تبیان، دستیار زندگی
دكتر احمد بهشتی نظرى به تفكیك دین از سیاست تفكیك‏كنندگان دین از سیاست وحكومت، سعى كرده‏اند كه مساله‏حكومت را از قلمرودین اخروى و خدایى خارج كنند. یا به تعبیر ما آن را در قلمرو مباحات  قراردهند. از جمله‏بازرگان در مقاله ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جامعیت و كمال دین(قسمت سوم)

دكتر احمد بهشتی

نظرى به تفكیك دین از سیاست

تفكیك‏كنندگان دین از سیاست وحكومت، سعى كرده‏اند كه مساله‏حكومت را از قلمرودین اخروى و خدایى خارج كنند. یا به تعبیر ما آن را در قلمرو مباحات  قراردهند. از جمله‏بازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدف‏ بعثت انبیاء" مى‏گوید:

«اصرار ما در منحصر دانستن هدف‏دین به آخرت و خدا و تفكیك رسالت‏انبیا از سیاست و اداره دنیا براى ‏چیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دین ‏و دنیا با هم یك سلسله زیانها و آفات وانحرافهایى به بارمى‏آورد كه نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (1)

مى‏بینیم كه وى كمابیش معترف‏است كه دنیا مزرعه آخرت است ومحال است كه دین عنایتى به دنیا نداشته ‏باشد. منتهى حكومت را از قلمرو دین،خارج مى‏كند و ادعا مى‏كند كه بدون ‏توجه به حكومت، مى‏شود دنیا را مزرعه آخرت كرد. حال آنكه چنانچه ‏گفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارج‏ نیست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دینى باشند. اما امر مهمى مثل ‏حكومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیست ‏بلكه احكام متعدد از ابعاد متعدد متوجه آن است.

استدلال اول: تبدیل توحید به شرك

«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دین قرار گرفت،اخلاص در دین و عبودیت‏ خدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مى‏شود.بدین‏وسیله توحید تبدیل به شرك ...گردیده و دیانت و دیندارى از اصالت وخاصیت مى‏افتد» (2)

نویسنده سپس شواهدى از دوره ‏رنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامى ‏ذكر كرده، بدین وسیله مى‏كوشد تا ثابت‏ كند دینى بودن حكومت، صبغه ‏توحیدى دین را از بین برده، و شرك راجایگزین آن مى‏كند.

پاسخ

همان طور كه در صحیحه زراره‏ ملاحظه كردیم و همان گونه كه از آیات‏استفاده مى‏شود، حاكم اسلامى،راهنماى توحید و رهگشاى احكام ‏عبادى و غیرعبادى اسلام است. او كسى‏است كه، دین را با توجه به ضوابط ومعیارهاى خود براى كومت ‏برگزیده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، یگانه‏ پرستى، اخلاق نیكو ورفتار خداپسندانه باشد.

اگر حكومتى به نام حكومت دینى،توحید را به شرك بدل كند و یا اخلاص‏در دین و عبودیت ‏خدا را زائل كند آیا حكومتى دینى است كه باید از آن‏اطاعت و حمایت كرد یا حكومت ضددینى است كه باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد كرد؟

حاكم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت كبرى، فقهاى عادل و واجد شرایطى هستند كه با شور و انتخاب‏امت، به حكومت مى‏رسند. آنان چگونه ‏ممكن است ‏شرك را به توحید بدل‏كنند؟! و چه تضمینى است كه اگر قدرت ‏حكومتى را از نظارت و حاكمیت دین ‏خارج كنیم، توحید محفوظ بماند وتزكیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟

استدلال دوم: ناامیدى مردم بر اثر ناتوانى حكام دینى

اگر حكومت، دینى باشد، مردم براثر ناتوانى دین و شریعت در جوابگویى ‏به مسایل بى‏شمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشكلات دایم فردى واجتماعى دنیا، دچار یاس مى‏شوند و ازدین و ایمان انصراف پیدا مى‏كنند.

«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانى وعجز ادیان گردند و ببینند كه متصدیان ومدافعان، ناچار مى‏شوند كه به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت‏به اعتقادات خود سرد و بدبین مى‏گردند.» (3)

نویسنده براى تایید مدعاى خود چنین استشهاد مى‏كند كه مقدسین ومتعصبین فكر مى‏كنند كه با دعا ودرخواست از خدا كلیه آروزها ومشكلات رفع مى‏شود و هنگامى كه‏مى‏بینند از این راه به مقاصد خود نمى‏رسند، گرفتار یاس و بدبینى‏مى‏شوند و به مكاتب و معتقدات‏ مخرب روى مى‏آورند.

پاسخ

مگر دینى بودن حكومت و اینكه‏ حاكم اسلامى باید مطابق معیارهاى‏ دینى برگزیده شود، به معناى این است‏كه دین باید جوابگوى مسایل بى‏شمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!

حكومت چه دینى باشد و چه غیردینى، وظیفه دارد كه در راه حل ‏مشكلات دایم فردى و اجتماعى دنیاى‏ مردم در پى برنامه‏ریزى مدیریت صحیح‏ باشد.

تفاوت حاكم دینى و غیر دینى در این‏است كه اولى خود را در برابر خداى مردم نیز مسئول مى‏بیند و مى‏داند كه ‏خداوند از كوچكترین اعمال بشرى نمى‏گذرد و دومى فرد مستبدى است كه ‏نه با خدا سر و كار دارد و نه با مردم، و یافردى است كه فقط ملاحظه مردم را مى‏كند و چه‏بسا با ترفندهاى ریا و حیله،مردم را راضى نگاه مى‏دارد ولى به همه ‏مصالح حقیقى آنان نظر یا التزام ندارد، گرچه احیانا خدماتى هم مى‏كند.

دینداران را باید با فرمول تزكیه وتعلیم و مطابق جهان بینى و ایدئولوژى اسلامى تربیت كرد تا بدانند كه دعا بدون تلاش و كوشش مطلوب دین‏ نیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعى‏بلاعمل كالرامى بلا وتر» (4)(دعاكننده‏بدون عمل مانند تیرانداز بدون زه‏مى‏باشد). در حدیث است كه پیامبراكرم فرمود: دعاى مردى كه در خانه ‏بنشیند وبگوید: خدایا مرا روزى ده و درراه طلب‏روزى تلاش نكند مستجاب ‏نخواهد شد. (5)

حاكم و مدیر با تدبیردینى در راه حل مشكلات،از كلیه نیروهاى كارآمد بهره‏ مى‏گیرد، تخصص و تجربه‏آنها را در راه صحیح به كارمى‏اندازد و با مشورت‏صاحبان نظر و ارباب راى وتدبیر و خیرخواهان كشور ومردم، بر حل مشكلات فایق ‏مى‏آید. مردم متدین آگاه هم‏ مى‏دانند كه راه صحیح حل‏مشكلات، همین است، نه آنچه آقاى بازرگان مى‏گویند.

استدلال سوم: تجارب تلخ

از تصرف دین و دولت‏به دست‏رهبران شریعت، نتایج معكوس وتجربیات تلخى به دست آمده است.نویسنده از اظهارنظر درباره نظامى كه‏پس از انقلاب اسلامى ایران به وجودآمده خوددارى مى‏كند و مى‏گوید: «نظام‏خودمان... هنوز آخرین نمره امتحانى‏خود را نگرفته است‏» (6)

ولى با استفاده از تاریخ گذشته‏امتهاى توحیدى مى‏گوید:

«هزارسال ریاست‏بلامنازع دینى‏پاپها و حاكمیت كلیساى كاتولیك برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگارى جزجهل و تاریكى ... و اختناق به‏جانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى كه خود را خلیفه رسول‏الله (وبعضیها خلیفة‏الله) مى‏خواندند، زمام‏ ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته‏بودند... دین و سیاست در هم ادغام‏شده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دین از دولت فرمان مى‏گرفت‏و دیدیم چه ظلمها كه بر دودمان رسالت‏و شیعیان نكردند! چه بدعتها و انحرافهاكه در دین خدا وارد نساختند. سلاطین‏صفوى در كنار ارادتى كه به ولایت‏على(ع) و به ساحت مقدس امامان اهل‏بیت ابراز مى‏داشتند، سرآمد سفاكى وشرابخورى و هرزگى نیز بودند سلسله‏قاجار هم تظاهر به تقدس دینى و تبعیت‏از روحانیت ‏شیعى مى‏كردند و دراستبداد گرى و استكبار یا زن‏باره‏اى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باك‏از كسى نداشتند» (7)

پاسخ

هیچ متدین آگاهى كلیسا یا خلافت‏اموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حكومت دینى نمى‏داند. آیاهركس نام دین بر خود نهاد و قدرت‏حكومتى را قبضه كرد، حكومتش دینى‏است؟ چنین حاكمى دین را در قبضه‏سیاست درآورده، اما عنصرى ضد دین‏است. حاكم دینى باید برگزیده معیارهاو ضوابط دینى باشد و راه و رسمى جزدین، پیش نگیرد.

استدلال چهارم: حاكم شدن روش اكراه

«اسلامى كه با پشتوانه قدرت وروش اكراه پیش برود، بیشتر كالاى‏شیطان است نه دین خدا. از یاد آوریهاى‏مكرر و مؤكدى كه خداوند عزیز حكیم‏به رسول خود و به گروندگان دینش‏مى‏نماید، یكى «انما انت مذكر لست علیهم‏بمصیطر» (8)و دیگر «لااكراه‏فى‏الدین‏» (9).... به انضمام دهها آیه دیگر به‏صورت: «ما جعلناك علیهم حفیظا» (10)و«ان انت الا نذیر» (11)و «ماعلى الرسول الاالبلاغ‏» (12)و «ما انا علیكم بوكیل‏» (13)كه‏دلالت‏ بر مامور و موكل نبودن و مسئول ‏كفر و دین مردم نشدن آن حضرت‏مى‏نماید. (14) نازل‏كننده قرآن نخواسته كه‏آیینش جز از طریق اختیار و آزادى، باحفظ كرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (15)

پاسخ

آیا اگر انسانهاى صالح بر مردم‏حكومت كنند و نظام عدل و كرامت وحریت را برقرار سازند، نتیجه‏اش این‏است كه دین با روش اكراه پیش برود وكالاى شیطان به مردم عرضه شود؟

در ذهن استدلال كننده، چهره كریهى ‏از حكومت مجسم شده كه سلاحى جززورگویى، مكر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و مى‏خواهد با همین‏ابزارها دین خدا را حاكم كند. البته دین‏چنین حكومتى كالاى شیطان است وهیچ دیندارى حاضر نیست چنین‏ حكومتى را به عنوان حكومت دینى‏پذیرا گردد. الگوى حكومت دینى،پیامبر، على و امام مجتبى هستند كه‏كرامت انسان را ارج مى‏نهادند و در میان‏مردم، همچون خود آنان مى‏زیستند.

نگارنده اطمینان دارد كه از نظرمستشكل، حكومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانى كه به شهادت‏قرآن كریم، قبل از اسلام بر اریكه‏حكومت نشسته‏اند، در راستاى شئون‏دینى و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذكیرخارج نكرده، آنها را در كژ راهه اكراه‏ نینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت كالاى‏شیطان درنیاورده است.

آنها اگر چه اندك حكومت كردند،ولى خطوط روشن و دقیق حكومت ‏دینى را ترسیم كردند و چنان تجربه ‏شیرینى براى دینداران به یادگارگذاشتند كه هرگز حكومتهاى غیردینى‏را جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند كه فرموده‏اند:

لابد للناس من امیر بر او فاجر (16)

آرى مردم را امیر باید و بدون شك،امیرى ایده‏آل است كه مظهر نیكى وخوش‏رفتارى باشد و اگر نبود، چاره‏اى‏جز امیر فاجر نیست. فرق این دوحكومت روشن است:

اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقى (17)

حكومتى كه بر پایه كردار نیك باشد، پرهیزكار در آن كار خود كند و حكومتى‏كه بر اساس تبهكارى است، بدكردار درآن، بهره خویش برد.

حاكم اسلامى كسى است كه شیفته جاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.

آن كه او تن را بدین‏سان پى كندحرص میرى و خلافت كى كندزان به‏ظاهر كوشد اندر جاه‏وحكم‏تا امیران را نماید راه حكم‏تا بیاراید به هر تن جامه‏اى‏تا نویسد او به هر كس نامه‏اى‏تا امیرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیرى او بینى اندر آن جهان‏فكرت پنهانیت گردد عیان‏هین گمان بد مبر اى ذو لباب‏با خودآ، والله اعلم بالصواب‏جهد پیغمبر به فتح مكه هم‏كى بود در حب دنیا متهم ‏چونكه مخزنهاى افلاك و عقول‏ چون خسى آمد بر چشم رسول‏پس چه باشد مكه و شام و عراق‏كه نماید او نبرد و اشتیاق (18)معاویه كه به ناحق بر مسند حكومت‏دینى تكیه زده بود، به ضراربن ضمره‏مى‏گوید: على را برایم وصف كن. اومى‏گوید: (19)

به خدا او روزها روزه‏دار و شبها شب‏زنده‏دار بود. خشن‏ترین لباسها وساده‏ترین غذاها را دوست مى‏داشت.در میان ما مى‏نشست و تا ما سخن ‏مى‏گفتیم، او سكوت مى‏كرد و هر گاه‏سؤال مى‏كردیم، جوابمان مى‏داد. اموال ‏را به طور مساوى تقسیم مى‏كرد و درمیان مردم به عدالت رفتار مى‏نمود.ضعیف از ستم او بیمناك نبود و قوى درمیل و انحرافش طمع نمى‏ورزید.

آرى پیشتازان و رهگشایان حكومت دینى چنین بودند و سزاوار نیست كه‏حكومت ‏خلفاى جور و سلطنت‏ شاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطه ‏كلیساها را حكومت دینى بنامیم.

رهبرى اجتماعى و سیاسى، جدا ازرهبرى دینى نیست و حاكم دینى منصب ‏را براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منكر و ستم ستیزى و تحصیل‏رضاى خدا از طریق خدمت ‏به خلق ‏مى‏خواهد و هرگز اجازه نمى‏دهد كه درحكومت او كرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسى جامعه را دربربگیرد.حاكم دینى جز در راه تزكیه انسانها وارج نهادن به ارزشهاى واقعى گام‏نمى‏زند و اگر حاكمانى غیر از این ‏كرده‏اند، دینى نبوده‏اند، صورتك ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبه‏كرده‏اند.

استدلال پنجم: افراط و تفریط

«دین براى دنیا یا ترك دنیا به خاطردین، دو حالت افراط و تفریط در دین‏هستند، این دو شعار، در حقیقت دوروى سكه واحدى هستند كه به دست‏ بشرى جاهل، در ضرابخانه شیطان،قالب خورده‏اند و قرآن، بشدت هر دو رارد مى‏كند. یك روى سكه، نقش‏متفكران نزدیك‏نگر و انسان دوستان ‏نارس را دارد كه تصور كرده‏اند تعلیمات‏و تلقینات ادیان الهى به خاطر بهبودبخشیدن به زندگى افراد و حسن اداره‏ اجتماعات بوده است. روى دیگر سكه،تصاویر زاهدهاى رهبان صفت و تارك‏دنیاهاى مرتاض مسلك را نشان‏مى‏دهد. كسانى كه دنیا و خوشیهاى آن‏را دامهاى شیطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند باید از تمام آنها پرهیزكرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحرومیت انداخت; در حالى كه رضا وقصد خدا چنین نبوده و قرآن مكرراظهار مى‏دارد نعمتهایى را كه در زمین وآسمان است، براى شما آفریده ومى‏خواهم از آنها بهره‏مند شده، شكر به‏جا آرید; ولى پیروى از گامهاى شیطانى ‏كه دشمن شماست، نكنید.» (20)

پاسخ

آرى باید از افراط و تفریط حذر كردو راه اعتدال پیمود. اما راه اعتدال چیست؟ آیا اگر دینداران مخلص براى‏اجراى فرامین الهى به میدان آمده،حكومت را براى خدمت‏به خلق وتحصیل رضاى خدا قبضه كنند و نااهلان‏را از سلطه بر این نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آیا این، همان‏تفریطى نیست كه باید دینداران از آن‏پرهیز كنند؟ حكومت كردن بر مردم هم‏سكه دوروست. یك روى، آن است كه‏حكومت را براى سلطه و ارضاى ‏تمایلات حیوانى و غیرانسانى بخواهیم.كه چنین حكومتى مذموم است. اما روى‏دیگر، آن است كه حكومت، وسیله‏اى‏باشد براى انجام وظایف اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمت ‏به خلق و تحصیل رضاى خدا. چنین‏حكومتى نه افراط است، نه تفریط وقطعا تشكیل چنین حكومتى، واجب ‏كفایى و در مواردى واجب تعینى است.

حكومت، حساس‏ترین نهادهاى‏اجتماعى است و باید انسانهاى واجد شرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارند كه طعمه‏اى در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعث ‏بن قیس كه ‏والى آذربایجان بود، نوشت:

«ان عملك لیس لك بطعمة ولكنه فى‏عنقك امانة‏» (21)

كارى كه بر عهده توست، نان‏خورش تو نیست، بلكه بار امانتى است‏بر گردن تو.

اصرار بر این كه روى آوردن‏ دینداران به حكومت، افراط در كار دنیاو باعث دنیوى كردن دین است، خودافراطى است كه این امانت‏الهى را طعمه‏گرگهاى حریص خواهد كرد و صالحان ‏تن به تحمل امانت نخواهد داد.

امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:

«آن كه تو را بدان كار گمارد، نگهبانى‏امانت را بر عهده‏ات گذارده، تو را نرسدكه آنچه خواهى به رعیت فرمایى وبى‏دستورى به كارى دشوار درآیى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى وامیدوارم كه براى تو بدترین والیان ‏نباشم.»

استدلال ششم: دین اخروى و ضرورتى‏براى بقاى دین و دنیا

«اعتقاد به این كه پیامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارك كنندگان قیامت وآخرت و معرفى‏كنندگان خالق یكتابوده‏اند و دنیا چیزى جز مزرعه وكشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمى ‏براى حیات جاودان و خدایى شدن‏انسان نمى‏باشد، ضرورتى است‏ نیروبخش براى بقاى دین و دنیا ونگاهدارى انسانها، در چنین روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى كار آدمى به‏آنجا برسد كه زندگى و دنیا را سراسرسختى و تاریكى دید و راههایى براى ‏امید و فرار نیابد و از خدا و دین كه‏برایش درمان كنندگان درد واداره‏ كنندگان دنیا بودند، كارى ساخته نشود و نقشى در افكار و اعمال اونداشته باشد، آیا غیر از خودرهایى وروآوردن به شهوات و فساد و پناه‏بردن به‏خواب و خمار و یاس و انتحار، چه‏برنامه و سرنوشتى مى‏تواند داشته‏باشد.» (22)

پاسخ

آیا مردم در حكومت پیامبر و على وحكومت داوود و سلیمان گرفتارسرخوردگى و یاس و نومیدى شدند یابه عكس، با به كار افتادن صحیح نیروها،عزمها قوى‏تر و راه مبارزه با مشكلات،هموارتر گردید؟

دینداران راستین چه در زمان‏برقرارى حكومت عدل دینى و چه درحكومتهاى جور، همواره وظیفه خود راانجام داده‏اند. گیریم در زمان حكومت‏ عدل در راه تقویت‏بنیان آن حكومت ودر زمان حكومت جور، در راه درهم‏ شكستن بنیان آن بوده‏اند. هرگزخداجویى و آخرت ‏گرایى، آنها را از این‏مساله مهم كه وسیله مؤثرى در راه‏اصلاح دنیا و هموار كردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.

همه دینداران راستین معتقدند كه:«اگر زندگى امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگى فردا و همیشگیمان‏خراب باشد؟ !» (23)اما آیا خرابى زندگى این دنیا و دشوارى آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاح‏و تسهیل زندگى دنیوى مردم براى‏رضاى خدا، مقدمه‏اى براى بهتر شدن‏زندگى فردا و حیات جاودانى‏نیست؟

آیا این گونه فكر كردن، به معناى ‏گریز از مسئولیت و تن به استضعاف ‏دادن و مستضعفان را در زیر سیطره‏ مستكبران رهاكردن نیست؟

قرآن كریم مى‏گوید:

«ما لكم لاتقاتلون فى سبیل‏الله والمستضعفین من‏الرجال و النساء والولدان‏» (24)

چرا در راه خدا و در راه نجات مردان‏و زنان و كودكان مستضعف نمى‏جنگید؟آیا جنگیدن بدون تشكیل حكومت‏ممكن است؟! آیا ترك جنگ و گریز ازقدرت و شوكت‏حكومتى به معناى رهاكردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟

قرآن كریم مى‏گوید:

«ان‏الذین تتوفاهم الملائكة ظالمى‏انفسهم قالوا فیم كنتم قالوا كنا مستضعفین‏فى‏الارض قالوا ا لم‏تكن ارض‏الله واسعة‏فتهاجروا فیها» (25)

آنان كه فرشتگان جانشان رامى‏گیرند، در حالى كه به خود ستم‏كرده‏اند، به آنها مى‏گویند: در چه وضعى‏بودید؟ گویند: در روى زمین مستضعف‏بودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودكه در آن مهاجرت كنید؟!

از این دو آیه برمى‏آید كه تن به‏استضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستكبر رها كردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشكیلات و داشتن ارتش وسپاه ممكن است؟!

اگر زندگى امروز ما به علت‏سرباززدن از وظایف اجتماعى و سیاسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنكر و ترك جهاد و قتال با قدرتمندان‏مستكبر خراب باشد، نباید امید داشته ‏باشیم كه زندگى آخرت ما رضایت‏بخش‏و آباد باشد. مگر این كه خرابى زندگى به‏خاطر پیكار و مبارزه باشد. چنانكه‏مجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را به‏جان خریدند و دنیا را فداى آخرت‏كردند و بهترین زندگى را در آخرت‏ براى خود فراهم كردند. مى‏پذیریم كه ‏دین مى‏خواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آیا آبادكردن خانه آخرت و تقرب به‏خدابدون‏اصلاح‏معاش ‏وبدون‏تنظیم ‏صحیح ‏و دقیق امور سیاسى، اقتصادى، نظامى ‏و فرهنگى ممكن‏است؟! اگر دین كارى به‏حكومت ندارد، پس چرا قرآن مى‏گوید:

«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من‏رباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوكم‏» (26)تا مى‏توانید در برابر دشمنان‏نیرو و اسب تهیه كنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.

آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنان‏ خدا پاك‏ شود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوث‏وجود آنان ‏پاك‏ كرد، نباید چندان ‏قوى شد كه آنها را جرات دشمنى‏ كردن نباشد؟!

استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت

«مساله مهمتر زیان سنگینى است كه‏طرز تفكر دین براى دنیا، به بار مى‏آورد.انتظار یا اعتقاد به این كه بعثت پیامبران وتعلیمات آنان - كلا یا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحیح امور فردى‏و اجتماعى آنها در دنیا مى‏باشد. و ادیان‏توحیدى، علاوه بر اصول و احكام‏عبادى، جامع اندیشه‏ها و رهنمودهاى‏لازم براى بهبود زندگى افراد و جوامع‏بشرى هستند، باعث مى‏شود كه مؤمنین‏و علاقه‏مندان، احساس وظیفه و نگرانى‏نكنند و درباره مسایل و مشكلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبیر و فعالیت و تلاش خارج از احكام‏دین بر نیایند; بلكه كافى خواهد بود كه‏در انجام حدود و وظایف شرعى‏مراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا وآخرتشان به وجه احسن تامین گردد.بدون این كه احتیاج به كسب دانشها وكنجكاوى و تفحص در مسایل و قوانین‏ طبیعت و خلایق داشته باشند و به بسطروابط با دنیاى خارج خودشان واكتشافات و اختراعات براى چاره‏جویى‏مشكلات فزاینده زندگى و دنیا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندكه شریعت و فقهشان چون از طرف‏خداست و كامل و جامع مى‏باشد، به‏همان صورت كه هست، جواب همه‏نیازها و اشكالات و ابتلاهاى همه‏عصرها و انسانها را داده و نباید چیزى‏در آن وارد گردد و تغییرى در آن داد.» (27)

پاسخ

اولا: باید توجه كنیم كه فقه، علم به‏احكام و تكالیف است از روى ادله‏شرعى. فقیه باید با عنایت‏به منابع‏استنباط، تكلیف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن كند، یعنى باید بگوید:چه كارى حرام، كدامیك واجب و یامحكوم احكام دیگر (استحباب وكراهت و اباحه) است؟ فقیه باید از منابع‏دینى، احكام كلیه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى‏مردم بیان كند. او از جهت فقاهتش،برنامه‏ریز نیست و به همین جهت، هرفقیهى نمى‏تواند حاكم بر مقدرات مردم‏باشد. بلكه علاوه بر فقاهت، شرایطدیگرى هم دارد كه فقها در آثار خویش‏درباره آنها بحث كرده‏اند. كامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ این كه به نیازها واشكالات غیرفقهى عصرها و انسانها نیزپرداخته باشد بلكه به لحاظ بیان احكام،كامل و جامع است و فقیه با احاطه‏اى كه‏بر منابع و ادله دارد، مى‏تواند احكام‏همه موضوعات را بیان كند. اعم از این‏كه موضوع، در گذشته مطرح بوده، یامستحدثه باشد.

بنابراین، اگر امروز مشكل  ایدز  گریبانگیر انسانها شود، راه‏حل طبى این مشكل را نباید از فقه بجوییم، بلكه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را كشف كرد. البته فقه در بیان احكام‏مربوط به این بیمارى و معضل اجتماعى، جامع و كامل است. فقه وظیفه دارد كه احكام مربوط به این پدیده را بیان كند. اما وظیفه ندارد كه واكسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واكسیناسیون را هم آموزش دهد.

آرى فقه را نباید تغییر داد. ولى بایدبا كار ممتد، جدى و عمیق چنان پربارش‏كرد كه پاسخگوى همه بایدها و نبایدهادر كلیه زمینه‏ها باشد. این كار نه به‏معناى تغییردادن آن است و نه واردكردن چیزى در آن.

ثانیا: محال است كه انبیاى الهى كه‏هدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافرى كه به شهرى‏مى‏رود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتب‏و بى‏خطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بى‏توجهى به دنیا، همان‏تفریطى است كه استدلال‏كننده از آن بیمناك است.

ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهان‏و در عین حال، مركب روح است. ما به‏این بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چاره‏اى جز فعالیت صنعتى، كشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداریم. این فعالیتها نظام مى‏خواهد و نظام دادن‏بدون تشكیل حكومت ممكن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرش‏الهى‏ ببرد و آنها را از زندگى زمینى از همان‏روزى كه شهادتین مى‏گویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما مى‏خواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید به‏همه لوازم آن تن دهد و دنیاى مردم‏متدین را در اختیار قیصر و كسرى نگذارد. چنانكه پیامبراكرم(ص) چنین‏كرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنیز على(ع) را برگزید و به امامت‏استمرار بخشید و همین، رمز كمال دین‏و تمام نعمت‏بود كه در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحكومت و امامت، به پایه و مرحله‏اى‏رسید كه مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.

گرفتن حكومت از دین، به بهانه این ‏كه دین، اخروى و خدایى است، به‏معناى ابتر كردن دین است. اتفاقا دین‏اخروى و خدایى بیش از دین دنیوى،حكومت طلب است. دین دنیوى ممكن‏است‏به این اندازه قانع شود كه رفاه‏نسبى براى انسان كافى است و لزومى‏ندارد كه خود را براى اصلاحات‏اجتماعى و فرهنگى به زحمت‏بیندازد.ولى دین اخروى و خدایى، اصلاح‏آخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاح‏همه جانبه دنیا ناممكن مى‏داند.اینجاست كه حكومت در متن دین‏اخروى قرار مى‏گیرد و نه در متن دین‏دنیوى.

پی نوشتها:

1) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 35

2) همان، صفحه 36

3) همان مدرك

4) نهج‏البلاغه، حكمت 337

5) سفینة‏البحار، دعا

6) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37

7) همان‏مدرك، صفحه 37 و 38

8) الغاشیه/21 و 22.

9) البقره/ 256.

10) الانعام/107.

11) فاطر/ 23.

12) المائده/ 99.

13) یونس/ 108.

14) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.

15) همان.

16) نهج‏البلاغه خطبه 40.

17) همان.

18) كلیات مثنوى: ص 107، از انتشارات‏كتابفروشى اسلامیه.

19) سفینة‏البحار: ضرر.

20) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.

21) نهج‏البلاغه، نامه 5.

22)آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.

23) همان، صفحه 40.

24) النساء/75.

25) النساء/97.

26) الانفال/ 60.

27) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.