زمزمه
در سال سوم هجری چشم جهان بر او روشن شد و نامش به انتخاب رسول خدا، حسن شد. مولود نیمه رمضان است و امام بر حق انس و جان. حسن مجتبی، نخستین فرزند علی و زهرا و منظور آیات تطهیر و اولی الامر و ذویالقرباست. شیعه دل به او داده است و سر بر آستان بیگنبدش نهاده است.
حسن و حسین، میوه دل رسول خدا بودند و رسول خدا درباره آنان میفرمودند: «حسن و حسین هر دو امامند، چه برخیزند و چه بنشینند.»
آری، آنان چه برخیزند و چه بنشینند حجتهای خداوند بر زمینند. این کلامی است روشن که هم اشاره به قیام امام حسین دارد و هم اشاره به صلح امام حسن.
و نیز فرمودند: «خدا مرا به محبت ورزیدن به این دو فرمان داده است.»
و نیز فرمودند: «هرکس با این دو دشمنی ورزد، با من به دشمنی برخیزد، خدا بر او خشم گیرد و هر کس مورد خشم خداوند واقع شود، او را به آتش وارد میکند.»
سال چهلم هجری است. مسلمانان در سوگ امیر مومنان علی علیهالسلام نشستهاند. مردم، امام حسن مجتبی را به عنوان خلیفه بر میگزینند. امام حسن میگوید: «منم پسر بشارت دهنده به رحمت خداوند. منم فرزند بیم دهنده از عذاب الهی. منم پسر دعوت کننده به سوی خداوند به اذن او. منم پسر نور تابناک. منم از اهل بیتی که خداوند، ایشان را پاک و پاکیزه ساخت.»
معاویه به عراق لشکر میکشد و جنگ در میگیرد.
یاران امام حسن عیلهالسلام به او خیانت میکنند، حتی پسرعمویش. امام حسن با معاویه صلح میکند.
طبق معاهده صلح، معاویه باید پس از مرگش حکومت را به امام حسن علیهالسلام و در صورت نبود او به امام حسین علیهالسلام بسپرد. بنابراین درصدد قتل امام حسن مجتبی علیهالسلام بر میآید.
معاویه برای شهادت امام توطئه میچیند. او وعده میدهد که: «هر کس حسن بن علی را بکشد، دویست هزار درهم و فرماندهی یکی از لشکرها را به او واگذار میکنم و یکی از دخترانم را نیز به او میدهم.»
روزی مردی به مسجد میآید و امام که به نماز میایستد، تیری به سوی او پرتاب میکند اما امام زیر لباس معمول خود زره بر تن دارد و تیر به زره میخورد. یک شب هنگامی که امام در حال گذر از محلی به نام ساباط مدائن است، مردی با خنجر به امام حمله میکند و ران امام را مجروح میکند. خنجر سمی است و حضرت در مدائن بستری میشود.»
امام در حضور جمعی از مسلمانان میگوید: «معاویه به آنچه وعده داده است. وفا نمیکند و جوایزی را که برای کشتن من تعیین کرده است، پرداخت نخواهد کرد.»
ترور کنندگان و منافقان نیز در این جمع حضور دارند.
امام از مردم کوفه خداحافظی میکند و به مدینه میرود تا باقی عمر را در مدینه زندگی کند.
روزی امام حسن مجتبی علیهالسلام به مسجدالنّبی میرود. عدهای از بنیامیّه در مسجد نشستهاند و امام را مسخره میکنند. امام آرام است. دو رکعت نماز میخواند و بعد به افراد حاضر در مسجد میگوید: «متوجه تمسخر شما شدم. قسم به خداوند یکتا! شما بنیامیه روزی را حاکم و مالک نمیشوید مگر آنکه ما اهل بیت رسالت دو برابر آن مدت را حاکم خواهیم شد و شما، ماه و سالی را حاکم نخواهید شد مگر آنکه ما نیز دو برابر آن را بر شما حکومت میکنیم ولی بدانید که ما در حکومت و حاکمیّت شما آسایش داریم و از امکانات آن تا اندازهای برخورداریم اما شما در حکومت ما هیچ جایگاهی ندارید و هیچ گونه آسایش و بهرهای نخواهید داشت.»
در این لحظه یکی از شنوندگان بلند میشود و به آن حضرت میگوید: «چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که شما سخاوتمندترین، مهربانترین و دلسوزترین انسانها هستید؟!»
امام پاسخ میدهد: «برای آنکه بنیامیه با حیله و سیاست شیطانی، حق ما را غصب کردهاند و همانا مکر و نیرنگ شیطان پا برجا نمیماند. اما ما اهل بیت بر اساس معیار الهی و احکام قرآن، با بنیامیه دشمنیم و با همین معیار با آنان برخورد خواهیم کرد.»
سرزمین شام در همسایگی پادشاه روم است. معاویه پیکی به پادشاه روم می فرستد و از امپراطور آن سرزمین زهری قوی میطلبد.
معاویه زهر را به همراه صدهزار درهم برای «جعده» همسر امام حسن علیهالسلام میفرستد و وعده میدهد که اگر امام را مسموم کند، او را به ازدواج یزید در خواهد آورد.
هوا گرم است و امام حسن علیهالسلام روزه دارد. وقت افطار، همسرش زهر را با شربتی مخلوط میکند و آن را برای امام میآورد. امام شربت را میآشامد و لحظهای بعد میگوید:
«اناّ لله و انّا الیه راجعون».
مهدی مستوری
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
***************************************