دل رسول خدا بی قرار و شیدا بود
اگرچه از نوه ی خویش ، دور بود آن شب
نگاه عایشه خویان شرار ِ آتش داشت ..
و چشمهای حسودان که کور بود آن شب
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1388/06/15
چنان شکفت که تا بی کران معطر شد
شکوفه بود و شعف بود و شور بود آن شب |
ستاره بود و سحر بود و نور بود آن شب |
علی میان مناجات خنده بر لب داشت |
قنوت فاطمه مست سرور بود آن شب |
یگانه حجت حی خدا پدر شده بود .. |
بساط جود و کرم جور ِ جور بود آن شب |
دل رسول خدا بی قرار و شیدا بود |
اگرچه از نوه ی خویش ، دور بود آن شب |
نگاه عایشه خویان شرار ِ آتش داشت .. |
و چشمهای حسودان که کور بود آن شب |
برات ِ دشمن زهرا و حیدر و احمد |
به یمن آمدنش خاک گور بود آن شب |
تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود |
و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! .. |
چنان شکفت که تا بی کران معطر شد |
و چشم فاطمه آماج گرم کوثر شد |
بهشت زیر قدوم تمام مادر هاست |
چراکه فاطمه انسیه گشت و مادر شد |
نسیم عاطفه ی مادری وزید آری |
و در تلاطم آن عالمی شناور شد .. |
کریم آمد و در اولین تبسم او .. |
کرامت و کرم ذوالجلال باور شد |
در ازدحام ملایک امین وحی خدا .. |
حدیث عشق بخواند آنقدر که از بر شد ! |
برای دشمنی دشمنان ثارالله .. |
هلا که تا به ابد خاک گور بستر شد .. |
تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود |
و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! .. |
مدینه از نفسش رشک ملک کنعان شد |
دخیل حسن حسن گشت و یوسفستان شد |
ابوتراب دلش را به دست کوثر داد |
تمام عرصه ی هفت آسمان گلستان شد |
کریم آمد فریادِ اَین سایل ؟ زد ! |
که بی نیاز شدن از زمانه آسان شد |
خدا به دست هنرمند یش قلم بگرفت |
تمام خلقت از این خلق ، مات و حیران شد |
نگاه فاطمه سرمست چشمهایش بود |
سرود و زمزمه گردید و غرق باران شد |
- بخواب ای گل زیبای آرزو هایم |
که خواب عایشه خویان دگر پریشان شد |
تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود |
و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! .. |
نسیم صبح قیامت شمیم گیسویت |
نگارخانه ی فردوس طاق ابرویت |
چگونه از تو بگوید زبان الکن شعر |
که در عقول نگنجد شمیمی از بویت |
چگونه آینه باید تو را نشان بدهد؟ |
که خود شده است صمیمانه محو در رویت |
تو صلح کردی و جنگید قدرت صبرت |
شگفت مانده جهان از عطوفت خویت |
خدا گواه بوَد زانکه نرم شد دل سنگ |
ز نرمی سکنات ِ کلام دلجویت |
دلم گرفته که ای کاش زایرت بودم |
و دست بوس ضریحت ، نه ! تربت کویت |
تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود |
و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! .. |
چه می شود که شبی بر تو میهمان باشم |
انیس خلوت شبهای آسمان باشم |
چه میشود که شبی شمع غربتت گردم |
بسوزم از غم و من نیز بی نشان باشم |
چه میشود سحری سجده گاه من باشی |
و من کنار مزار تو سایبان باشم |
چه میشود که دعایی کنی برای دلم .. |
چو عمق سادگی عشق بیکران باشم |
چه میشود که نگاهی کنی به طبعم باز |
به مدح خاک مزارت قصیده خوان باشم |
خدا کند که بمیرم به پشت دیوارت |
فدای آمدن صاحب الزمان باشم |
تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود |
و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! .. |
مصطفی فهری - تبیان