تبیان، دستیار زندگی
مردم اصفهان، سر به اطاعت ما فرو نیاوردند. با آنها کاری کردیم تا عبرت تمام جهانیان باشد. ما در برابر نافرمانی، جوابی سخت و قاطع می‏دهیم. شما هم راست و درست و بدون حیله و نیرنگ، قولی بدهید که بتوانیم به آن اعتماد کنیم.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امیرمسعود و بزرگان ری(2)
امیر مسعود

مردم اصفهان، سر به اطاعت ما فرو نیاوردند. با آنها کاری کردیم تا عبرت تمام جهانیان باشد. ما در برابر نافرمانی، جوابی سخت و قاطع می‏دهیم. شما هم راست و درست و بدون حیله و نیرنگ، قولی بدهید که بتوانیم به آن اعتماد کنیم.»

وقتی حرف امیر تمام شد، اعیان و بزرگان ری، به یکدیگر نگاه کردند. معلوم بود که سخت‏ ترسیده‏اند و زبانشان بند آمده است. در میان آنها مردی پیر و فاضل و جهان دیده‏ بود. همه به او نگاه کردند و از او خواستند که در جواب امیر حرفی بزند. پیرمرد برخاست و گفت: «زندگانی سلطان بزرگ درازباد! این مردم، در این مجلس باشکوه و در مقابل امیر، زبانشان بند آمده، اگر امیر اجازه دهد، ما بیرون رویم و امیر هم یکی از معتمدان خود را نزد ما فرستد، طاهر دبیر هم بیاید و ما آنجا جواب امیر را بر کاغذی بنویسیم.»

امیر گفت: «خوب است»

اعیان و بزرگان ری را به چادر دیگری بردند و طاهر دبیر هم به آنجا رفت و نشست. مردم با هم طاهر کرده و تصمیم گرفته بودند که چه جوابی بدهند. طاهر گفت: «سخن امیر را شنیدید. جواب شما چیست؟»

بزرگان ری گفتند: «زندگانی خواجه دراز باد! ما مردم حرفمان یکی است و آن را به خطیب گفته‏ایم و آنچه او بگوید، سخن همه ماست.»

طاهر گفت: «نیکو سخنی است.»

بعد رو به خطیب کرد و گفت: «چه می‏گویی؟»

خطیب گفت: «این گروه از بزرگان شهر، هر چه بگویند، بقیه مردم اطاعت کنند. حرف‏ اینها حرف همه مردم ری و اطراف آن است. و آن این است که: نزدیک سی‏سال است که زیر ستم دیلمان بوده‏ایم؛ دستورات اسلام از میان رفته بود و کسی به آن عمل نمی‏کرد. از وقتی  فخرالدوله مرد و حکومت به دست همسرش و پسر کوچکش افتاد، بر این مردم ظلم و ستم زیادی شده است. تا بعد که سلطان محمود به اینجا آمد و این مردم را از ظلم و ستم آن زن و آن پسر آزاد کرد.

سلطان محمود، حاکمی بر ما گماشت، عادل و دادگر و مهربان. از آن زمان، این حاکم لحظه‏ای نیاسوده است و پیوسته در کار ملک و مردم است. همه بدکاران را به سزای کار بد خود رسانید، حاکمان فاسد را از کار بر کنار کرد و طعم عدل و داد را به مردم دیگر هم  چشانید. ما هم در خدمت او بودیم. سواران حاکم بیشتر از دویست نبود؛اما جوانان ما در همه وقت در خدمت او بودند و در هر کاری که لازم بود همراه او می‏شدند و او را یاری می‏کردند. حتی اگر لازم بود تا مصر هم برویم، برایمان فرقی نمی‏کرد و در خدمت او بودیم.

امیر، شهر ما و سرزمین ما را به خودشان بسپارد و دنبال کارهای بزرگ خود برود. وقتی از آن کارها فارغ شد باز گردد. مطمئن باشد که ما مردم همین‏طور که مروز فرمان برداریم، آن روز فرمان بردارتر خواهیم بود. چه خود امیر بیاید و چه فرستاده‏ای از طرف او بیاید، ما در خدمت او خواهیم بود و تا جان در بدن داریم، برای حفظ این نعمت بزرگ کوشش خواهیم کرد.

امروز که امیر قصد رفتن دارد، اگر تازیانه‏ای در اینجا بگذارد، ما از آن فرمان ببریم و سرپیچی نکنیم. این است سخن ما.»

طاهر نزد امیر بازگشت و حرف‏های مردم را برای او باز گفت. امیر، شهر را به مردم واگذار کرد و به طرف خراسان راه افتاد.

حکایت های شیرین تاریخ بیهقی

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

  ***********************************

مطالب مرتبط

امیرمسعود و بزرگان ری (1)

راز پنهان1

باغ گردو (1)

تدبیر موش(1)

تدبیر موش(2)

فیل به درد نخور(1)

فیل به درد نخور(2)

شهر شلخته ها(1)

چرا خرس‌ها با هم می‌جنگند؟(1)

چرا خرس‌ها با هم می‌جنگند(2)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.