تبیان، دستیار زندگی
این مرحله که ما بگذریم، یک مرحله ی بالاتر و عالیتری است و آن تسلط بر اندیشه و قوه ی خیال است.....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

راهی برای تسلط بر قوه خیال

عبادت ودعا(12)

تسلط بر قوه ی خیال

از این مرحله که ما بگذریم، یک مرحله ی بالاتر و عالیتری است و آن تسلط بر اندیشه و قوه ی خیال است؛ یعنی الآن ما و شما که اینجا نشسته ایم، روزها حرکت می کنیم دنبال کا رو کسب خودمان می رویم، این جور خیال می کنیم که اندیشه ی ما در اختیار ماست و این ما خودمان هستیم که حاکم هستیم و نمی دانیم آن که بر ما فرمان می راند اندیشه است (اینجا مقصودم از اندیشه قوه ی خیال است) یعنی یک اندیشه های پراکنده ای بر ما حاکم است. شما در یک جلسه بنشینید، اگر توانستید ذهن خودتان را یک ساعت روی یک موضوع بالخصوص متمرکز کنید به طوری که قوه ی خیال از چنگال شما فرار نکند، آن وقت معلوم می شود که شما بر اندیشه ی خودتان مسلط هستید.

اما متأسفانه در انیجا وضع به گونه ای بوده که ما درس را داده ایم، شاگرد، اول کلاس گفته حاضر و فرار کرده است و ما درس را داده ایم و هدر درس داده ایم

نماز برای حضور قلب است. اصلاً حضور قلب یعنی چه؟ این مسئله ی حضور قلب خیلی تعبیر عجیبی است. حضور قلب یعنی دل حاضر باشد و غایب نباشد؛ تو وقتی نماز می خوانی و رویت به طرف قبله است، حاضر غایب کن، ببین دلت در نماز حاضر است یا غایب؟ شما در اول نماز دلتان را حاضر غایب می کنید و او حاضر می شود. دلتان هم می خواهد حاضر باشد. تا می گویید الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله ربّ العالمین، یک وقت می بینید این شاگرد کلاس فرار کرده؛ شما درس را از اول تا آخر داده اید ولی خود شاگرد در کلاس نبوده است. وقتی که ما نماز می خوانیم و می گوییم الحمد لله ربّ العالمین، داریم به دل خودمان تفهیم می کنیم، به روح خودمان تلقین می کنیم. اما وقتی السلام علیکم و رحمة الله و برکاته گفتیم می بینیم این جسم ما، یعنی زبان ما، اعضا و جوارح ما، مشغول درس دادن به دل ما بوده است و شاگرد کلاس، این دل بوده است اما متأسفانه در انیجا وضع به گونه ای بوده که ما درس را داده ایم، شاگرد، اول کلاس گفته حاضر و فرار کرده است و ما درس را داده ایم و هدر درس داده ایم.

کلاغ

به ما گفته اند حضور قلب، دل تو در نماز حاضر باشد و غایب نباشد. در این زمینه هم باز مطالب زیادی است؛ روایتی هست از علی بن موسی الرضا علیه السلام، حدیثی هست از رسول اکرم صلی الله علیه و اله، و از علما کسی که بهتر از همه این مطلب را بیان کرده شیخ الرئیس بوعلی سیناست. در باب عبادت عارف می گوید:«والعبادة عند العارف ریاضةٌ ما لهمم و قواه المتخیلة و المتوهمة لیجرّها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب القدس» (این مضمون عین مضمون حدیث است، درسی است که بوعلی از پیغمبر و ائمه گرفته است) می گوید آدم عارف که عبادت می کند، یک آدم دانا و شناسا وقتی که عبادت می کند، در عبادت بیش از هر چیزی به تمرکز قوه ی خیال خودش اهمیت می دهد که ذهن متوجه خدا بشود و قوه ی خیال همیشه حاضر باشد و از سر این کلاس فرار نکند.

تعبیر پیغمبر اکرم از «دل»

تعبیری دارد پیغمبر اکرم راجع به دل، این جور دلهایی که ما داریم، این دلهایی که از اختیار ما بیرون است. بسیار تعبیر عجیبی است! پیغمبر اکرم مثلی ذکر می کند، می فرماید: اِنّما مثلُ هذَا القَلبِ کَمَثَلِ ریشَةٍ فی فَلاةٍ مُعَلَّقَةٍ عَلی شَجَرَةٍ تُقَلِّبُهَا الرِّیحُ ظَهراً لِبَطنٍ مثَل دل انسانها، انسانهایی که دلشان تربیت نشده است و هنوز با عبادت تمرین  پیدا نکرده اند، مثَل یک پر مثلاً پر مرغ – است. شما اگر یک پر را در صحرا و بیابان به یک شاخه ی درخت آویزان کنید، بعد نگاه کنید ببینید این پری به یک حالت می ایستد، می بینید دائماً از این رو به آن رو می شود. یک نسیم بسیار کوچک هم بوزد که شما احساس نسیم هم نمی کنید، می بینید این پر روی این شاخه دارد حرکت می کند.

مثلُ هذَا القَلبِ کَمَثَلِ ریشَةٍ فی فَلاةٍ مُعَلَّقَةٍ عَلی شَجَرَةٍ تُقَلِّبُهَا الرِّیحُ ظَهراً لِبَطنٍ مثَل دل انسانها، انسانهایی که دلشان تربیت نشده است و هنوز با عبادت تمرین  پیدا نکرده اند، مثَل یک پر مثلاً پر مرغ – است. شما اگر یک پر را در صحرا و بیابان به یک شاخه ی درخت آویزان کنید، بعد نگاه کنید ببینید این پری به یک حالت می ایستد، می بینید دائماً از این رو به آن رو می شود.

می گوید مثل قلب بنی آدم (که در اینجا منظور قوه ی خیال است)، مثل قوه ی خیال که یک جا نمی ایستد، از این شاخه به آن شاخه می رود و از اختیار انسان بیرون است، مثل آن پری است که به شاخه ای در بیان آویخته باشد که ثابت نمی ماند. مولوی همین مضمون را به شعر درآورده:

گفت پیغمبر که دل همچون پری است   در بیابانی به دست صرصری است

آیا همه ی دلها این جور است؟ ابداً. لابد خیال می کنید دل علی بن ابی طالب هم العیاذ بالله همین جور بود. خیر، این جور نبود. نه تنها علی بن ابی طالب، بلکه شاگردهای کوچک علی بن ابی طالب هم این جور نبود. آیا اویس قرنی، عمار یاسر و کمیل بن زیاد نخعی این جور بودند؟ ابداً. و حتی کمتر از اینها را ما دیده ایم، در افرادی که ما در زمان خودمان دیده ایم. از این افراد ما زیاد دیده ایم که مالک قوه ی خیال خودشان و مسلط بر قوه ی خیال خودشان هستند یعنی توانسته اند این قدرت را در اثر عبودیت و بندگی خدا پیدا کنند که اگر بخواهند یک ساعت متوالی ذهن را به یک نقطه متمرکز کنند به طوری که در تمام این یک ساعت یک ذره ذهن به هیچ نقطه ی دیگری توجه پیدا نکند می توانند چنین کاری بکنند. این خودش قدرت و تسلط است و در نتیجه ی نزدیک شدن واقعی به خدای تبارک و تعالی پیدا می شود. چنین چیزی ممکن است. اساساً اهمیت آنها به همین است که بر اندیشه ی خودشان حاکمند، اندیشه یعنی خیال بر آنها حکومت نمی کند. چقدر عالی می گوید این جور مطالب را ملای رومی! حدیثی هست از پیغمبر اکرم که فرمود: یَنامُ عَینی و لا یَنامُ قلبی من چشمم می خوابد ولی دلم بیدار است؛ برعکس ما که چشممان بیدار است و دلمان در خواب است. پیغمبر فرمود من چشمم که بخوابد دلم بیدار است. می گوید:

گفت پیغمبر که عینای ینام    لا ینام القلب عن رب الانام

چقدر عالی است!

چشم تو بیدار و دل رفته به خواب   چشم من در خواب و دل در فتح باب

حاکم اندیشه ام محکوم نِی    چون که بنّا حاکم آمد بر بِنی

مثل من و اندیشه ام مثل بنّاست و بنا؛ آن را من ساخته ام، اندیشه و خیال مرا نساخته است.

من چو مرغ اوجم اندیشه مگس   کی بود بر من مگس را دسترس

این، مرحله ی دوم (و سوم به یک اعتبار) از مراحلی است که انسان تسلط و قدرت پیدا می کند.

منبع: کتاب آزادی معنوی شهید مطهری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.