تبیان، دستیار زندگی
آیت الله حكیم از دو چیز در آن زمان روحیه می‌گرفت دیدار با امام و حضور در نماز جمعه كه هیچ وقت قطع نكرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات مسئول حفاظت شهید سید محمد باقر حکیم

سید محمد باقر حکیم (ره

آيت الله حكيم از دو چيز در آن زمان روحيه مي‌گرفت ديدار با امام و حضور در نماز جمعه كه هيچ وقت قطع نكرد.

احسن‌پور معروف به ابوقائد محافظ آيت الله حكيم و مسئول حفاظت ايشان در عراق در گفتگو با خبرنگار سياست خارجي خبرگزاري فارس گفت: در زمان جنگ تحميلي من در جنگ‌هاي نامنظم در خدمت شهيد چمران بودم و بعد از چهار ماه برگشتم تا امتحانات آخر سال را تمام كنم و در بحبوحه امتحانات خبر شهادت چمران به ما رسيد و بعد از شهادت‌شان ستاد جنگ‌هاي نامنظم متلاشي شد و هر كسي بايد به جايي منتقل مي‌شد كه البته براي اينكه بتوانم زود به خط مقدم بيايم و بار ديگر دوره سه ماهه آموزشي را پشت سر نگذارم به پادگان غيور اصلي رفتم كه متعلق به مجاهدين عراقي بود و من هم دو زبان فارسي و عربي را مسلط بودم و بعد از يك هفته از ثبت نام مرا خواستند. در آنجا شخصي به نام امير شيرازي بود و مسئول آنجا هم ابو ياسين موسوي بود آنجا از من خواسته شد تا حفاظت آيت الله حكيم را بر عهده بگيرم.

احسن پور اضافه كرد: در ابتدا گفتم كه من براي اين ثبت نام كردم كه بتوانم به جبهه بروم و براي اين كار نيامده‌ام. البته من در آن زمان شناختي از آيت الله حكيم نداشتم و آنها از من خواستند موقتا اين مهم را بپذيرم و گفتند شما بيايد آيت الله حكيم را ببينيد بعد نظر خود را بگوييد. حتي يادم مي‌آيد كه آنها گفتند شهيد حكيم هميشه در جبهه حضور دارند و ايشان قبل و بعد از عملياتي به آنجا مي‌‌روند و همينگونه نيز شد و من بارها با ايشان به منطقه رفتم ايشان بعد از هر عملياتي كه مي‌شد پيش مجاهدين مي‌رفت.

ابو قائد اظهار داشت: يك روز با حاج آقا از طريق پيرانشهر به حاج عمران رفتيم و بعد از مسير و راه سختي كه تا رسيدن به آنجا طي كرديم بعلت اينكه آنجا شبيه يك دره بود ما در اين دره قرار گرفتيم و نيروهاي عراقي بالاي سر ما و روي تپه بودند و بر ما اشراف داشتند. در همان لحاظات دشمن از وجود آيت الله حكيم در آنجا مطلع مي‌شود و به شدت بر سر ما ما توپ و خمپاره مي‌ريختند و به اين اكتفا نكرده و هواپيماهاي آنان وارد منطقه شد و شروع به تيراندازي كردند ما نيز از حاج آقا خواستيم منطقه را ترك كند اما ايشان مي‌گفت من مي‌خواهم پيش رزمنده‌ها بمانم تا اينكه با اصرار به ايشان گفته شد كه به احتمال زياد هواپيماها اينجا را بمباران خواهند كرد چون آنها فقط تير اندازي مي‌كردند البته آنها دقيقا هر چه مي‌زدند در چند متري حاج آقا بود و كاملا مي‌دانستند كه ايشان در كجا قرار دارند و در نهايت با هليكوپتري كه ما درخواست كرديم ايشان از منطقه خارج شدند و من بارها شجاعت‌هاي ايشان را در جبهه از نزديك ديده‌ام.

وي ادامه داد: در ابتداي جنگ جمعيتي از علماي عراقي در ايران پيش حضرت امام رفته بودند تا امام يك نفر از آنها را بعنوان نماينده عراقي‌ها انتخاب كنند اما به اينها مي‌گويند شما يا اصالت ايراني داريد يا در ايران متولد شده‌ايد يا شما را بعنوان يك ايراني مي‌شناسند. و اينها به امام گفتند چه كنيم فقط همين‌ها هستيم و كس ديگري نيست امام نيز در پاسخ فرمودند نه خير يك شخص ديگري هم هست كه من او را كاملا مي‌شناسم، با او زندگي كردم و با او از نزديك در ايام نجف مرتبط بودم. اكنون او در سوريه است كه منظورشان آيت الله حكيم بود كه البته با پيگيري‌ها و مساعدت‌هاي حضرت امام خميني شهيد حكيم وارد خاك ايران شده و به تهران آمدند.

محافظ شخصي شهيد حكيم ادامه داد: بعد از ورود آيت الله حكيم به تهران ايشان هميشه پيش حضرت امام مي‌رفتند و براي خود در اين خصوص برنامه چيده بودند و در يكي از همين ديدارها ما با خواهش و تمنا از شهيد خواستيم تا ما هم بتوانيم به داخل بيايم و دست حضرت امام را بوسيديم.

احسن پور گفت: آيت الله حكيم از دو چيز در آن زمان روحيه مي‌گرفت ديدار با امام و حضور در نماز جمعه كه هيچ وقت قطع نكرد.

ابوقائد با اشاره به ذكر گفتن‌هاي هميشگي آيت الله حكيم گفت: هر وقت كه ايشان را مي‌ديديم ايشان را در حالت زمزمه كردن و ذكر گفتن و نجوا كردن مي‌ديديم. ايشان به خواندن قرآن بسيار علاقه‌مند بودند. آن روزها كه ايشان به قم مي‌رفتند قرآن كوچك خود را باز مي‌كردند و مشغول تلاوت آيات قرآن مي‌شدند و در بازگشت كه معمولا شب جمعه بر مي‌گشتيم ايشان با صداي بلند دعاي كميل را مي‌خواندند تا ما هم كه در ماشين نشسته ايم محافظ و راننده و خانم ايشان كه كنار دستشان مي‌نشست نيز گوش دهند و هرگز آنان حال و احوال و گريه‌ها را فراموش نمي‌كنيم. حتي يك بار ايشان عينك خود را جا گذاشته بودذند و به من گفتند شما در حال رانندگي هستيد و به آن همكار ديگرم گفت شما دعاي كميل را با صداي بلند بخوانيد.

وي افزود: بعد از اتمام خواندن قرآن و ذكر گفتن‌ها معمولا اگر وقتي بود شروع به خواندن روزنامه مي‌كرد و بعد هم نوشتن كه مي‌دانيد چقدر در ماشين و در حال حركت نوشتن سخت است.

فارِس احسن پور از روزهاي اول مقتل خواني توسط شهيد ياد كرده و گفت: ابتدا مقتل خواني و سخنراني هاي دهه محرم در تهران صورت مي‌گرفت كه بعدا از ايشان در خواست كردند بعلت حضور عراقي در قم به قم آمده و آنجا مبر بروند و در نهايت ايشان مقتل حضرت عباس را در تهران و در دفتر خودشان اقامه و مقتل ابا عبد الله را در شهر مقدس قم مي‌خواندند.

وي ادامه داد: در تهران و در شب شهادت حضرت عباس ايشان با خواهش و تمنا از ما مي‌خواستند كه خودشان به مردم غذا بدهند و ما جلوي ايشان را نگيريم و به ما مي‌كفتند من را از حسين و عباس و خدمت به آنها جدا نكنيد و مي‌خواهم به عزاداران آنها خدمت كنم.

در هنگامي كه مي‌خواستند مقتل بخوانند قبل از آن آماده مي‌شدند و كتاب مقتل را باز مي‌كردند تا آنجايي را كه مي‌خواستند بخوانند علامت مي‌زدند و آنچنان گريه مي‌كردند كه انگار در صبح عاشورا و در قم و جلوي مردم آن را مي‌خواندند و حالتهاي ايشان را هم بعد از رسيدن به مصيبت و شهادت ابا عبد الله را همه ديده ايد كه چگونه بر سر و صورت خود مي‌زدند و عاشورا را در مقابل چشمانشان تجسم مي‌كردند. جالب است يك بار وقتي ايشان فيلم مقتل خواني خود را ديدند بسيار متعجب شدند و اصلا نمي دانستند كه اينگونه بر سر و روي خود مي‌زنندو اصلا در حال خود نبودند و از خود بي خود مي‌شدند.

فارس احسن پور با بيان اينكه آيت الله حكيم تواضع عجيبي داشت گفت: ايشان در مقابل مردم تواضع عجيبي داشتند و بارها كه مانع از نزديك شدن مردم به ايشان مي‌شديم ايشان ناراحت مي‌شدند و مي‌گفتند مرا با مسئولان ايراني همسطح قرار ندهيد. وضعيت آنها با من فرق مي‌كند آنها انقلاب كرده اند و دولت تشكيل داده اند و مجبورند برخي از حفاظت ها را انجام دهند اما ما اول راه هستيم و مرا از مردم جدا نكنيد. ايشان با ما هم بر خوردشان از روي تواضع بود و بارها به من و بقيه مي‌گفت شما همانند فرزندان من هستيد و فرقي بين آنها و شما براي من وجود ندارد.

وي گفت: توصيف آخرين زيارت ايشان در مشهد و وداع با امام رضا برايم سخت است ايشان حتي به آقاي گلپايگاني گفتند كه من با در و ديوار صحن امام رضا وداع كردم و شايد نتوانم ديگر به اينجا بيايم و شما به عراق تشريف بياوريد.

فارس احسن پور گفت: ديدار آخر ايشان با رهبر عزيز انقلاب هم عجيب بود وقتي ايشان به ديدار رهبر معظم انقلاب رفتند ايشان به شهيد حكيم گفتند رفتن‌تان را به تاخير بيندازيد و بر اساس اخباري كه به من دادند موقعيت مناسب نيست اما شهيد حكيم از ايشان در خواست كردند كه بگذارند به عراق بروند. گفتند من استخاره گرفته ام و خوب بوده و از ايشان خواستند اجازه دهند تا به عراق بروند كه اقا نيز در پاسخ گفتند اين امر دست شماست و هر گونه كه صلاح مي دانيد انجام دهيد و به ايشان اجازه بازگشت به عراق را دادند.

فارس احسن پور در پايان گفت: قبل از رفتن ايشان به عراق قرار شد يك هفته به آنجا بروم و اوضاع را بررسي كنم من نيز همين كار را كردم اما با وضعيتي كه در آنجا ديدم مخصوصا سلاح كه در دست همه اعم از زن و بچه‌ و پير و و جوان بود و همچنين نبود حكومت يا ارتش و حتي نبود جا براي خوابيدن يا استراحت كردن در بين شهرها به ايران آمدم و رفتن شهيد را به عراق محال خواندم به همه گفتم امكان ندارد بتوانيم حاج آقا را سالم به مقصد برسانيم. اما شهيد تصميم خود را گرفته بودند حتي به حاج آقا گفتم بر فرض كه راه را به سلامت طي كرديم و به نجف رسيديم در آنجا مي‌خواهيد چه كنيد در كجا منزل اختيار كنيد، و حتي منزل دو برادر شهيدتان نيز متروكه شده و نياز به بازسازي دارد و خود اين ماهها بطول مي‌انجامد. ايشان گفتند به منزل يكي از اقوام يا آشنايان ميرويم و شما و محافظان و همراهان در كجاي خانه مستقر مي‌شويد و ايشان در نهايت فرمودند مطمئنا جا پيدا مي‌شود. در آنجا مساجد، حسينه‌ها و تكايايي هست كه مي‌توانيم به آن برويم. من هم پاسخ دادم مگر مي‌شود شما كه شخص عادي نيستند و ديگر فقط به خودتان تعلق نداريد و متعلق به همه مردم هستيد و چشم ملت عراق به شما دوخته شده و شما اميد اين مردم هستيد اما شهيد مي‌خواست به عراق برود و به مردم خدمت كند و تحمل دوري از آنجا را نداشت مخصوصا كه مردم در نامه و ديدارها و تظاهرات و تجمعات از ايشان مي‌خواستند كه به عراق بيايند و ايشان در ميان استقبال بي نظير مردم وارد خاك عراق شدند و دشمنان نتوانستند حضور ايشان را خيلي تحمل كنند


.

تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه

منبع :فارس