تشنه آب به دوش

به سوى تبوك
پیش از این اشاره شد كه سفر تبوك سختترین و طولانىترین سفرهایى بود كه پیغمبر و سپاهیان اسلام بدان اقدام كرده و مىرفتند،و با توجه به گرماى هوا و خشكسالى و فصلى كه این سفر با آن مصادف شده بود كار را بسیار سخت و دشوار مىكرد و از این رو در روایات و تواریخ نام این سپاه را«جیش العسره»ـیعنى سپاه سختىـگذاردهاند و در قرآن كریم نیز در سیاق آیات مربوط به جنگ تبوك در سوره توبه بدان اشاره شده است.
با این همه احوال،روزى كه سپاه،از لشكرگاه مدینهـكه جایى به نام«ثنیة الوداع»بودـحركت كرد در مقدمه لشكر دههزار سرباز و سپاهى بود كه راه خطرناك و مخوف و بیابانهاى بى سروته شمال حجاز را مىشكافت و پیش مىرفت و به دنبال آن پیغمبر اسلام با بیست هزار نفر به صورت صفوف منظم دیگر سپاه حركت نمود.
سر راه به منزل «حجر» و ویرانههاى قوم ثمود كه آثارى از خانههاى آنها در آنجا بود رسیدند و در كنار آن فرود آمدند و سر چاهى كه در آنجا بود رفته مقدارى آب از چاه كشیدند ولى شب كه شد پیغمبر اسلام دستور داد كسى از آب آن چاه نخورد و وضو هم نگیرند و اگر آردى هم با آن آب خمیر كردهاند به شتران بدهند.
چون از بادهاى تند و سوزان آن سرزمین كه گاهى تودههاى شن را به صورت دریاى مواج به حركت در مىآورد آگاهى داشت،دستور داد در آن شب كسى تنها از خیمه خود بیرون نیاید و دو نفر كه با دستور آن حضرت مخالفت كرده و شب هنگام از خیمه خود خارج شدند به هلاكت رسیدند، یكى را باد برد و دیگرى زیر تودههاى شن مدفون گردید.
و در سیره ابن هشام است كه یكى از آنها به مرض خناق مبتلا شد و دیگرى را باد به كوههاى قبیله طى انداخت و چون پیغمبر از ماجرا مطلع شد فرمود:مگر من نگفته بودم كسى تنها از خیمه بیرون نیاید و سپس درباره آن كس كه به خناق دچار شده بود دعا كرد و او شفا یافت و آن دیگرى را نیز قبیله طى پس از بازگشت لشكر به مدینه به نزد پیغمبر اسلام آوردند .
و به هر صورت چون طبق دستور پیغمبر (ص) آبهایى را كه از چاه برداشته بودند بر زمین ریختند پس از پیمودن مقدارى راه دچار بى آبى و تشنگى شدند باز هم به مدد دعا و كمك الهى قطعه ابرى آمد و به مقدارى كه مردم براى آشامیدن و ذخیره احتیاج داشتند باران بارید و از این نگرانى هم بیرون آمده و نجات یافتند.
یك خبر غیبى
پیش از این گفته شد كه نشانه و دلیل بر صدق گفتار پیغمبر الهى كه فرستاده خداى تعالى باشد معجزه است و معجزه بر چند نوع است كه یكى از آنها خبرهاى غیبى واطلاع از عالم غیب است كه پیغمبر از خدا درخواست كند و بخواهد تا از ماجرایى یا ماجراهایى از پس پرده غیب آگاه شود و خداى تعالى او را آگاه مىكند.

در سفر تبوك روزى شتر پیغمبر گم شد و اصحاب آن حضرت براى پیدا كردن آن شتر به این طرف و آن طرف رفته و به جستجو پرداختند،یكى از منافقان كه همراه لشكریان بود از روى تمسخر گفت:او پندارد كه پیغمبر است و از آسمانها به شما خبر مىدهد اما اكنون نمىداند شترش كجاست؟رسول خدا(ص)این سخن را شنید و رو به افرادى كه در حضورش بودند كرده گفت: مردى از لشكریان سخنى گفته ولى به خدا سوگند من نمىدانم جز آنچه را خدا به من یاد دهد و هم اكنون خداوند مرا به جاى آن شتر راهنمایى كرد و شتر در همین وادى و در فلان دره است كه افسارش به درختى گیر كرده بروید و آن شتر را بیاورید!
باز هم یك خبر غیبى،و فضیلتى از ابوذر غفارى
در میان لشكریان افرادى بودند كه به خاطر كندى و یا ناتوانى مركبشان و یا علل دیگر گاهى عقب مىماندند و نمىتوانستند همراه دیگران راه را طى كنند و چون جریان را به پیغمبر معروض مىداشتند رسول خدا(ص)مىفرمود:او را واگذارید كه اگر خیرى در او باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و گرنه از وجود او آسوده خواهید شد.
ابوذر غفارى شترى داشت كه از راه بازماند و در نتیجه از لشكریان عقب افتاد و چون به پیغمبر اسلام جریان را گفتند حضرت همان سخن را تكرار كرد، و از آن سو وقتى ابوذر دید شتر نمىتواند راه برود افسارش را به گردنش انداخت و او را در بیابان رها ساخته و توشه و اثاث خود را از روى شتر برداشت و به دوش گرفت و به دنبال سپاه پیاده به راه افتاد.
پیغمبر اسلام و لشكریان در یكى از منزلها فرود آمده بودند كه ناگهان از دور شبحى پدیدار شد و كم كم شخصى را دیدند كه بار خود را به دوش گرفته و تنها پیش مىآید و چون به رسول خدا(ص)گزارش دادند فرمود:او ابوذر است...سپس دنبال گفتار خود را چنین ادامه داد:
«رحم الله اباذر یمشى وحده و یموت وحده و یبعث وحده».
[خدا رحمت كند ابو ذر را كه تنها راه مىرود و تنها مىمیرد و تنها محشور مىگردد!]و چون نزدیك شد دیدند أبوذر است،و آینده هم صدق گفتار رسول خدا(ص)را بخوبى نشان داد كه چون عثمان بن عفان ابوذر غفارى رضوان الله علیه را به جرم حقگویى به سرزمین بد آب و هواى «ربذه» تبعید كرد پس از چندى ابوذر بیمار شد در آن سرزمین در حال تنهایى با وضع رقتبارى به شهادت رسید به شرحى كه همه مورخین نقل كردهاند.
و در نقل مرحوم قمى است كه چون اباذر در سفر تبوك به سپاه اسلام نزدیك شد رسول خدا(ص)فرمود :
آب براى او ببرید كه تشنه است و چون براى او آب بردند مشاهده كردند ظرف چرمى خود را آب كرده و در دست دارد،
پیغمبر بدو فرمود: اى اباذر آب همراه دارى و با این حال تشنهاى؟
عرض كرد: آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدایتـ در راه كه مىآمدم به سنگى رسیدم كه مقدارى آب باران در آن جمع شده بود و چون چشیدم دیدم آب شیرین و گوارایى است، با خود گفتم از آن نمىآشامم تا حبیب من پیغمبر از آن بیاشامد،در اینجا بود كه رسول خدا(ص)بدو فرمود :
«یا باذر رحمك الله تعیش وحدك،و تموت وحدك،و تبعث وحدك،و تدخل الجنة وحدك،یسعد بك قوم من اهل العراق،یتولون غسلك و تجهیزك و الصلاة علیك و دفنك.»
[اى اباذر خدا تو را رحمت كند كه بتنهایى زندگى مىكنى و تنها مىمیرى و تنها وارد بهشت مىشوى،گروهى از مردم عراق به وسیله تو سعادتمند شوند كه متصدى كار غسل و تجهیز و نماز و دفن تو گردند(8)...تهیه و تنظیم برای تبیان: رضا سلطانی
