتى كه به ولایتعلى(ع) و به ساحت مقدس امامان اهلبیت ابراز مىداشتند، سرآمد سفاكى وشرابخورى و هرزگى نیز بودند سلسلهقاجار هم تظاهر به تقدس دینى و تبعیتاز روحانیت شیعى مىكردند و دراستبداد گرى و استكبار یا زنبارهاى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باكاز كسى نداشتند» (7)
پاسخ
هیچ متدین آگاهى كلیسا یا خلافتاموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حكومت دینى نمىداند. آیاهركس نام دین بر خود نهاد و قدرتحكومتى را قبضه كرد، حكومتش دینىاست؟ چنین حاكمى دین را در قبضهسیاست درآورده، اما عنصرى ضد دیناست. حاكم دینى باید برگزیده معیارهاو ضوابط دینى باشد و راه و رسمى جزدین، پیش نگیرد.استدلال چهارم: حاكم شدن روش اكراه
«اسلامى كه با پشتوانه قدرت وروش اكراه پیش برود، بیشتر كالاىشیطان است نه دین خدا. از یاد آوریهاىمكرر و مؤكدى كه خداوند عزیز حكیمبه رسول خود و به گروندگان دینشمىنماید، یكى «انما انت مذكر لست علیهمبمصیطر» (8)و دیگر «لااكراهفىالدین» (9).... به انضمام دهها آیه دیگر بهصورت: «ما جعلناك علیهم حفیظا» (10)و«ان انت الا نذیر» (11)و «ماعلى الرسول الاالبلاغ» (12)و «ما انا علیكم بوكیل» (13)كهدلالت بر مامور و موكل نبودن و مسئول كفر و دین مردم نشدن آن حضرتمىنماید. (14) نازلكننده قرآن نخواسته كهآیینش جز از طریق اختیار و آزادى، باحفظ كرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (15)پاسخ
آیا اگر انسانهاى صالح بر مردمحكومت كنند و نظام عدل و كرامت وحریت را برقرار سازند، نتیجهاش ایناست كه دین با روش اكراه پیش برود وكالاى شیطان به مردم عرضه شود؟در ذهن استدلال كننده، چهره كریهى از حكومت مجسم شده كه سلاحى جززورگویى، مكر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و مىخواهد با همینابزارها دین خدا را حاكم كند. البته دینچنین حكومتى كالاى شیطان است وهیچ دیندارى حاضر نیست چنین حكومتى را به عنوان حكومت دینىپذیرا گردد. الگوى حكومت دینى،پیامبر، على و امام مجتبى هستند كهكرامت انسان را ارج مىنهادند و در میانمردم، همچون خود آنان مىزیستند.
نگارنده اطمینان دارد كه از نظرمستشكل، حكومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانى كه به شهادتقرآن كریم، قبل از اسلام بر اریكهحكومت نشستهاند، در راستاى شئوندینى و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذكیرخارج نكرده، آنها را در كژ راهه اكراه نینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت كالاىشیطان درنیاورده است.
آنها اگر چه اندك حكومت كردند،ولى خطوط روشن و دقیق حكومت دینى را ترسیم كردند و چنان تجربه شیرینى براى دینداران به یادگارگذاشتند كه هرگز حكومتهاى غیردینىرا جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند كه فرمودهاند:
لابد للناس من امیر بر او فاجر (16)
آرى مردم را امیر باید و بدون شك،امیرى ایدهآل است كه مظهر نیكى وخوشرفتارى باشد و اگر نبود، چارهاىجز امیر فاجر نیست. فرق این دوحكومت روشن است:
اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقى (17)
حكومتى كه بر پایه كردار نیك باشد، پرهیزكار در آن كار خود كند و حكومتىكه بر اساس تبهكارى است، بدكردار درآن، بهره خویش برد.
حاكم اسلامى كسى است كه شیفته جاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.
آن كه او تن را بدینسان پى كندحرص میرى و خلافت كى كندزان بهظاهر كوشد اندر جاهوحكمتا امیران را نماید راه حكمتا بیاراید به هر تن جامهاىتا نویسد او به هر كس نامهاىتا امیرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیرى او بینى اندر آن جهانفكرت پنهانیت گردد عیانهین گمان بد مبر اى ذو لباببا خودآ، والله اعلم بالصوابجهد پیغمبر به فتح مكه همكى بود در حب دنیا متهم چونكه مخزنهاى افلاك و عقول چون خسى آمد بر چشم رسولپس چه باشد مكه و شام و عراقكه نماید او نبرد و اشتیاق (18)معاویه كه به ناحق بر مسند حكومتدینى تكیه زده بود، به ضراربن ضمرهمىگوید: على را برایم وصف كن. اومىگوید: (19)
به خدا او روزها روزهدار و شبها شبزندهدار بود. خشنترین لباسها وسادهترین غذاها را دوست مىداشت.در میان ما مىنشست و تا ما سخن مىگفتیم، او سكوت مىكرد و هر گاهسؤال مىكردیم، جوابمان مىداد. اموال را به طور مساوى تقسیم مىكرد و درمیان مردم به عدالت رفتار مىنمود.ضعیف از ستم او بیمناك نبود و قوى درمیل و انحرافش طمع نمىورزید.
آرى پیشتازان و رهگشایان حكومت دینى چنین بودند و سزاوار نیست كهحكومت خلفاى جور و سلطنت شاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطه كلیساها را حكومت دینى بنامیم.
رهبرى اجتماعى و سیاسى، جدا ازرهبرى دینى نیست و حاكم دینى منصب را براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منكر و ستم ستیزى و تحصیلرضاى خدا از طریق خدمت به خلق مىخواهد و هرگز اجازه نمىدهد كه درحكومت او كرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسى جامعه را دربربگیرد.حاكم دینى جز در راه تزكیه انسانها وارج نهادن به ارزشهاى واقعى گامنمىزند و اگر حاكمانى غیر از این كردهاند، دینى نبودهاند، صورتك ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبهكردهاند.
استدلال پنجم: افراط و تفریط
«دین براى دنیا یا ترك دنیا به خاطردین، دو حالت افراط و تفریط در دینهستند، این دو شعار، در حقیقت دوروى سكه واحدى هستند كه به دست بشرى جاهل، در ضرابخانه شیطان،قالب خوردهاند و قرآن، بشدت هر دو رارد مىكند. یك روى سكه، نقشمتفكران نزدیكنگر و انسان دوستان نارس را دارد كه تصور كردهاند تعلیماتو تلقینات ادیان الهى به خاطر بهبودبخشیدن به زندگى افراد و حسن اداره اجتماعات بوده است. روى دیگر سكه،تصاویر زاهدهاى رهبان صفت و تاركدنیاهاى مرتاض مسلك را نشانمىدهد. كسانى كه دنیا و خوشیهاى آنرا دامهاى شیطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند باید از تمام آنها پرهیزكرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحرومیت انداخت; در حالى كه رضا وقصد خدا چنین نبوده و قرآن مكرراظهار مىدارد نعمتهایى را كه در زمین وآسمان است، براى شما آفریده ومىخواهم از آنها بهرهمند شده، شكر بهجا آرید; ولى پیروى از گامهاى شیطانى كه دشمن شماست، نكنید.» (20)پاسخ
آرى باید از افراط و تفریط حذر كردو راه اعتدال پیمود. اما راه اعتدال چیست؟ آیا اگر دینداران مخلص براىاجراى فرامین الهى به میدان آمده،حكومت را براى خدمتبه خلق وتحصیل رضاى خدا قبضه كنند و نااهلانرا از سلطه بر این نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آیا این، همانتفریطى نیست كه باید دینداران از آنپرهیز كنند؟ حكومت كردن بر مردم همسكه دوروست. یك روى، آن است كهحكومت را براى سلطه و ارضاى تمایلات حیوانى و غیرانسانى بخواهیم.كه چنین حكومتى مذموم است. اما روىدیگر، آن است كه حكومت، وسیلهاىباشد براى انجام وظایف اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمت به خلق و تحصیل رضاى خدا. چنینحكومتى نه افراط است، نه تفریط وقطعا تشكیل چنین حكومتى، واجب كفایى و در مواردى واجب تعینى است.حكومت، حساسترین نهادهاىاجتماعى است و باید انسانهاى واجد شرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارند كه طعمهاى در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعث بن قیس كه والى آذربایجان بود، نوشت:
«ان عملك لیس لك بطعمة ولكنه فىعنقك امانة» (21)
كارى كه بر عهده توست، نانخورش تو نیست، بلكه بار امانتى استبر گردن تو.
اصرار بر این كه روى آوردن دینداران به حكومت، افراط در كار دنیاو باعث دنیوى كردن دین است، خودافراطى است كه این امانتالهى را طعمهگرگهاى حریص خواهد كرد و صالحان تن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن كه تو را بدان كار گمارد، نگهبانىامانت را بر عهدهات گذارده، تو را نرسدكه آنچه خواهى به رعیت فرمایى وبىدستورى به كارى دشوار درآیى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى وامیدوارم كه براى تو بدترین والیان نباشم.»
استدلال ششم: دین اخروى و ضرورتىبراى بقاى دین و دنیا
«اعتقاد به این كه پیامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارك كنندگان قیامت وآخرت و معرفىكنندگان خالق یكتابودهاند و دنیا چیزى جز مزرعه وكشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمى براى حیات جاودان و خدایى شدنانسان نمىباشد، ضرورتى است نیروبخش براى بقاى دین و دنیا ونگاهدارى انسانها، در چنین روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى كار آدمى بهآنجا برسد كه زندگى و دنیا را سراسرسختى و تاریكى دید و راههایى براى امید و فرار نیابد و از خدا و دین كهبرایش درمان كنندگان درد واداره كنندگان دنیا بودند، كارى ساخته نشود و نقشى در افكار و اعمال اونداشته باشد، آیا غیر از خودرهایى وروآوردن به شهوات و فساد و پناهبردن بهخواب و خمار و یاس و انتحار، چهبرنامه و سرنوشتى مىتواند داشتهباشد.» (22)پاسخ
آیا مردم در حكومت پیامبر و على وحكومت داوود و سلیمان گرفتارسرخوردگى و یاس و نومیدى شدند یابه عكس، با به كار افتادن صحیح نیروها،عزمها قوىتر و راه مبارزه با مشكلات،هموارتر گردید؟دینداران راستین چه در زمانبرقرارى حكومت عدل دینى و چه درحكومتهاى جور، همواره وظیفه خود راانجام دادهاند. گیریم در زمان حكومت عدل در راه تقویتبنیان آن حكومت ودر زمان حكومت جور، در راه درهم شكستن بنیان آن بودهاند. هرگزخداجویى و آخرت گرایى، آنها را از اینمساله مهم كه وسیله مؤثرى در راهاصلاح دنیا و هموار كردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دینداران راستین معتقدند كه:«اگر زندگى امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگى فردا و همیشگیمانخراب باشد؟ !» (23)اما آیا خرابى زندگى این دنیا و دشوارى آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاحو تسهیل زندگى دنیوى مردم براىرضاى خدا، مقدمهاى براى بهتر شدنزندگى فردا و حیات جاودانىنیست؟
آیا این گونه فكر كردن، به معناى گریز از مسئولیت و تن به استضعاف دادن و مستضعفان را در زیر سیطره مستكبران رهاكردن نیست؟
قرآن كریم مىگوید:
«ما لكم لاتقاتلون فى سبیلالله والمستضعفین منالرجال و النساء والولدان» (24)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردانو زنان و كودكان مستضعف نمىجنگید؟آیا جنگیدن بدون تشكیل حكومتممكن است؟! آیا ترك جنگ و گریز ازقدرت و شوكتحكومتى به معناى رهاكردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟
قرآن كریم مىگوید:
«انالذین تتوفاهم الملائكة ظالمىانفسهم قالوا فیم كنتم قالوا كنا مستضعفینفىالارض قالوا ا لمتكن ارضالله واسعةفتهاجروا فیها» (25)
آنان كه فرشتگان جانشان رامىگیرند، در حالى كه به خود ستمكردهاند، به آنها مىگویند: در چه وضعىبودید؟ گویند: در روى زمین مستضعفبودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودكه در آن مهاجرت كنید؟!
از این دو آیه برمىآید كه تن بهاستضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستكبر رها كردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشكیلات و داشتن ارتش وسپاه ممكن است؟!
اگر زندگى امروز ما به علتسرباززدن از وظایف اجتماعى و سیاسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنكر و ترك جهاد و قتال با قدرتمندانمستكبر خراب باشد، نباید امید داشته باشیم كه زندگى آخرت ما رضایتبخشو آباد باشد. مگر این كه خرابى زندگى بهخاطر پیكار و مبارزه باشد. چنانكهمجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را بهجان خریدند و دنیا را فداى آخرتكردند و بهترین زندگى را در آخرت براى خود فراهم كردند. مىپذیریم كه دین مىخواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آیا آبادكردن خانه آخرت و تقرب بهخدابدوناصلاحمعاش وبدونتنظیم صحیح و دقیق امور سیاسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى ممكناست؟! اگر دین كارى بهحكومت ندارد، پس چرا قرآن مىگوید:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و منرباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوكم» (26)تا مىتوانید در برابر دشمناننیرو و اسب تهیه كنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنان خدا پاك شود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوثوجود آنان پاك كرد، نباید چندان قوى شد كه آنها را جرات دشمنى كردن نباشد؟!
استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت
«مساله مهمتر زیان سنگینى است كهطرز تفكر دین براى دنیا، به بار مىآورد.انتظار یا اعتقاد به این كه بعثت پیامبران وتعلیمات آنان - كلا یا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحیح امور فردىو اجتماعى آنها در دنیا مىباشد. و ادیانتوحیدى، علاوه بر اصول و احكامعبادى، جامع اندیشهها و رهنمودهاىلازم براى بهبود زندگى افراد و جوامعبشرى هستند، باعث مىشود كه مؤمنینو علاقهمندان، احساس وظیفه و نگرانىنكنند و درباره مسایل و مشكلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبیر و فعالیت و تلاش خارج از احكامدین بر نیایند; بلكه كافى خواهد بود كهدر انجام حدود و وظایف شرعىمراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا وآخرتشان به وجه احسن تامین گردد.بدون این كه احتیاج به كسب دانشها وكنجكاوى و تفحص در مسایل و قوانین طبیعت و خلایق داشته باشند و به بسطروابط با دنیاى خارج خودشان واكتشافات و اختراعات براى چارهجویىمشكلات فزاینده زندگى و دنیا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندكه شریعت و فقهشان چون از طرفخداست و كامل و جامع مىباشد، بههمان صورت كه هست، جواب همهنیازها و اشكالات و ابتلاهاى همهعصرها و انسانها را داده و نباید چیزىدر آن وارد گردد و تغییرى در آن داد.» (27)پاسخ
اولا: باید توجه كنیم كه فقه، علم بهاحكام و تكالیف است از روى ادلهشرعى. فقیه باید با عنایتبه منابعاستنباط، تكلیف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن كند، یعنى باید بگوید:چه كارى حرام، كدامیك واجب و یامحكوم احكام دیگر (استحباب وكراهت و اباحه) است؟ فقیه باید از منابعدینى، احكام كلیه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعىمردم بیان كند. او از جهت فقاهتش،برنامهریز نیست و به همین جهت، هرفقیهى نمىتواند حاكم بر مقدرات مردمباشد. بلكه علاوه بر فقاهت، شرایطدیگرى هم دارد كه فقها در آثار خویشدرباره آنها بحث كردهاند. كامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ این كه به نیازها واشكالات غیرفقهى عصرها و انسانها نیزپرداخته باشد بلكه به لحاظ بیان احكام،كامل و جامع است و فقیه با احاطهاى كهبر منابع و ادله دارد، مىتواند احكامهمه موضوعات را بیان كند. اعم از اینكه موضوع، در گذشته مطرح بوده، یامستحدثه باشد.بنابراین، اگر امروز مشكل ایدز گریبانگیر انسانها شود، راهحل طبى این مشكل را نباید از فقه بجوییم، بلكه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را كشف كرد. البته فقه در بیان احكاممربوط به این بیمارى و معضل اجتماعى، جامع و كامل است. فقه وظیفه دارد كه احكام مربوط به این پدیده را بیان كند. اما وظیفه ندارد كه واكسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واكسیناسیون را هم آموزش دهد.
آرى فقه را نباید تغییر داد. ولى بایدبا كار ممتد، جدى و عمیق چنان پربارشكرد كه پاسخگوى همه بایدها و نبایدهادر كلیه زمینهها باشد. این كار نه بهمعناى تغییردادن آن است و نه واردكردن چیزى در آن.
ثانیا: محال است كه انبیاى الهى كههدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافرى كه به شهرىمىرود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتبو بىخطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بىتوجهى به دنیا، همانتفریطى است كه استدلالكننده از آن بیمناك است.
ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهانو در عین حال، مركب روح است. ما بهاین بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چارهاى جز فعالیت صنعتى، كشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداریم. این فعالیتها نظام مىخواهد و نظام دادنبدون تشكیل حكومت ممكن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرشالهى ببرد و آنها را از زندگى زمینى از همانروزى كه شهادتین مىگویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما مىخواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید بههمه لوازم آن تن دهد و دنیاى مردممتدین را در اختیار قیصر و كسرى نگذارد. چنانكه پیامبراكرم(ص) چنینكرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنیز على(ع) را برگزید و به امامتاستمرار بخشید و همین، رمز كمال دینو تمام نعمتبود كه در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحكومت و امامت، به پایه و مرحلهاىرسید كه مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.
گرفتن حكومت از دین، به بهانه این كه دین، اخروى و خدایى است، بهمعناى ابتر كردن دین است. اتفاقا دیناخروى و خدایى بیش از دین دنیوى،حكومت طلب است. دین دنیوى ممكناستبه این اندازه قانع شود كه رفاهنسبى براى انسان كافى است و لزومىندارد كه خود را براى اصلاحاتاجتماعى و فرهنگى به زحمتبیندازد.ولى دین اخروى و خدایى، اصلاحآخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاحهمه جانبه دنیا ناممكن مىداند.اینجاست كه حكومت در متن دیناخروى قرار مىگیرد و نه در متن دیندنیوى.
پی نوشتها:
1) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 352) همان، صفحه 36
3) همان مدرك
4) نهجالبلاغه، حكمت 337
5) سفینةالبحار، دعا
6) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37
7) همانمدرك، صفحه 37 و 38
8) الغاشیه/21 و 22.
9) البقره/ 256.
10) الانعام/107.
11) فاطر/ 23.
12) المائده/ 99.
13) یونس/ 108.
14) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.
15) همان.
16) نهجالبلاغه خطبه 40.
17) همان.
18) كلیات مثنوى: ص 107، از انتشاراتكتابفروشى اسلامیه.
19) سفینةالبحار: ضرر.
20) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.
21) نهجالبلاغه، نامه 5.
22)آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.
23) همان، صفحه 40.
24) النساء/75.
25) النساء/97.
26) الانفال/ 60.
27) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.