تبیان، دستیار زندگی
شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی

سه شعر برای قدر دانی از قدر

خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی

شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی
خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی
شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه
دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی
روح را صیقل آیینه دهیم از دل و جان
آه را تا ملکوتش برسانیم کمی
عهد بستیم و شکستیم بسی کاش! که ما
بر سر عهد وفادار بمانیم کمی
پوشه از بار گناهان شده پر حجم بیا
رمضان است به آتش بکشانیم کمی
نگذاریم زبانه بکشد دوزخمان
بنشینیم و به اشکش بنشانیم کمی
بنشانیم نهالی به امید ثمری
چشمه از چشم به پایش بدوانیم کمی
و ارادت بنماییم و بگوییم «الغوث
ناله را تا به فلک باز رسانیم کمی

ای یگانه مولایم

خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی

ای خدا ملاقاتت نور دیده می‏خواهد
نیمه شب مناجاتت دل بریده می‏خواهد
ای صفای نجوایم وی یگانه مولایم

التجای كوی تو اشك دیده می‏خواهد

دانه دانه اشكم بین شبنم سرشكم بین

این دل سیه، وصلت در سپیده می‏خواهد

ای بهار فرجامم منكه خارم و خامم

گلشن بهارت را گل رسیده می‏خواهد

شیعه با مناجاتش منتهای حاجاتش

آبیاری سرخ یاس چیده می‏خواهد

روح زندگی زهراست جاودانگی زهراست

این دلم دو عالم را زین عقیده می‏خواهد

راز دل نیاز عشق خواندن نماز عشق
حالتی مشابه با آن شهیده می‏خواهد
هر غم و بلایش را می‏خرم به جان اما

درك روضه‏هایش را غم كشیده می‏خواهد

ای خدا قبولم كن شیعه بتولم كن

امتحان عشقت را برگزیده می‏خواهد

با ابوتراب امشب می‏كنم نوا یارب

عبد خسته زینب سر بریده می‏خواهد

ای امید افطارم وی نوید اسحارم

طلعت رشیدت را دل ندیده می‏خواهد

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقهای در ذکر یا رب یا رب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف

صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

شهسوار من که مه آیینه‌دار روی اوست

تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو

در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می

زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین

با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند

قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد

زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

تنظیم : بخش ادبیات تبیان