صبح خیلی زود بود . مادرم بیدار شده بود و وضو می گرفت . من از خواب بیدار شدم و پدر م را دیدم که جانماز را پهن کی کند . گفتم : شما خوابتان نمی آید...........بازدید : زمان تقریبی مطالعه : تاریخ : سه شنبه 1388/06/03 مشاورهدر رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.