نقش فضاي تفکر و شکل گيري هنر اسلامي

چكيده:
ريشه داشتن فكر و عمل انسان در جهانبيني و باورهاي او و وجود اصولي جهاني و مورد قبول همه جوامع، مفروضات مورد قبولي هستند كه به استناد آنها مقاله حاضر سعي در شناسايي تأثير تفكر ديني (بعنوان يك نوع جهانبيني) بر شكل گيري هنرمند (انساني كه به خلق آثاري ميپردازد) و بر آثار هنري وي دارد. اين كوششي است در جهت آشنايي با چگونگي هدايت و جهت دادن هنرمند و همچنين ويژگيهاي آثار وي در قالب اصول جهاني مطابق تفسيري كه تفكر ديني از آنها ارايه مينمايد.
واديِ هنر يكي از قلمروهاي حساسي است كه وجود تفكر ديني خويش و اهميت خود را به وضوح متجلي ميسازد. براي هنر هم همچون زيبايي و عشق و آزادي و عدالت تفاسير متفاوت و حتي متضادي ارائه ميشود.
اينها جملگي درجات و مراتبي دارند. مراتب مادون آنها از خاك آغاز ميشود و به مراتب عاليهشان كه در حق تجلي مييابد ميرسند. به اين ترتيب هر كس بنا به تمايلي كه به ساحتي از حيات (انساني، مادي نفساني و روحاني) خويش دارد، در مقوله هنر (و زيبايي و عشق و عدالت) نيز به درجه و مرتبه معادل همان ساحت مايل است. به اين ترتيب
از جانب ديگر هنر (به طور عام) ويژگيهايي را داراست كه در جهت القاء ارزشهاي موردنظر هنرمند به مخاطب ايفاي نقش مينمايند. هنر خلق شده در فضاي تفكر ديني و توسط هنرمند متأله نيز از اين قاعده مستثني نميباشد. در عين حالي كه ويژگيها و تأثيرات آن با ساير مراتب هنر كاملاً متمايز است. به اين ترتيب «تأثير فضاي معنوي و ديني بر شكلگيري شخصيت هنرمند» و به تبع آن «برخي ويژگيهاي خلق شده در اين فضا» توسط هنرمند معتقد موضوعات اصلي مورد بحث هستند كه در سطور آتي به آن اشاره خواهد شد.
بارزههاي هنرمند در فضاي تفكر ديني
بسياري مفاهيم و موضوعات (همچون زيبايي، عدالت، عشق، انسانيت، راستي، آزادي، هنر) مورد احترام و خواست فطري جملگي ملل و تمدنها و مكاتب فكري و اديان ميباشند و بسته به جهانبيني و فرهنگ و مباني فكري براي هر يك از آنها تعريفي ارائه ميشود كه با هم متفاوت و حتي گاهي متضاد هستند. براي نمونه در كنار احترام به اين مفاهيم و موضوعات از سوي حكيم متأله، كسي كه غيب و متافيزيك را انكار ميكند نيز به آنها احترام ميكند ولي تعريف اين دو از اين موضوعات كاملاً متفاوت است. به همين دليل سعي بر آن خواهد بود تا در اين قسمت به برخي از اين اصولي كه در فرهنگ ايراني به تبعيت از جهانبيني پايه آن، هنرمند را تحت تأثير خويش قرار داده و او را به خلق آثار هنري هدايت مينمايند اشاره شود. ضمن آنكه اين اصول نيز خود غالبا مورد خواست مكاتب مختلف هستند كه سعي بر تبيين نسخه ايراني آنها در پرتو تفكر ديني خواهد بود. در حقيقت، اصول زيراصولي هستند كه هنرمندِ تربيت يافته در تفكر ديني را (با تعريفي كه دين او از آنها دارد) تحت تأثير قرار داده و در شكلگيري شخصيت و هنر او ايفاي نقش مينمايند.
تعبد:

تعبد از صفات الهي هنرمند (و هر كسي) است كه در فضاي تفكر ديني رشد نموده و فعاليت ميكند. تعبد موردنظر عبارت از ايمان قلبي و پذيرش اصول و اوامر و نواهي وحياني و نصب العين قرار دادنشان در خلق آثار هنري و اهتمام در معرفي جاذبه آنها به جامعه ميباشد. اين تعبد نه تنها با آزادي و نوگرايي و بقيه موضوعات مطرح در اين نوشتار كه به عنوان بارزههاي هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني به خلق آثار هنري ميپردازد هيچ گونه تضاد و تزاحمي ندارد كه فراتر از آن به دليل بعد معنوي آن كه زمينه آزادي و رهايي انسان از قيد و بندهاي مادي و رستن او از اسارت عالمِ خاك را فراهم ميآورد، بستر و فضاي رشد و تعالي انسان و تجلي معقول و حقيقي مفاهيمي چون آزادي و نوگرايي و ساير صفات مطلوب نيز ميگردد.
كه سالك بيخبر نبود زراه و رسم منزلها به مي سجاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد
در اين وادي هنرمند متأله متذكر به اين موضوع است كه تعبد وي همانند عبادتش نفعي براي معبودش ندارد، بلكه جملگي فوايد مترتب بر آن مثل آزادي و آزادگي و احساس هويت و استقلال نصيب خودش خواهد شد كه به طريق اولي به نحو مناسب نيز آن را به جامعه خويش منتقل مينمايد.
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را زعشق ناتمام ماجمال يار مستغني است
اخلاص:
خلوص هنرمند در پرتو تفكر ديني، جان و فكر و جسم هنرمند و همچنين اثر هنري او را از هر گونه ناخالصي، زشتي، پليدي و آلايش، پاك و خالص ميگرداند. اخلاص مورد نظر مشتمل بر خالص نمودن فكر و عمل از هر آن چيزي است كه با تفكر ديني و معنويت و عدالت و صداقت آن در تقابل باشند. ضمن آنكه هنر حاصل نه تنها تقويت اخلاص هنرمند كه توسعه و ترويج پاكي و اخلاص در جامعه را نيز در پي دارد.
در واقع سخن در اين است كه پاكي نه منحصر به پاكي ظاهري است، نه توصيهاي است براي سايرين، و نه حتي در مقولات نفساني و روحاني محدود ميشود، كه فراتر از همه اينها ضرورت و لازمه ايجاد فضا و شرايطي است كه بتوان در آن پاك زيست و ساحت هستي را نيز آلوده نكرد. به بيان ديگر پاكي و اخلاص هنرمند يكي از شروط اصلي خلق آثار پاك و پاككننده است.
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده شستشويي كن و آنگه به خرابات خرام
عدالتجويي:

«هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايهداري مدرن و كمونيسم خونآشام و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بيدرد و در يك كلام اسلام آمريكايي باشد.»(2) توجه به اين كلام كه از بطن تفكر ديني برخاسته است حكايت از لزوم توجه به عدالت و ظلم ستيزي به عنوان ركن اصلي فعاليتهاي هنرمندي دارد كه آثارش در فضاي تفكر ديني شكل ميگيرند. يكي از لوازم اصلي تفكر الهي و ديني داشتن، بجاي آوردن شرط امانت و جانشيني خداوند تبارك و تعالي در زمين است كه اهتمام در رعايت كردنِ اصول حاكم بر فعل و خلق الهي (كه از جمله مهمترين آن عدل است) در اعمال انساني يكي از جلوههاي آن ميباشد. توجه به اين امر ايجاب مينمايد تا هنرمند متأله به اين اصول توجه نموده و راههاي بكار بستن و تجلي كالبدي بخشيدن به آنها را به تبعيت از آفريدگار خويش كه او خلافتش را عهدهدار است، وجهه همت خود قرار دهد.
زيباگرايي:
هنرمند ديني چيزي جز زيبايي پديد نميآورد. اين امر بدان معنا نيست كه او زشتيهاي عالم و عملِ انسانها را نميبيند، يا آنها را متذكر نميگردد و در پي شناسايي علل بروز و راههاي رهايي از آنها نيست. بلكه يكي از نقاط اصلي تمركز او محك زدن انسان و اعمال او با معيارهاي برآمده از تفكر ديني خويش، بررسي علل، بيان آن به جامعه، و ارائه راههاي رفع آنهاست. منتها در اين راه از سنت كلام الهي تبعيت ميكند كه داستان يوسف و عمل زشت همسر عزيز مصر را چنان بيان ميكند كه قصه يوسف احسن القصص ناميده ميشود. ضمن آن كه بيش از ترسيم فضاي زشت و آلوده، با قرار دادن انسان در فضاي زيبا و پاك و خالص ميتوان او را به تفكر و مقايسه دو فضا برانگيخت و اميدوار بود كه او زيبايي را برخواهد گزيد، كه بنا به تعبير مرحوم علامه طباطبايي «انسان مفطور به حب جميل است» و فطرتا دوستدار و خواهان زيبايي بوده و از زشتي و شرّ و پلشتي گريزان است.
عزت:
در فضاي تفكر معنوي، هنرمند فرد دينداري است كه تفكر معنوي، سراسر جهان و زندگيش را فراگرفته است، عزتي را براي خويش و جامعه و بشريت آرزومند است و آن را ترويج و تبليغ مينمايد كه عاري از هر گونه شائبه غرور و خودخواهي و منيت و تفاخر و علوِّ در زمين و بزرگي ظاهري و دنيوي است. عزت مورد نظر او در عين «فقر الي اللّه» و به بيان بهتر در نتيجه توجه به اين فقر به منصه ظهور ميرسد. اين عزت اجازه هيچ گونه تملق و چاپلوسي و نمايش روحيه كاسبكارانه و ماديگرايانه و بهرهگيري از آن را به هنرمند نميدهد. ضمن آنكه هنرِ برآمده از اين تفكر نيز مبين عزت هنرمند و معرفي كننده عزت مطلوب به مخاطب است. اين هنر عزت خويش را در تحقير ديگران، به خصوص ديگراني كه با او سر عناد و دشمني ندارند، جستجو نميكند.
معنويتگرايي:
معنويتگرايي از بسياري جهات ميتواند موردنظر قرار گيرد كه در اين مختصر به جنبهاي از آن كه به نيازهاي انسان متوجه است اشاره ميشود. يكي از بارزترين ويژگيهاي هنر رايج در جهان ماديگراي تحت سلطه تفكر غيرديني (يا غيرمعنوي و حسابگر)، تهييج مشتهيات مادي انسان به منظور ايجاد نياز كاذب در جهت تقاضاي مصرف در جهت تأمين بازار براي توليدات صنعتي است. در واقع، هنر مورد نظر در بسياري زمينهها در خدمت سيستم سرمايهداري جهاني قرار ميگيرد. اين در حالي است كه هنرمند ديني به جملگي نيازهاي انسان در حد متعادل توجه داشته و تأكيد اصلي و بنيادين خويش را بر نيازهاي معنوي و روحاني كه معمولاً مغفول ميمانند قرار ميدهد. در عين حال از نيازهاي مادي و فيزيولوژيكي انسان نيز غافل نميماند، با اين تفاوت كه در اينجا نيازها را متذكر نشده و به عبارت ديگر در پي تهييج آنها نيست بلكه به دنبال هدايت آنها بوده و پاسخگويي به آنها به طريق انساني را جستجو مينمايد. براي نمونه، در حاليكه هنرمندي كه در خدمت سرمايهداري است موضوعاتي جنسي را دستمايه اصلي خويش براي تهييج مشتهيات مينمايد و يا حداقل ابايي در استفاده از آن به عنوان ابزاري براي بيان آراء خويش ندارد، هنرمند متأله بدون غفلت از اين نياز و اين موضوعات سعي در كنترل و هدايت آنها دارد. به تعبير مرحوم علامه جعفري تلمبه زدن به فوارهاي كه خود به خود جهشي بسيار زياد دارد صحيح نيست.(3) بلكه برعكس اين فواره نيازمند كنترل و هدايت است.
حقگرايي:

از آنجايي كه در تفكر ديني، انسان كه جانشين خداوند در زمين است و اصولاً نقش جانشينياش ايجاب مينمايد تا اعمال خويش را به صفات فعل الهي متصف گرداند، اهتمام و تعهد هنرمند رشد يافته در اين مكتب و معتقد به اين تفكر نيز در جهت شناسايي اين صفات و تجلي بخشيدن به آنها ميباشد. علاوه بر آن ويژگيهايي كه در اين مقاله از آنها ذكري رفته است، حق بودن يكي از بارزههاي اصلي فعل الهي است كه به كرّات به آن اشاره شده است (حجر: 85، احقاف: 3 و...) اين اصل علاوه بر اثبات خويش، بسياري زمينهها و پديدههايي را كه در جهت مخالف و بر ضد آن عمل مينمايند نفي مينمايد. براي نمونه بازيچه بودن پديدهها و بطالت و بيهودگي آنها از وجوه بارز مخالفت و ضديت با حق بودن است كه اينها نيز صراحتا مورد اشاره قرار گرفتهاند (انبياء: 16، آل عمران: 191 و ص: 27) به اين ترتيب گرايش به حق و بيان آن به انحاء مختلف ويژگي بارز آثار هنرمندي است كه فضاي تفكر دينيهادي و راهنماي اوست. و طبيعي است كه اين طريق عاري از خطر و دشواري نخواهد بود.
آرمان گرايي: آرمانگرايي نيز از مقولات موردنظر جملگي مكاتب فكري و جوامع انساني است كه در هر مكتب و جامعهاي معناي مبتني بر جهانبيني رايج را دارد و تجلي آن در آثار جويندگان آن نيز از يكديگر متمايز است. براي نمونه آرمانگرايي مطرح در تفكر ديني در پي تحصيل لقاء الهي است، در حاليكه حتي متدينين ممكن است در مراحل پائينتري از اين آرمانگرايي خواهان بهشت الهي و رهايي از دوزخ باشند. منكرين حيات اخروي نيز به ظهور جامعهاي ايدهآل حتي براي نسلهاي بعد دل ميبندند، و حتي كسي ممكن است آرمانهايشان را در دستيابي به برخي آمال دنيوي محدود نمايد. به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه آرمانهاي انسانها با يكديگر متفاوت و در طيف وسيعي از «خور و خواب و خشم و شهوت» تا وصول به قرب خالق هستي در نوسان است، و هر چه انسانها توسعه يافتهتر باشند آرمانهايشان نيز متعاليتر خواهد بود.
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
حاصل آن كه هنرمند تربيتيافته در فضاي تفكر ديني هم براي خود و هم براي بشريت آرمانها و اهدافي عالي قائل است كه دستيابي به آنها به سادگي ميسر نيست. ضمن آن كه اين آرمانها انسان ساز بوده و ضرورت دستيابي به آنها رشد انسان و ترقي او به سمت كمال و كسب كرامتهاي انساني ميباشد. در نتيجه آثاري كه توسط چنين هنرمندي خلق ميشوند، به انحاء مختلف به آرمان موردنظر اشاره داشته و در عين ترغيب انسان براي وصول به آن، راههاي طي طريق را نيز به او نشان ميدهند.
ميزانگرايي:

اين موضوع به معناي باور به وجود معيارهايي براي خلق آثار هنري و براي ارزيابي آثار و آراء مباني آنهاست. در حقيقت وجود ميزان در فضاي تفكر ديني، هنرمند را از درافتادن در دام عواقب بيبندوباري (به نام آزادي) ميرهاند. هنرمند الهي هم براي خويش، هم براي موضوع، هم براي ابزار بيان، هم براي چگونگي بيان، هم براي روش استفاده از ابزار و هم براي ارزيابي نتايج مترتب بر نشر آثار هنري معيارهايي قائل است كه از تفكر و جهانبيني او برخاستهاند. در حقيقت او جهان و آثار هنري را از ديد و چشم ديگران (ساير مكاتب) نميبيند، تا خوبي و بدي آنها را نيز مطابق با آراء آنان ارزيابي كند. او با چشم خويش و با بصيرت الهي پديدهها را ارزيابي ميكند. اين نكته بنيادين مغفولي است كه گريبان گير بسياري جوامع و افراد به خصوص در ممالك جهان سوم ميباشد كه به ويژه در مقولاتي چون پيشرفت و توسعه و علم و هنر با معيارهاي غربي وضع خويش را ارزيابي ميكنند و در واقع خويش را از ديد بيگانه ميبينند. واضح است كه در صورت مغايرت معيارها با جهانبيني و فرهنگ بومي و مليِ جامعه نتيجه ارزيابي (مطلوب بودن يا نبودن آن) متضاد با نتيجهاي است كه با ارزياب توسط معيارهاي ملي به دست ميآيد.
كلگرايي:

كلگرايي (holism) كه به عنوان نوعي نگرش به پديدههاي موجود در عالم هستي، در مقابل جزءگرايي (atomism) رايج در تفكر مدرنيستي مدتي است با قدرت تمام در بسياري مقولات علمي (فيزيك و رياضي و طبيعيات و فلسفه) مطرح ميباشد، در حقيقت جلوهاي از وحدت يا وحدت در كثرتي است كه از ادوار بسيار دور توسط حكماي الهي مطرح بوده است.
اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا
رواج تفكر جزء گرايانه كه هر پديدهاي را مستقل از ساير پديدهها مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داده و نتايج حاصل را به عنوان روشي براي برخورد با آن پديده مطرح مينمايد، در مقابل تفكر كلگرايانه كه به تأثير متقابل پديدهها و نتايج حاصل از اين تأثيرات توجه دارد رنگ باخته است. اين امر به خصوص در مقوله محيط زيست و پديدههاي طبيعي به وضوح رخ نموده است.(4) كلگرايي كه در واقع بارقهاي از وحدتگرايي حكماي متأله است در قلمرو هنر نيز كاربردي وسيع دارد، چرا كه مباحثي چون ويژگيها و برآيند اثرات اجزاء متشكله هنرها، رابطه هنرها با يكديگر، تأثير جهانبيني و فرهنگ در شكلگيري هنر، تأثير هنر بر فرآيند تكاملي فرهنگ و جهانبيني، و وحدت بين انسان و محيط و فرهنگ و آثار او را كه امروزه (حتي از نظر علم تجربي نيز) اموري غيرقابل انكار هستند، در بر ميگيرد، طبيعي است كه هنرمند متأله كليتي را مدنظر قرار داده و تأثيرات متقابل اين دو عالم بر يكديگر را درك نموده و به انحاء مختلف آن را با مخاطب خويش در ميان مينهد.
رمزگرايي:
رمزگراييِ هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني كار ميكند، موضوعي اختياري و از روي تفنن نميباشد. بلكه به جهت ماهيت معنوي و غيرمادي موضوعات و مفاهيم مطرح، هنرمند ناچار به استفاده از زبان و ابزاري است كه توسط آنها بتواند مضامين معنوي و روحاني را تجلي كالبدي و عيني بخشيده و به وسيله آنها با مخاطب رابطه برقرار كرده و مفاهيم موردنظر خويش را به وي القاء نمايد.
و آن چه ناديده چشم، آن بينند آن چه نشنيده گوش، آن شنوند
سمبلها و رموز در تفكر ديني علائمي قراردادي كه به سهولت قابل تغيير باشند نيستند، بلكه پديدههايي هستند كه در دورانِ طولانيِ عمر بشريت شكل گرفتهاند. بسياري از آنها نيز استنتاجي مستقيم و بيواسطه از متون مقدس ميباشند. سمبلها با نشانهها (آن گونه كه در دوران معاصر رواج داشته و البته به اشتباه سمبل يا نماد نيز ناميده ميشوند) سنخيتي نداشته و به موضوعات و مضامين معنوي اشاره دارند. در واقع سمبلها ابزار مادي بيان مفاهيم معنوي و غيرمحسوس هستند كه هنرمند و مخاطب او به آنها باور دارند.(5)
چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي بر
نوگرايي:
با ذكر اين نكته كه از نظر اين نوشتار بين «نوگرايي» مطرح در تفكر ديني و الهي با گرايش به «مدرنيسم» و «تجدد»ي كه در دوران معاصر مدنظر بوده و براساس مكاتب فكري غيرديني شكل گرفته است تفاوت ماهوي و بنيادين (و حتي تضاد) وجود دارد(6)، هنرمند متأله همواره در پي بيان «نو» و در حقيقت كشف بطون و زواياي جديدي از حقايق معنوي و ارائه آن به جامعه خويش است. اين سخن به معناي آن است كه به جهت ثابت بودن و البته صعوبت شناخت و درك حقايق عالم كه نيازمند مراقبه و تزكيه و سير در آفاق و انفس و يافتن صلاحيت لازم است، به علاوه وجود جلوههاي متفاوتي كه از اين حقايق كه خود جلوهاي از حقيقت مطلق هستند، هر گونه و هر ميزاني از نوگرايي كه اِعمال گردد كسالتآور و يكنواخت نبوده و شباهتي بين آثار متفاوت (الاّ در اصول) نخواهد بود. همانگونه كه غزليات حافظ و مولوي و سنايي و سعدي يك حقيقت واحد و تجليات آن حقيقت را به زبانهاي متفاوتي بيان كردهاند.
يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب كز هر زبان كه ميشنوم نامكرر است
در واقع نوگرايي مدنظر، عبارت از بيان سير هنرمند در عالم معنا و درك و مكاشفه او از حقايق عالم ميباشد، كه با نفي گذشته و فرهنگ كه مدرنيسم مبلّغ آن است و به طريق اولي با مدگرايي و خودنمايي رايج و از خودبيگانگي و تقليد قرابت و نسبتي ندارد. در حقيقت نوگراييِ مطرح در تفكر ديني پاسخي مناسب به روح جستجوگر انسان و به دليل مراتب و درجات معنوي است كه بر عالم هستي حاكم است. ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه نوگرايي منحصر به هنر نبوده و در همه مقولات حتي ايمان (و البته با معايير خاص خويش) نيز مطرح است به طوري كه «اگر ايمان و علاقه شما نتواند محصول عالي تازهجويي روح شما بوده باشد، هوا و هوسها و جوش و خروشهاي حيواني آسياب متحرك روح شما را اشغال خواهد كرد.»(7)
نویسنده : محمد نقيزاده
تنظیم:امید واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان
منبع: حوزه هنری استان قزوین
پاورقيها:
1ـ دعاي كميل.
2ـ خميني رحمهالله ، [امام] روحا...، صحيفه نور، جلد 21، ص30.
3 ـ براي توضيح بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به جعفري، [علامه] محمّدتقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، حوزه هنري، تهران، 1369.
4 ـ رجوع كنيد به: Bell Simon. Landscape: Pattern, Perception and Process, E & FN spon. London. 1999.
5 ـ براي مطالعه در باب وجوه مختلف رمز و سمبل و همچنين معنا و نقش آنها در شكلگيري آثار هنري رجوع كنيد به نقيزاده، محمّد و بهناز امينزاده، رابطه معنا و صورت در تبيين مباني هنر، مجله هنرهاي زيبا (مجله دانشكده هنرهاي زيبا، دانشگاه تهران)، شماره 8، زمستان 1379.
6ـ رجوع كنيد به نقيزاده، محمّد، نسبت و رابطه سنت، نوگرايي و مدرنيسم در مباحث هنري و فرهنگي، فصلنامه هنر (نشريه مركز مطالعات و تحقيقات هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي)، شماره 42، زمستان 1378.
7 ـ جعفري، [علامه] محمّدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 12)، انتشارات اسلامي، تهران، 1356، ص 14.