تبیان، دستیار زندگی
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی گرچه ماه رمضان است بیاور جامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گرچه ماه رمضان است بیاور جامی

رمضان در شعر حافظ

رمضان

می دانیم که حافظ زبان افشاگرانه ی خاص خود را دارد و از هر فرصتی برای نیشخند زدن به قشریّون متظاهر و محتسب جاهل، استفاده می کند. بدیهی ست چنین عارفی رند، وقتی که در ماه رمضان، ماه رحمت و مهرورزی و میهمانی خدا، سفره ی تظاهر و ریای دین فروشان را پهن تر از دیگر ماه ها دیده و از این مسأله رنج می برد، زبان به طنز و نقد بگشاید و به شیوه ملامتیه، چنین گوید:

بازآ و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زآن باده که در میکده ی عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

یا، در غزل معروف دیگرش، جام می را به خورشید تشبیه کرده و می فرماید:

ماه شعبان منه از دست قدح، کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

و در غزلی پرشورتر و آهنگین تر، چنین می سراید:

زان می عشق کزو پخته شود هر خامی

گرچه ماه رمضان است بیاور جامی

روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل

صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت

زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی

مرغ زیرک به در صومعه اکنون نپرد

که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی

گِله از زاهد بدخو نکنم رسم این است

که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی

رمضان

عید رمضان یا عید فطر هم جشن و سروری که با رؤیت هلال و اعلام عید رمضان همه ی جامعه را فرا می گرفته، طبعاً بهترین فرصت را جهت اعلام شادمانی به حافظ عزیز ارمغان می داده است. او در چندین غزل، بازگشت مردم به فطرت، برداشتن محدودیت های اجتماعی، بسته شدن درب خانه ی داروغه ها و محتسب های متظاهر را با صمیمانه ترین و هنرمندانه ترین واژگان به شادی نشان می دهد، غزلیاتی که در اوج نشاط و طراوتند و اکنون نیز پس از قرن ها، همان نشاط و سرمستی را به خوانندگان القا می کند.

اینک شما و نمونه هایی از این شادکامی، حافظ در جایی می فرماید:

گل در بَر و مَی در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز، غلام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

و اگر از او بپرسی که این همه شادی از کجاست، پاسخ می دهد:

حافظ، منشین با می و معشوق زمانی

کایام گُل و یاسمن و عید صیام است

و غزلی دیگر را با این عذوبت و شیوایی آغاز می کند که:

عید است و آخر گل و یاران در انتظار

ساقی به روی شاه ببین ماه و گُل بیار

دل برگرفته بودم از ایام گُل، ولی

کاری بکرد همت پاکان روزه دار

گر فوت شد سحور، چه نقصان صبوح هست

از می کنند روزه گشا، طالبان یار

رمضان

و پایان غزل را، خیام وار، در لباس مغازله می گوید:

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود

ناچار باده نوش که از دست رفت کار

غزلی دیگر را نیز چنین آغاز می کند که:

روزه یک سو شد و عید آمد و غم ها برخاست

می به میخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبت زهد فروشان گران جان بگذشت

وقت شادی و  طرب کردن رندان، برخاست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد

این نه عیب است بَرِ عاشقِ رند  نه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود!

بهتر از زهدفروشی که در آورد روی و ریاست

حافظ غزل دیگرش را به شکرانه ی رفتن ماه صیام، این گونه آغاز می کند که:

ساقی: بیار باده که ماه صیام رفت

در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم

عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

و آخرین نمونه، این غزل معروف است که می گوید:

رمضان

بیا که ترکِ فلک، خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آنکس بُرد

که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد

مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

نماز در خم آن ابروان، محرابی

کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

به روی یار نظر کن از دیده منت دار

که کار دیده نظر از سر بصارت کرد

فغان که نرگس جمّاش شیخ ما، امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

حدیث عشق ز حافظ شنو، نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد

مصطفی بادکوبه ای

تنظیم : بخش ادبیات تبیان