هلال ماه و ابروی یار
رمضان در سخن شاعران

سعدی
در همه قالبهای ادبی خود، در حكایتها، غزلها، قصاید و قطعات به مفاهیمی چون روزه و رمضان پرداخته است.شیخ اجل، سعدی، شاعر قرن هفتم هجری، از جمله ادیبانی است در آثارش توجه ویژهای به روزه و روزهداری و همچنین بركات ماه مبارك رمضان دارد.
او در بسیاری از قالبهای ادبی خود شامل حكایتها، غزلها، قصاید و قطعات به این مفاهیم میپردازد و توجه خواننده را به ذات روزهداری و جوهره تقواپیشگی در ماه رمضان جلب میكند.
سعدی حكایتی منظوم دارد با نام «حكایت روزه در طفولیت» كه در آن اعمال درونی روزهدار را مقدم بر اعمال ظاهری و نخوردن و نیاشامیدن میداند و میگوید:
به طفلی درم رغبت روزه خاست |
ندانستمی چپ كدام است و راست |
یكی عابد از پارسایان كوی |
همی شستن آموختم دست و روی |
كه بسم الله اول به سنت بگوی |
دوم نیت آور، سوم كف بشوی |
پس آنگه دهن شوی و بینی سه بار |
مناخر به انگشت كوچك بخار |
به سبابه دندان پیشین بمال |
كه نهی است در روزه بعد از زوال |
وز آن پس سه مشت آب بر روی زن |
ز رستنگه موی سر تا ذقن |
دگر دستها تا به مرفق بشوی |
تسبیح و ذكر آنچه دانی بگوی |
دگر مسح سر، بعد از آن غسل پای |
همین است و ختمش به نام خدای |
كس از من نداند در این شیوه به |
نبینی كه فرتوت شد پیر ده؟ |
بگفتند با دهخدای آنچه گفت |
فرستاد پیغامش اندر نهفت |

كه ای زشت كردار زیبا سخن |
نخست آنچه گویی به مردم بكن |
نه مسواك در روزه گفتی خطاست |
بنی آدم مرده خوردن رواست؟ |
دهن گو ز ناگفتنیها نخست |
بشوی ای كه از خوردنیها بشست |
كسی را كه نام آمد اندر میان |
به نیكوترین نام و نعتش بخوان |
چو همواره گویی كه مردم خرند |
مبر ظن كه نامت چو مردم برند |
چنان گوی سیرت به كوی اندرم |
كه گفتن توانی به روی اندرم |
وگر شرمت از دیده ناظرست |
نه ای بیبصر، غیب دان حاضرست؟ |
نیاید همی شرمت از خویشتن |
كز او فارغ و شرم داری ز من؟ |
او در حكایت دیگری كه در بوستان، باب پنجم در رضا آمده، چنین میسراید:
شنیدم كه نابالغی روزه داشت |
به صد محنت آورد روزی به چاشت |
به كتابش آن روز سائق نبرد |
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد |
پدر دیده بوسید و مادر سرش |
فشاندند بادام و زر بر سرش |
چو بر وی گذر كرد یك نیمه روز |
فتاد اندر او ز آتش معده سوز |
بدل گفت اگر لقمه چندی خورم |
چه داند پدر غیب یا مادرم؟ |
چو روی پسر در پدر بود و قوم |
نهان خورد و پیدا بسر برد صوم |
كه داند چو در بند حق نیستی |
اگر بی وضو در نماز ایستی؟ |
پس این پیر ازان طفل نادان ترست |
كه از بهر مردم به طاعت درست |
كلید در دوزخ است آن نماز |
كه در چشم مردم گزاری دراز |
اگر جز به حق میرود جادهات |
در آتش فشانند سجادهات |
ادامه دارد..
منبع: خبرگزارى فارس
تنظیم : بخش ادبیات تبیان