تبیان، دستیار زندگی
باد می‏آمد. علی مرا محکم گرفته بود. تا دستش را کمی شُل کرد، ناگهان از دستش پریدم. حالا من آزادم. من روی شهر پرواز می‏کنم و همه جا را می‏بینم. حالا باید بنشینم روی پشت‏بام یک خانه؛ چون از پرواز زیاد خسته شده‏‏ام.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آزاد آزادم،اما کجا بخوابم؟
بادکنک

باد می‏آمد. علی مرا محکم گرفته بود. تا دستش را کمی شُل کرد، ناگهان از دستش پریدم.

حالا من آزادم.

من روی شهر پرواز می‏کنم و همه جا را می‏بینم.

حالا باید بنشینم روی پشت‏بام یک خانه؛ چون از پرواز زیاد خسته شده‏‏ام.

یک گربه دارد مرا می‏پاید؛ امّا تا می‏خواهد نزدیکم شود، می‏پرم؛ چون گربه‏ها دشمن ما هستند!

من سفید سفید هستم و توی شب، خیلی قشنگم؛ اما حالا که شب شده من کجا باید بخوابم؟

در میان شما کسی هست که جای خوابی به یک بادکنک سفید بدهد؟

ایمان عمادی

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

************************************

مطالب مرتبط

آدم خیر خواه

زنبورهای ریاضی‏دان

مرد ناشناس

جایی که فرشته‏ها می آیند و میروند

خبرهای حیرت انگیز

بار خر روی دوش قاطر

کلاغ و کوزه

دریس، مسئولیت حمل می‏کند

رسول اکرم و دو حلقه جمعیت

بازی پدربزرگ و نوه

قند و نمک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.