تبیان، دستیار زندگی
دو عقیده و دیدگاه مطرح درباره هنر و رابطه آن با هنرمند و جامعه از دیدگاه علامه محمد تقی جعفری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رابطه هنر با هنرمند و جامعه

رابطه هنر با هنرمند و جامعه

علامه محمد تقی جعفری

درباره رابطه هنر با هنرمند و جامعه دو عقيده مهم رواج دارد:

عقيده يكم مي‏گويد:

هنر بدان جهت كه هنر است مطلوب است، زيرا هنر كاشف از نبوغ و روشن كننده عشق آدمي است بر شهود واقعيات آن چنانكه بايد باشند. و هيچ قانون و الگويي نبايد براي هنر كه ابرازكننده شخصيت هنرمند و نبوغ او است، وجود داشته باشد.

اگر ما براي هنر حد و مرزي قائل شويم، در حقيقت فرديت فرد را از نظر امتيازي كه دارد نابود ساخته‏ايم و مي‏توان گفت: «هنر براي هنر يكي از عالي‏ترين موارد آزادي در عقيده و بيان است كه مطلوبيت و مفيد بودن آن ثابت شده است.»

عقيده دوم مي‏گويد:

بدان جهت كه هنر نيز مانند ديگر محصولات فكر بشري براي تنظيم و بهره‏برداري در حيات جامعه است، لذا ضرورت دارد كه ما هر هنري را نپذيريم و نگذاريم هنرهايي كه به ضرر جامعه تمام مي‏شود، در معرض و ديدگاه مردم قرار بگيرند

، يك عقيده سوم نيز مي‏توان ابراز كرد و آن اينست كه «هنر انساني براي انسان» كه ما آن را «هنر براي انسان در حيات معقول» ناميده‏ايم.

براي توضيح و اثبات منطقي بودن اين‏عقيده مي‏گوييم: ما بايد نخست به اين مسئله حياتي توجه كنيم كه اگر نبوغ هنري را به آب حيات تشبيه كنيم، مسير اين آب حيات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشت‏هايي است كه هنرمند از انسان و طبيعت به دست‏آورده است.

مسلم است كه جريان چشمه‏سار نبوغ از يك خلأ محض نيست، بلكه مسيرش همان مغز پر از محتويات پيشين است كه بطور قطع آب حيات را دگرگون خواهد كرد.

بعنوان مثال اگر توماس هابس يك هنرمند واقع‏گرا بود و مي‏خواست يك اثر هنري درباره انسان بوجود بياورد، بدون ترديد آن مواد و برداشت‏هاي بدبينانه و درندگي كه از طبيعت آدمي سراغ داشته است، در آن اثر نمودار مي‏گشت، آري، ما هرگز عظمت و ارزش نبوغ را منكر نيستيم و كدامين عامل پيشرفت جوامع به پايه نبوغ مي‏رسد؟ چيزي كه مي‏گوييم اينست كه: «هر موقع تعليم و تربيت بشري به آن حد رسيد كه مغز و روان انسان‏ها از هر گونه آلودگي‏ها و اصول پيش ساخته غيرمنطقي پاك گشت، و نبوغ هنري توانست از مغز صاف و داراي واقعيات منطقي عبور نمايد، هنر براي هنر بدون اندك ارشاد و اصلاح ضرورت پيدا مي‏كند.» اما همه مي‏دانيم كه تاكنون چنين وضعي را در مغزهاي نوابغ نمي‏توان تضمين كرد.

از اشعار ابوالعلاء معري، رباعيات منسوب به عمر خيام بعضي از آثار صادق هدايت از نظر هنر ادبي بسيار جالبند، اما جالب‏تر از اين آثار، جان‏هاي آدميان است كه پس از خواندن اين آثار كه شبيه به درد و آه و ناله بيمار تب‏دار است، (نه نسخه دواي آن) به اضطراب مي‏افتند و «تدريجا» به پوچي مي‏رسند، برعكس اثر هنري مولانا جلال الدين، كه تاكنون توانسته است هزاران جان آدمي را از پوچ گرايي تا جاذبه پيشگاه ربوبي پيش ببرد.

رابطه هنر با هنرمند و جامعه

بنابراين، تا مسئله تعليم و تربيت نتواند مغزها را تصفيه نموده و آنها را با واقعيات آشنا بسازد «هنر فقط براي هنر» اگر چه باز كردن ميدان براي به فعليت رسيدن نبوغ‏ها است ولي چون به فعليت رسيدن نبوغ ممكن است از مغزهايي پر از برداشت‏ها و اصول پيش ساخته غيرمنطقي به جريان بيفتد، لذا اين عقيده بطور مطلق قابل دفاع نيست. اما عقيده دوم كه مي‏گويد: «هنر براي انسان بدان جهت كه تفسير انسان از ديدگاه سياستمداران غير از تفسير انسان از ديدگاه اخلاقيون است و از ديدگاه تقوي و معرفت‏هاي برين و مردم متعهد در زندگاني غير از ديگر ديدگاه‏ها است.» لذا هر گروهي خواهد گفت:

«هنر براي آن انسان كه من تفسير و توجيه مي‏كنم!»

آنچه كه با نظر به هدف و فلسفه زندگي انسانها از ديدگاه اسلامي بر مي‏آيد، عقيده متوسط است كه مي‏گويد:

«هنر براي انسان در حيات معقول.»

حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنري فقط جلب تحير و شگفتي مردم بوده باشد، بدون اينكه حقيقتي سودمند را در جريان زندگي آنان وارد نمايد. حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه نامش را در كتاب‏ها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنراني‏ها كف بزنند.

براي توضيح و اثبات اين عقيده بر مي‏گرديم بار ديگر هدف زندگي و زندگي هدفدار انسان را تعريف مي‏كنيم: «آرمان‏هاي زندگي گذران را با اصول «حيات معقول» اشباع نمودن و شخصيت انساني را در تكاپو به سوي ابديت كه به فعليت رساننده همه ابعاد روحي در جاذبه پيشگاه الهي است، به ثمر رسانيدن اما زندگي هدفدار يا «حيات معقول»: «تكاپويي است آگاهانه، هر يك از مراحل زندگي كه در اين تكاپو سپري مي‏شود، اشتياق و نيروي حركت به مرحله بعدي را مي‏افزايد. شخصيت انساني رهبر اين تكاپوست، آن شخصيت كه لطف ازلي سرچشمه آنست، گرديدن در بي‏نهايت گذرگاهش، و ورود در جاذبه پيشگاه ربوبي كمال مطلوبش.»

حياتي كه با هدف مزبور به جريان بيفتد، «حيات معقول» ناميده مي‏شود.

معناي «هنر براي انسان در حيات معقول» اينست كه ما هنر را، چه با نظر به جامعه‏اي كه از اثر هنري برخوردار مي‏شود، يك واقعيت بسيار باارزش تلقي مي‏كنيم كه حذف آن از قاموس بشري چندان تفاوتي با حذف انسانيت انسان ندارد،

ولي اين مطلب را اضافه مي‏كنيم كه حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنري فقط جلب تحير و شگفتي مردم بوده باشد، بدون اينكه حقيقتي سودمند را در جريان زندگي آنان وارد نمايد. حيات معقول يك هنرمند آن نيست كه نامش را در كتاب‏ها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنراني‏ها كف بزنند. حيات معقول يك هنرمند مي‏داند كه:

هر كه را مردم سجودي مي‏كنند زهرها در جان او مي‏آكنند

همه ما اطلاع داريم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمين دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسي ميان زن و مرد تا حد يك ليوان آب خوردني پايين آمد. ميلياردها بودجه و انرژي‏هاي مغزي و عمر گرانبهاي ميليون‏ها انسان به نام هنر دامن به آتش غريزه جنسي زدند، فيلم‏ها، عكس‏ها، مقاله‏ها و غير ذلك را به نام هنر به راه انداختند.

اگر يك هنرمند پيش از آنكه هنرمند باشد، از حيات معقول برخوردار بوده باشد، بارقه‏هاي ذهني خودرا پيش از آنكه كشتگاه حيات جامعه را بسوزاند، واقعيات ضروري و سودمند براي مردم را هدف قرار داده آن بارقه‏ها را در راه روشن‏ساختن آن‏واقعيات به كار مي‏برد، نه در آتش زدن به كِشتگاه حيات‏جامعه. از طرف ديگر اگر رهبران خردمند واقعا براي مردم جامعه خود، حيات معقول را مي‏خواهند مجبورند كه به وسيله تعليم و تربيت و ديگر رسانه‏ها، هنر و نتايج آن را براي مردم قابل درك بسازند، و خواسته‏هاي معقول و احساسات عالي آنان را تفسير و قابل درك و پذيرش نمايند.

رابطه هنر با هنرمند و جامعه

آري، اگر رهبران جوامع براي جامعه خود حيات معقول مي‏خواهند، نه حيات جبري كه از ناحيه محيط و هوا و هوس و خودخواهي‏ها بر مردم تحميل مي‏شود و با تماشا به زر و زيورهاي فريباي حيات جبري، احساس رضايت نموده و راهي قهوه‏خانه پوچ‏گرايي مي‏شوند، حتما بايد در استخراج معادن نبوغ انسانها جدي‏ترين اقدامات را انجام بدهند، تا بجاي اينكه نبوغ ما به شكل كوه‏هاي آتشفشان دود از دودمان بشريت در آورند، عالي‏ترين فوائد را نصيب جوامع بشري نمايند.

اين حمايت از حيات معقول انسان‏ها است نه سانسور هنر

مثل اينكه كسي نبود كه بگويد كه نيرو و جريان غريزه جنسي خود به خود به قدري تند است كه احتياجي به تقويت هنرمندانه ما ندارد زيرا هر اندازه كه منبع آب مرتفع باشد جهش و فوران آب از فوّاره‏اي كه در زمين نصب شده نيرومندتر و مرتفع‏تر خواهد بود، در اين صورت تلمبه زدن براي به جريان انداختن آب از فواره مفروض چيزي جز حماقت و تخريب وضع طبيعي منبع و لوله‏ها و جريان آب نمي‏باشد.

آيا اين آثار هنري جنسي!! كه موجب اختلالات رواني و متلاشي شدن خانواده و سقوط ارزش حيات انساني گشته است، در يك حيات معقول مي‏تواند رها و آزاد بوده باشد؟! بيائيد اين قضيه را هم مورد توجه قرار بدهيم: آيا مي‏دانيد اين هنرهاي مبتذل جنسي چه كرده است؟ كاري كه كرده است، شمشير چنگيز و نرون و بناپارت و هيتلر را تيز كرده است. خواهيد گفت: اين هنرها چه ارتباطي به يكه تازان ميدان تنازع بقا دارند؟! اصلاً شما چه مجوزي براي بدگويي و غيبت از اين جلاّدان خود ساخته داريد؟!

حالا توجه فرمائيد تا ارتباطش را عرض كنم:

«وقتي كه اين هنرمندان!! سودجو و بردگان پول وارد ميدان اسافل اعضا شدند، قيد و شرط باز كردن دروازه ورود حيات را برداشتند، يعني با اين هنرمندي‏شان اثبات كردند كه دروازه ورود آدميان به حيات هيچ قيد و شرطي ندارد، و مي‏توان با اين دروازه به هر گونه بازي دست زد. بسيار خوب.»

حريف سفله در پايان مستي نينديشد ز روز تنگدستي

اما آن روز را فكر كردند كه وقتي جلادان خون آشام جوامع دست به كار شده با ادعاي وطن‏پرستي و نژادپرستي و به جهت عشق به قدرت، خواستند ده‏ها ميليون انسان را به خاك و خون بريزند، كسي قدرت دفاع از انسان را در برابر آن جلادان نخواهد داشت و حتي يك جمله هم نخواهند توانست به زبان بياورند و بگويند:

«چرا اين انسان‏ها را به خاك و خون مي‏اندازيد.»

از ديدگاه اسلامي چون اصالت با حيات معقول است و اين حيات بايد از همه جهات و با هر گونه وسايل مورد حمايت قرار بگيرد، لذا هر گونه نبوغ علمي و هنري را براي فعاليت آزاد مي‏گذارد، ولي براي قابل بهره‏برداري ساختن در اجتماع بايستي جوانب سودمند و مضر آن اثر هنري مورد بررسي كارشناسان متخصص قرار بگيرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انساني و شناخت ابعاد متنوع حيات معقول برخوردار باشند،

زيرا آنان فورا پاسخ خواهند داد كه برويد خودتان را مسخره كنيد، مگر دروازه ورود به زندگي قانون داشت كه خروج از دروازه زندگي قانون داشته باشد؟ شما درست فكر كنيد، ما فكر كرده‏ايم و با يك منطق صحيح، كه شما به ما آموخته‏ايد، دست به كار شده‏ايم. آن منطق كه شما به ما آموخته‏ايد، اينست كه بازي با دروازه ورود به زندگي كاملاً آزاد است و رضايت نر و ماده مي‏تواند هر گونه قانون را در حيات معقول و محاسبه شده انسان‏ها منتفي بسازد.

ما در مقابل اين منطق، فقط نتيجه‏گيري نموده‏ايم و چيز تازه‏اي از خود نياورده‏ايم و آن اينست كه موجودي را كه شهوت بازيگرانه و بي‏اصل و بنياد يك انسان، از دروازه زندگي وارد به اين دنيا نمايد و نامش را انسان بگذارد، ما قدرتمندان هم با بازي قدرت همان موجودي را از دروازه خروج زندگي مرخص مي‏كنيم و نامش را مزاحم مي‏گذاريم كه شما آنرا ناتوان مي‏ناميد.

حال، درباره اين ويرانگري‏هاي هنرنما چه بايد كرد؟ از ديدگاه اسلامي چون اصالت با حيات معقول است و اين حيات بايد از همه جهات و با هر گونه وسايل مورد حمايت قرار بگيرد، لذا هر گونه نبوغ علمي و هنري را براي فعاليت آزاد مي‏گذارد، ولي براي قابل بهره‏برداري ساختن در اجتماع بايستي جوانب سودمند و مضر آن اثر هنري مورد بررسي كارشناسان متخصص قرار بگيرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انساني و شناخت ابعاد متنوع حيات معقول برخوردار باشند، تا با تمايلات شخصي و اصول پيش ساخته بي‏اساس خود، هر اثر هنري كه نپسنديدند، محكوم و مطرود نسازند.

رابطه هنر با هنرمند و جامعه

در دست داشتن ملاك و الگوي منطقي براي هنر حتما بايد «حيات معقول» بوده باشد كه در تعريف هدف اعلاي حيات و حيات هدفدار متذكر شديم. بار ديگر تكرار مي‏كنيم كه كارشناسان هنري حتما بايد عادل بوده و از ابعاد متنوع حيات معقول آگاهي داشته باشند و گرنه، هم نبوغ‏هاي هنر جامعه تباه خواهد گشت و هم حيات مردم به پوچي كشانيده خواهد شد. مگر نوشته‏هاي امثال هدايت و رباعيات تباه كننده‏اي كه به خيام منسوبند، از نبوغ هنري برخوردار نيستند؟ مگر وقتي كه يك شاعر در تفسير جهان طبيعت با آن عظمت و با آن چهره رياضي شگفت‏انگيز، مي‏گويد:

«پرسيدم اين ستارگان چيست؟ گفت: تف سربالايي!»

ابراز هنرمندي نمي‏كند؟ اگر جنبه هنري نداشت كه عده فراواني از مردم موقع خواندن شعرش لذت نمي‏بردند. (البته اظهار نظر من در چگونگي تنظيم حدود هنر براي حيات معقول جامعه، منطقي نيست، اين كاري است كه همه قهرمانان هنرشناس و مربيان انساني كه واقعا معناي «حيات معقول» را با همه ابعاد آن درك كرده و پذيرفته‏اند بايد در آن شركت كنند.)

من در اين بحث فقط بيماري هنر فاسد را كه به «حيات معقول» انسان‏ها سرايت مي‏كند و آن را مختل و بيمار مي‏سازد و آنان را به قهوه‏خانه نيهيليستي (پوچ‏گرايي) مي‏فرستد و براي آنكه بتوانند در آن قهوه‏خانه همه نظم و رازهاي هستي را ناديده بگيرند و به خواب عميق فرو بروند، كتاب‏هاي آلبركامو و رباعيات منسوب به خيام را براي مطالعه در مقابلش مي‏گذارند، مي‏گويم:

«اين آزادي محاسبه نشده، جهان‏بيني‏هاي واقع‏گرايانه را هم در مغرب زمين با شكست روبرو ساخته و به قول خودشان كلاس‏هاي فلسفه كمترين دانشجوها را دارد. چرا، براي اينكه خاصيت اساسي‏زندگي كردن در اين قرن، برخورداري از آزادي مطلق است بطوريكه نه تنها اجازه مي‏دهد هر كسي با مطالعه چند مقاله و كتاب سطحي وحتي با تماشاي چند فيلم با حق آزادي فيلسوف شود! و سپس با حق آزادي! آنرا بيان كند. بدين ترتيب تَفَلْسُفْ‏هاي بي‏محاسبه و بي‏اساس كه خصيصه ذاتي آنها تضاد و تناقض در برابر يكديگر مي‏باشد جوّ جوامع و ملل را پر از فلسفه‏هاي متضاد و متناقض نموده است.»


تنظیم:امید واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان