تبیان، دستیار زندگی
سبک خاص هر شاعر از همین جا پدید می‌آید. از هر شعر رایحه‌ی تازه‌ای مشموم می‌شود. اینکه بوفن می‌گوید «سبک خود انسان است»، چون سبک هرکس مظهر و مبین احوال و افکار او محسوب می‌شود، سخنی درست است. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر و عالم واقع

شعر

غالباً شعر را از آن‌جهت که سود عملی ندارد امری لغو و عبث می‌شمرند. می‌گویند شعر بر تخیل و تقلید مبتنی است، ازاین‌رو آن را از حدود عالم واقع خارج می‌پندارند.

این تقلید و تخیل که مبنای شعر محسوب می‌شود چیست؟ نخست باید توجه کرد که در شعر هرگز تقلید از تخیل جدا نیست، نه تقلید صرف وجود دارد نه تخیل محض. بلکه همواره تقلید که جنبه‌ی عینی شعر را می‌سازد، با تخیل که جنبه‌ی ذهنی آن را معین می‌کند، مقرون می‌باشد. تقلید مواد کار شاعر را از عالم واقع عاریه می‌کند و تخیل صبغه‌ی ابداع بدان می‌بخشد. اولی عالم خارج را منعکس می‌کند و دومی جهان درون را نمایش می‌دهد.

بنابراین برخلاف آنچه منکران شعر پنداشته‌اند، نه آن تقلید چندان عبث و کودکانه است و نه این تخیل آنقدرها با عالم واقع بیگانه. چه اگر شعر از تقلید عاری بود، با خیال‌بافیهای کودکان تفاوت نمی‌کرد، و اگر از تخیل بی‌بهره بود، جز تصویر عبث و ساده‌ای از عالم خارج، چیز دیگری به‌شمار نمی‌رفت.

درباره‌ی این تخیل و تقلید مبالغه‌ی بسیار نباید کرد. در واقع همان‌گونه که تجربه و استدلال وسیله‌ای‌ست که علم برای تبیین امور جهان به کار می‌برد، تقلید و تخیل نیز جز وسیله‌ای که شعر برای ادراک و بیان جهان واقع به‌کار می‌برد چیز دیگر نیست. به‌مدد این دو وسیله است که شاعر می‌تواند ادراک خود را که انعکاس عالم واقع در ذهن اوست، در سایه و روشنی از حالات خود نمایش دهد.

بنابراین می‌توان گفت شعر عالم واقع است که از دریچه‌ی افکار و احوال شاعر جلوه می‌کند. احوال و افکار شاعر به‌مثابه‌ی شیشه‌ی رنگینی‌ست که شعاع آفتاب را عبور می‌دهد و رنگ و گونه‌ی خود را بدان می‌بخشد.

بدینگونه عالم واقع که از دریچه‌ی احوال شاعر رخ می‌نماید، آب‌ورنگ تازه‌ای می‌پذیرد. خیال مبدع شعر آن را کوچک یا بزرگ می‌کند، چیزی بدان می‌افزاید یا از آن می‌کاهد، آن را صاف و روشن یا تیره و کدر می‌کند.

سبک خاص هر شاعر از همین جا پدید می‌آید. از هر شعر رایحه‌ی تازه‌ای مشموم می‌شود. اینکه بوفن می‌گوید «سبک خود انسان است»، چون سبک هرکس مظهر و مبین احوال و افکار او محسوب می‌شود، سخنی درست است.

وصف بهار را وقتی از زبان منوچهری می‌شنوید، ذوق و شوری در وجود شما پدید می‌آید، و احیاناً هوس می‌کنید که مانند او شادمانه بر سبزه و گل جست‌وخیز کنید و در شادی و طرب از مرغ و گل و نسیم نیز پیشتر روید. اما وقتی همان منظره را از گوشه‌ی چشم ناصرخسرو بنگرید، همه جا آثار و مظاهر بی‌ثباتی و ناپایداری جهان گذران را مشاهده می‌کنید و شاید نیز لحظه‌ای از جهان رنگها و فریبها دل برگرفته، به عالم باطن روی آورید.

آنچه در شعر ابداع و ابتکار نام دارد نیز از همین جا ریشه می‌گیرد. زیرا آفاق جهان از دریچه‌ی چشم هر شاعر رنگ و جلوه‌ی دیگری دارد. این رنگ و جلوه که به اقتضای احوال درونی هرکس تفاوت می‌کند، هرگز با همه‌ی اوصاف خود در نظر دیگری پدید نمی‌آید.

احوال و افکار شاعر به‌مثابه‌ی شیشه‌ی رنگینی‌ست که شعاع آفتاب را عبور می‌دهد و رنگ و گونه‌ی خود را بدان می‌بخشد.

آنجا که حادثه‌ی ناگوار رخ می‌دهد، آن‌که ترسو و زودرنج است آه و فغان آغاز می‌کند و از ضعف و عجز در پناه تسلیم و توکل می‌گریزد، اما آن‌که گستاخ و پردل است به چاره‌جویی برمی‌خیزد و حوادث را به سردی تلقی می‌کند. شاعری جهان را آکنده از آلام و محن می‌بیند و دیگری جز شادیها و زیباییها در آن چیز دیگری نمی‌یابد. چرا؟ زیرا عالم واقع برای هر کدام مظهر افکار و احوال خاصی محسوب می‌شود.

شاعری که جهان را به چشم دل خود می‌بیند، می‌تواند به مدد خیال به ابداع و ابتکار راه جوید. اما آن‌که کاهلانه شخصیت خود را فراموش می‌کند و از دریچه‌ی چشم دیگران به جهان‌بینی می‌پردازد، هرگز نه به ابداع کامیاب می‌شود و نه سبک و شیوه‌ی خاصی ایجاد می‌کند.

باری، در تخیل و تقلید هرگز شعر از عالم واقع بی‌نیاز نیست. عالم واقع نمونه و قالبی‌ست که شاعر جهان خود را بدان‌گونه می‌سازد. اما جهان شاعر هرگز تابع اصول و قراردادهای جهان واقع نیست. فیلیپ سیدنی می‌گوید:

«شاعر به یاری ذوق و قریحه‌ی خود جهانی می‌آفریند که مظاهر و آثار آن یا از آثار و مظاهر جهان طبایع زیباتر است یا جلوه‌ای بدیعتر دارد. از اینرو شاعر یار و همکار طبیعت است، تابع و فرمان‌بردار او نیست.»

دعوی این دانشمند انگلیسی بر گزاف نیست. هرگز آن شادمانیها و زیباییهای بی‌آلایش و عاری از کدورت را که شما فی‌المثل در یکی از مسمطهای منوچهری می‌بینید، در عالم واقع نمی‌توانید یافت. آن عشق آکنده از شور و طلب و مقرون به پاکبازی و فداکاری را که سعدی در غزلهای خود توصیف می‌کند، در واقعیات عالم مشکل می‌توان سراغ گرفت.

اینها صورتهایی از احلام و آرزوهای بشریت می‌باشد. اینکه سولی پرودم، شاعر فرانسوی می‌گوید «شعر تخیلی‌ست که در آن آرزوی زندگی بهتری منعکس می‌باشد» مطابق واقع است. کیست که در خواندن این‌گونه اشعار، آرزو نکند که در آغوش چنان بهار زیبایی، چنان عشق شیرینی را دریابد؟ آیا در مواجهه با جهان زیبایی که آرزوهای شاعری آن را ابداع می‌کند، عالم واقع ما بس محقر و بی‌رونق جلوه نمی‌کند و بی‌آنکه مانند ولتر و شوپنهاور در بدبینی مبالغه کنید، آن را از نقص و زشتی آکنده نمی‌یابید؟

شعر

وقوف بر این «نقص و زشتی» است که روح جوینده و ناراضی انسان را تحریک می‌کند و او را به اصلاح نقص و طلب کمال رهبری می‌نماید. آن‌که از یک دنیای برتر و یک زندگی بهتر هیچ‌گونه تصوری ندارد، ناچار خود را با زندگانی حاضر که لامحاله از سختی و تلخی عاری نیست، خرسند و قانع می‌کند و در جست‌وجوی وضع بهتری به کوشش و تلاش برنمی‌خیزد. اما کسی که همواره آرزوی بهبود در دل می‌پرورد، به زندگانی حاضر، گرچه شادیها و راحتیهایی نیز دارا باشد، سر فرود نمی‌آورد و در پی تحقق آرزوی خود می‌کوشد.

بدینگونه شعر انگیزه‌ی شوق و طلبی خواهد بود که هدف آن وصول به کمال و جمال است و اگر آن شور و شوق در نهاد آدمی نباشد، زندگانی جز دخمه‌ای تیره و خاموش و آدمی جز پیکری جامد و بی‌جان چیز دیگری نیست.

اگر این آرزوی زندگانی بهتر را از آدمی بازگیرند، سیر تکامل و تطور گرفتار وقفه و رکود می‌شود و مرگ در مرز زندگی رخنه می‌کند.

آنجا که شعر، به قول نظامی عروضی، امور عظام را در نظام عالم سبب می‌شود؛ موردی‌ست که در انسان شوق به کمال و نفرت از نقص را تلقین می‌کند. در جامعه‌های قدیم، شعر را پیوسته به‌مثابه‌ی وسیله‌ی مؤثری در اداره‌ی زندگی تلقی می‌کرده‌اند.

هُراس می‌گوید:

با شعر می‌توان خشم خدایان را فرونشاند

با شعر می‌توان کینه‌ی ارواح را تسکین داد.

تردید ندارم که بسیار از هموطنان او نیز بر این عقیده بوده‌اند. در واقع، ملتی که شعر ندارد کمال مطلوب ندارد؛ و چنین ملتی اگر موجود باشد بیمار محتضری را می‌ماند که در سرحد مرگ و حیات، یک لحظه از ناله و خروش لب برمی‌بندد و آرام آرام در ظلمت و سکوت مرگ فرومی‌رود.


عبدالحسین زرین‌کوب

تنظیم : بخش ادبیات تبیان