روزی كه امیركبیر به شدت گریست
در ماه صفر سال 1267 هجری قمری به امیركبیر اطلاع دادند كه در شهر تهران چند بیمار مبتلا به آبله پیدا شده، فوراً امر كرد كه در تمام شهر تهران و ولایات نزدیك برنامه آبله كوبی اجرا شود تا بیماری گسترش نیابد و مردم نجات پیدا كنند. در آن روزها تزریق واكسن آبله و بیماری های دیگرمرسوم نبود و مردم راضی نبودند كه واكسن پیشگیری این بیماری به آنها تزریق شود. از طرفی چند تن از فالگیرها و دعانویس ها در شهر این طور شایعه كردند كه تزریق واكسن موجب نفوذ اجنه در خون می شود و ممكن است كه شخص به غش مبتلا شود.
چند روز پس از آغاز آبله كوبی به امیر خبردادند كه مردم از شدت جهل و نادانی حاضر نیستند كه واكسینه شوند و از بیماری مصون بمانند و در همان حال از یك مریضخانه دیگر خبر رسید كه پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله فوت كردند. امیر فوراً دستور داد كه هر كس حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله می كوبند. اما شایعات دعانویس ها و جهالت مردم بیش از آن بود كه تسلیم شوند. عده ای دیگر در هنگام مراجعه مأمورین در آب انبارها پنهان می شدند و یا به خارج شهر می گریختند.
در روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در تمام شهر تهران و ولایات فقط سیصد و سی نفر آبله كوبیدند. امیر سخت نگران شد و در همین روز، پاره دوزی را كه طفلش در اثر بیماری آبله مرده بود به نزد او آوردند. امیر به جسد طفل نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچه هایتان آبله كوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم جن زده می شود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینكه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمی گردد. این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه بعد بقالی را آوردند كه او نیز بچه اش مرده بود. این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند، روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در این هنگام میرزا آقا خان وارد شد. او در كمتر وقتی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید، ملازمان امیر گفتند كه دو كودك شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقا خان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می كردم كه میرزا احمدخان پسر امیر، مرده است كه او این چنین های های می گرید. و بعد به امیر نزدیك شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سربرداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان كه میرزا آقا خان از ترس بر خود لرزید. امیر اشك هایش را پاك كرد و بعد گفت: خاموش باش. تا موقعی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزاآقا خان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیده اند.
امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و كوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و كتابخانه ایجاد كنیم، دعانویس ها بساطشان را جمع می كنند. تمام ایرانی ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم كه چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند.
امیركبیر و مبارزه با بردگی:
در عصر قاجار، انگلستان برای بسط نفوذ خود در خلیج فارس به نقشه های فراوانی متوسل می شد. یكی از نقشه های این دولت، نفوذ در خلیج فارس به عنوان "مبارزه با بردگی" بود. می دانیم كه حكومت انگلستان در سال 1811 میلادی تجارت برده را ممنوع كرد و برای متخلفین مجازات های سنگینی را قرار داد و در سال 1834 (1250 هجری قمری ) قانون دیگری را به تصویب رسانید و به موجب آن تمام برده های موجود در سرزمین های تحت تسلط بریتانیا را آزاد اعلام كرد.چند سال بعد مطبوعات انگلستان سر و صدای فراوانی به راه انداختند كه آزادی بردگان تنها در جزیره انگلستان كافی نیست. انگلیسی ها وظیفه دارند كه در تمام دنیا بردگان را آزاد سازند و حالا دولت انگلیس كه سالهای فراوان آرزوی تسلط بر خلیج فارس را داشت دستاویز و بهانه دنیا پسندی برای نفوذ در خلیج فارس به دست آورد. شگفت انگیز اینكه انگلستان یعنی دولتی كه حدود یك سوم مردم روی زمین را به خود به بردگی كشانده و ده ها كشور و ملت را به فقر و جهل و فلاكت انداخته بود پرچم ضد بردگی را بر دوش گرفته بود!!!
انگلستان برای آزادی بردگان خلیج فارس شروع به بستن قراردادهایی با حكومت های كوچك خلیج نمود كه بر طبق آن دولت انگلستان پایگاه هایی در خلیج فارس ساخته و كشتی های حامل برده را متوقف سازد.
جالب اینجاست كه در همان زمان در نزدیكی خلیج فارس، در كشور هندوستان، انگلیسی ها میلیون ها انسان را به بردگی گرفته بودند و از هیچ ظلم و ستمی نسبت به آزادگان مسلمان و هندو خودداری نمی كردند. در زمان محمد شاه قاجار انگلستان سعی فراوان می كرد كه با دولت ایران هم، قراردادی راجع به منع تجارت برده ببندد اما محمدشاه زیر بار نمی رفت بالاخره كلنل فرانت با خوش خلقی و تظاهر به صفا توانست نظر او را جلب كند تا اینكه او چهارماه قبل از مرگش راضی شد كه فرمان جلوگیری از تجارت برده را از راه دریا صادر كند. كلنل فرانت در آن هنگام كارپرداز سفارت انگلیس بود.
" محمود محمود" دراین باره می نویسد:" چنان كه ملاحظه می شود،ابتدای این عمل، خیلی ساده و بدون نمایشات و تهدیدات سیاسی بوده ولی به طوری كه بعدها ملاحظه خواهید نمود، به مرور یكی از وسایل مهم بسط نفوذ سیاسی انگلیس در خلیج فارس شد. تحت این عنوان، كشتی های جنگی دولت انگلیس به نام عدالت و انصاف و بشر دوستی داخل آب های خلیج فارس شدند و رفته رفته برای خودشان حق تقدم و تفوق قائل شدند. امروز هم زمانی كه صحبت از خلیج فارس می شود، انگلیس ها جزء دلائل نفوذ سیاسی خود، موضوع جلوگیری از برده فروشی را ذكر كرده و می گویند: ما این خدمت را به خاطرعالم انسانیت، بدون اجر و مزد انجام دادیم."
اوائل صدرات امیركبیر" كلنل فرانت" نامه ای به او نوشت و مانند همیشه" روح آزادگی و انسان دوستی" امیر را ستود و ضمن اینكه منع ورود برده را از دریا مسلم گرفت، مسائل دیگری را نیز پیش كشید و در ضمن سوالاتی خواست كه امیركبیر را وادار سازد كه در جواب خود یك بار دیگر به حقوق انگلیس اعتراف نماید. مثلا او سوال كرده بود: كشتی هایی كه برخلاف قرارداد ایران و انگلیس برده حمل كنند در چه محلی مجازات شوند؟ اما این بار فرانت نمی دانست كه با امیركبیر طرف است. یعنی كسی كه فقط به خاطر مردم كار می كرد و راه مردم راه خداست و كسی كه در راه خدا گام بردارد، خداوند او را هدایت می كند زیرا كه خود می فرماید:
" والذین جاهدوا فینا لندینهم سبلنا" و آنان كه بكوشند در راه ما، هر آینه بنمایانیمشان راه های خویش را( سوره عنكبوت /آیه 69)
امیركبیر فوراً ناصرالدین شاه را وادار كرد كه در پاسخ فرانت بنویسد"... طبق قرارداد قبلی مقرر داشتیم كه تبعه ما، سیاه از راه دریا نیاورند و دیگر قرارداد تازه نخواهیم داد، زیرا كه محل تنبیه و تنبه آنها به عهده خود ماست و به عهده دولت دیگری نخواهد بود." این جواب صریح و قاطع، سفیر انگلیس را مأیوس كرد.
از طرفی امیركبیر در نامه ای كه چندی بعد به او نوشت، حتی قرارداد قبلی را ناچیز شمرد و حق بازرسی كشتی ها را لغو كرد." كلنل شیل" سفیر بعدی انگلیس از كارشكنی های امیركبیر آن چنان به خشم آمد كه ضمن نامه ای به امیر نوشت" آیا موافق با عدل است تا وزرای با درایت، دستورالعمل به سلاطین بدهند كه از آنچه فرموده اند اختلاف رای بهم رسانند؟"
مكاتبات میان سفارت انگلیس و ایران خیلی طولانی شد. امیر سعی فراوان داشت كه برای سفیر شرح دهد كه اغراض استعماری انگلستان از نظر اولیاء دولت ایران پوشیده نیست و گول او را نخواهد خورد. سفیر انگلیس در یكی از نامه های خود سخن از وجدان و دین و خدا و رحم و عاطفه به میان می آورد!!! و می نویسد:" ... آن جناب، از این فقره خاطر جمع باشند كه هیچ معصیتی از مخلوق خدا به ظهور نرسیده است كه مساوی با این معصیت، كه در معامله با سیاه های افریقا واقع می شود، باشد. به ذمه هر كسی كه با دیانت باشد لازم است كه امداد در منسوخ كردن این معامله نماید."
اما این ریاكاری نمی توانست امیركبیر را فریب دهد. امیر می دانست كه آنها با نفوذ در خلیج فارس به تدریج در همه مملكت نفوذ خواهند كرد و با غارت همه چیز، مردم را به فقر و جهل و بیماری می كشانند و مبارزه انگلیس با بردگی، نمایشی بیش نیست. این بود كه یك روز قاطعانه و صریح و محكم به سفیر انگلیس گفت:" ما سرنوشت راه های دریایی خود را در اختیار كسی قرار نمی دهیم. شما اگر راست می گویید، دست از سر مردم هندوستان بردارید، آزاد كردن برده های سرزمین های دیگر پِیشكشتان..."
و بالاخره چون انگلیس ها دریافتند كه با حیله و فریب، كاری از پیش نمی رود، منصرف شدند.
محمود محمود: نویسنده و متفكر مصری
" داستان هایی از زندگی امیركبیر"
(محمود حكیمی)