تبیان، دستیار زندگی
هنر مقدس، هنر «نمادها و نشانه» هاست زیرا چنانکه گفته شد اصولا تمامی پدیده های این عالم نمادها و نشانه هایی هستند برای راهنمایی ما به اصل آن جهانی خود،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هنر سنتي،هنر مقدس

هنر سنتی،هنر مقدس

بر وفق کلي  ترين بينش اسلامي از هنر، فقط روشي براي شرافت روحاني دادن به ماده است. هنر مقدس، هنر «نمادها و نشانه» هاست زيرا چنانکه گفته شد اصولا تمامي پديده هاي اين عالم نمادها و نشانه هايي هستند براي راهنمايي ما به اصل آن جهاني خود، هنري که جايگاه آن از نظر شرقي به تعبيري نه عالم مجردات است نه عالم محسوسات، نه بازتاب دنياي آگاه (سورئاليسم) است، نه خواست و قدرت و نه نيروي مضمحل کننده تجزيه و تحليل ، بلکه شکفتگي، از خود برآمدگي و تجلي اي است که در گنبدهاي فيروزه اي حاشيه کوير مي  درخشد.

گفته مي شود که يکي از وجوه شاخص هنر مشرق زمين، وفاداري به خاطره قومي است، خاطره اي که ساخت هاي ذهني و کليت سازنده نظام فرهنگي را همواره حفظ مي کند. در اين نظام الگوها، شکل ها و صور ديرينه در همشکلي ديدي نمايان مي شوند و نه فقط در تجليات ظاهري و نمودهاي عيني، بلکه در جوهر خود تجديد حيات مي کنند و چنانکه «بورکهارت» مي نويسد: «قدرت سنت آفريننده سبک تمدن سنتي است. اين سبک که از خارج نمي توان آن را تقليد کرد از جانب قدرت روحي و معنوي خويش بي هيچ زحمت و کوششي تقريبا به صورتي حياتي دوام مي يابد و پاينده و پايدار مي ماند.»

هنر سنتی،هنر مقدس

گواه اين واقعيت، هنرمندان آسيايي اند که قرن ها همان نقش ها و الگو هايي را که با تجربه دروني شان غني تر گرديده، تکرار مي کنند، زيرا در اينجا منظور وفاداري هنرمند به خاطره و احياي گنجينه هاي آن است و نه ابداع فردي و خود نمايي، و به همين دليل است که پرده گمنامي، نام آفرينندگان بيشتر آثار اين خطه را پوشانده و به آنها نوعي هاله آفرينندگي جمعي بخشيده است، با هاله اي که گويي از روح يکپارچه قوم بر مي خيزد و در تکوين آن اراده هيچ فردي دست اندرکار نبوده است، زيرا چنانکه آمد، اين «سنت» آفرينشگر است که با منتقل کردن نمونه هاي معنوي و قواعد کار از نسلي به نسل ديگر ضامن اعتبار روحاني صور و قالب مي گردد و از همين رو تجربه معنوي هنرمند آسيايي ارجي چنين  بي همتا يافته است زيرا فقط استغراق در آرماني  وراي اغراض شخصي است که مي تواند ديد هنرمند را به عرصه تشعشع اين هاله باز نگاه دارد و اين هاله، از سويي ديگر، عرصه شکوفايي خاطره قومي است که همه گنجينه هاي قوم در آن جمع است، خاطره اي که گذشته را به حال مي پيوندد و حال را به آينده و اين همه در افق بي  زمان لحظه مي شکوفد. در اينجا همان طور که منبع الهام تفکر واقعي تجربه «مبدا» است، هنر هم عرصه بروز طرح پذيري اين تجربه مي گردد. و به همين سبب است که براي تحقيق در مورد هر مقوله اي از هنر در اين منطقه از جهان بهتر آن است که ابتدا از آيين ها و سنن آغاز نمايي زيرا آنچنان که «مايل بکتاش» محقق عرصه نمايش هاي ايراني نيز تذکر مي دهد: «آيين نموداري از يک فضاي اسطوره اي را وارد زندگي مي نمايد و انسان آيين گذار به انگيزه اسطوره، مستعد پذيرش و ارائه نقشي سواي آنچه که در زندگي روزانه  اش دارد، مي شود.»و نمايش «شبيه خواني» (تعزيه) که مد نظر نوشته حاضر است و به عنوان شاخص ترين شکل نمايش مذهبي ايراني - که در جهان اسلام بي همتاست - مطرح است، نيز ريشه در آيين ها و مراسم عزاداري شيعيان به مناسبت گراميداشت ياد شهداي «حماسه عاشورا» دارد.

شبيه خواني هنري ديني است و هنرديني، هنري است که در ذيل دين محقق شده باشد، هنري که قالب و صورتي ديني نيز داشته باشد، هنري که نتيجه تاريخي تقرب انسان به حقيقت مطلق است و اين هنر، هنري است که مستقيما در کنار مناسک يک دين شکل مي گيرد

و با آيين ها مرتبط است چنانکه ريشه هنر شبيه خواني را، به صورتي که به شکل نهايي و نمايشي آن در نيمه دوم قرن سيزدهم هجري قمري درآمد، بايد در فاجعه مذهبي - تاريخي کربلا و شهادت «امام حسين (ع)» و يارانش در جنگ با سپاهيان يزيد، خليفه اموي در سال 16 هجري قمري جستجو کرد.در مورد آغاز اجراي مراسم سوگواري و به تعزيت نشستن در شهادت امام حسين و يارانش، خبرها و نظرات گوناگوني داده شده است و از مجموعه اين خبرها و نظرات مي توان چنين استنباط کرد که گويا با فرمان «معزالدوله ديلمي» در قرن چهارم اين مراسم براي اولين بار رسميت مي يابد و پس از آن تاريخ هر ساله مراسمي در گوشه و کنار برگزار شده، «دسته روي ها» و جلسات وعظ برپا گرديده و بعدها در قرن دهم با روي کار آمدن سلسله صفويه رونق و گسترش بيشتري يافته و شکل نمايشي گرفته و بالاخره، پس از قرن ها شبيه خواني از دل آنها بيرون مي آيد، نمايشي که بسياري از عناصر خويش را از پديده هايي چون «نوحه سرايي» ، «روضه خواني» ، «شبيه سازي»، «شمايل گرداني»، «دسته گرداني» و «نقالي» وام گرفته است.

هنر سنتی،هنر مقدس

مضمون شبيه خواني، رويارويي دو نيروي خوب و بد، خير و شر، نيکي و بدي و نور و ظلمت است. بنابراين، «شبيه» به عنوان يک «هنر ديني» طرح ثابت داستاني مختص هنرهاي ديني را نيز داراست. طرحي که در همه مذاهب و در انواع هنرهاي ديني، تقريبا به طور همسان وجود دارد. چنانکه اين طرح نيز در شبيه خواني خود را در هيات «اولياء» و «اشقياء» و رويارويي اين دو گروه در مقابل يکديگر ارائه مي نمايد. انگيزه ذهني ايجاد شبيه خواني را بايد در کيفيت پيدايش و چگونگي بسط و گسترش «شيعه» به عنوان يکي از شاخه هاي اساسي دين اسلام جستجو کرد. زيرا «غصب» خلافت از حضرت علي (ع) و خاندان او توسط امويان، و «مظلوميت» ايشان در چنان هنگامه تيره و تاري، در واقع جوهره تفکر مذهبي، فلسفي و اجتماعي برپايي اسباب شبيه خواني را مي سازد. چرا که اين دو انگيزه، جداي از ارتباط ذهنيت مذهبي آن با تماشاگر شبيه، خود در نزد تماشاگر نمودي اجتماعي، از «غصب» حقوقش توسط حکام و «مظلوميتي» که در اين رهگذر بر وي وارد مي آمد، نيز بود. و با توجه به اينکه اساسا در شرق علاوه بر «نظام قدرت سياسي»، «نظام ديرپاي قدرت مردمي»، که دليل اصلي استمرار تمدن هاست و توليد فرهنگي با آن است، هم وجو دارد و در جهان اسلام نيز «شيعه» تنها فرقه اي بود که با تاکيد بر اصل «مقتدا کسي است که حق با اوست» - که تلقي انعکاس نظام مردمي است - حکومت را نپذيرفت. بنابراين در هنر شبيه خواني باورهاي مذهبي و واقعيت هاي اجتماعي در هم مي آميزد و سبب مي شود که شبيه  به يکي از نادرترين اشکال هنري تبديل شود که ميان ارزشهاي زيبايي شناسي و بينش اجتماعي و فلسفي اش هماهنگي کاملي وجود دارد، نمايشي که نظر بسياري از محققين و مستشرقين غربي را نيز به سوي خود جلب نموده است چنانکه «سر لوئيس پلي» در مورد آن مي نويسد: ....« اگر موفقيت يک نمايش به ميزان تاثيراتي باشد که بر خوانندگان و يا تماشاگران خود مي گذارد، هيچ نمايشي تا کنون موفق تر از تراژدي جهان اسلام يعني تراژدي حسن و حسين (ع) نبوده است.»

و يا مستشرقي چون «پيتر جي چلکووسکي» درباره اش چنين مي نگارد: ...« ويژگي اين نمايش آن است که صراحت و انعطاف را با حقايق کلي در هم مي آميزد و با يگانه ساختن هنر عاميانه روستايي و شهري متفنن درباري هيچ مرزي ميان صورت ازلي و انسان، ثروتمند و فقير، خارق العاده و معمولي، تماشاگر و بازيگر باقي نمي گذارد، بلکه هر يک شريک و غنابخش ديگري است.» شبيه خواني هنري سنتي است، نمايشي سنتي که به سبب رابطه اش با «حقيقت» ازلي بدل به «نمايش مقدس» گشته است و شاخصه هاي هنري سنتي را به طور اجمالي و فهرست  وار مي توان چنين دسته  بندي نمود:

الف: در هنر سنتي، صورت، مثال و رمز حقيقت برتري است و پيوندي ميان اين صورت و آن حقيقت وجود دارد. پس هنر سنتي هم در مضمون و هم در صورت ديني است.

ب: هنر سنتي هنري پايدار، جاودانه و مقدس است. چون جوهر آن ثابت بوده و داراي چنين خصوصياتي است.

پ: درهنر سنتي هنرمند خادم سنت هاي پايدار هنري است و قابليت  خويش را در پاسداري از اين سنت ها و براي قرب و وصول به حقيقت به منصه ظهور مي رساند.

ت: در هنر سنتي فرديت هنرمند در اثر ذوب مي شود و قواعدي غير مشخص در اين هنر حکمراني مي کنند زيرا چنانکه عرفا گفته  اند براي اينکه قابليت يابد، بايد فنا شود و همين دليل است دليل گمنامي هنرمند سنتي ايراني و به همين دليل است که گزينش شاگرد و سپس رسيدن به استادي به سهولت انجام نمي پذيرد زيرا اين تنها تکنيک نيست که به وي منتقل مي گردد بلکه وي بايد آمادگي و استعداد پذيرش امانت را دارا باشد.

هنر سنتی،هنر مقدس

ث: در هر سنتي کار هنري نوعي عبادت محسوب مي گردد که براي قرب است و هنر سنتي پيوندي عميق با مناسک ديني دارد.

ج: هنر سنتي هنري تفنني نيست و کاربردي است، اين هنر پيغام آور معنا است، حضوري رمز گونه دارد و آسايش و آرامش را موجب مي گردد.

£: در هنر سنتي زمان و مکان غير مادي هستند.

حال ببينيم در شبيه خواني که از آن به عنوان هنري مقدس يادکرديم چه ويژگي هايي موجود است؟ چنانکه قبلا اشاره شد شبيه خواني نيز چون ساير اشکال هنري اصيل سرزمين ما متکي بر سنت ها و قراردادهايي از پيش تعيين شده  است که اين خود ريشه در انديشه اي دارد که اصولا پديده هاي عالم خاکي و روابط ميان آنها را نتيجه اعمال قدرت نيرويي ماوراء الطبيعي مي داند، طبق اين ايده آنچه ما با حواس خويش درک نموده و «واقعيت» مي ناميم سايه اي است از حقيقتي آن جهاني و خود به تنهايي داراي هيچ ارزشي نيست چنانکه سقراط و افلاطون دو استاد بزرگ حکمت و فلسفه چنين گفته اند که: ....« براي هر نوعي از انواع موجود در اين عالم که اسير ماده و رهين تعلقند فردي است مجرد از ماده و عاري از علائق جسماني که همواره جاويد و باقي و بنام رب النوع و يا مثل افلاطوني ناميده مي شود.» عقيده اي که «ملا صدراي شيرازي» انديشمند بزرگ شيعي دوران صفويه آن را تاييد نموده و خود چنين مطرح مي سازد که: ....« آنچه در اين عالم است از حقايق و ذوات و نفوس و ابدان و خطوط و اشکال و هر زيبايي و جمال و حسن و کمال، همگي به منزله عکوس و اظلال عالم عقل و مثالند و حقيقت هر چيز در اين عالم ادني رقيقه اي است از عالم اعلاء مانند ظل انسان و عکس و رسم حيوان که در هر گوشه و کنار بر در و ديوار منعکس گردد.»

پس عالي ترين هنرها آنهايي هستند که ما را به اين سرچشمه ازلي و ابدي رهنمون گردند و موجب وحدتي شوند که غايت آرزوها و آمال انسان دين مداراست، هنري مقدس که در مورد آن گفته اند: ....« ريشه و اصل آسماني يا ملک خصلت دارد، زيرا الگوهايش بازتاب واقعيات ماوراء عالم صورند. هنر مقدس که زبده خلقت - صنيع الهي - را به زبان تمثيل و تکرار و از سر بيان يا اعاده مي کند، نمودار سرشت رمزي عالم است و بدين گونه روح انسان را از قيد تعلق به «واقعيات» درشتناک و ناپايدار مي رهاند.» هنري که در شرق هميشه مورد توجه بوده است و حتي شايد بتوان گفت که تنها شکل هنري اصيل در سرزمين هاي پر رمز و راز شرقي است.

هنر اصيل سرزمين ما نيز هنري مقدس است که بر پايه انديشه هاي باستاني نشو و نما يافته و پس از اسلام تحت رهنمودهاي انديشمندان «اسلامي - شيعي» پرورده شده اند. انديشمنداني که معتقد بودند هنر عبارت است از ساخت و پرداخت اشياء بر وفق طبيعت شان، که خود حاوي زيبايي بالقوه است، زيرا زيبايي از خداوند نشات مي گيرد، و هنرمند فقط بايد بدين بسنده کند که زيبايي را بر آفتاب اندازد و عيان سازد.

هنر بر وفق کلي  ترين بينش اسلامي از هنر، فقط روشي براي شرافت روحاني دادن به ماده است. هنر مقدس، هنر «نمادها و نشانه» هاست زيرا چنانکه گفته شد اصولا تمامي پديده هاي اين عالم نمادها و نشانه هايي هستند براي راهنمايي ما به اصل آن جهاني خود، هنري که جايگاه آن از نظر شرقي به تعبيري نه عالم مجردات است نه عالم محسوسات، نه بازتاب دنياي آگاه (سورئاليسم) است، نه خواست و قدرت و نه نيروي مضمحل کننده تجزيه و تحليل ، بلکه شکفتگي، از خود برآمدگي و تجلي اي است که در گنبدهاي فيروزه اي حاشيه کوير مي  درخشد.


منبع:روزنامه رسالت_شراره گل محمدی

تنظیم:امید واضحی آشتیانی