تبیان، دستیار زندگی
در سال 64 هنگامی که از جبهه برمی‏گشتیم در محل میدان شفق فعلی، خودرو حامل ایشان با تریلی برخورد کرد و حاج آقا از شیشه جلو بیرون افتاده و بیهوش شدند و پس از رساندن ایشان به بیمارستان گفتند: باید به یزد اعزام شوند و پس از دو روز که به هوش آمدند اولین چیزی ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردی از دیار محبت

درباره ی زنده یاد « محمد حسین بهجتی ( شفق ) »

به مناسبت سالگرد فوت ایشان

برای آشنایی بیشتر با این عالم ربانی و عارف دلسوخته به یاد نامه ی ایشان«هر چه که بیند دیده »  مراجعه کنید .

گل

مرحوم محمد حسین بهجتی متخلص به « شفق » در روزهای واپسین حیات خود در 26 آبان 87 و پس از عمل جراحی در بیمارستان در پاسخ به نامه آقای اصغر یكی از دوستانش و بازماندگان حادثه هفتم تیر چند رباعی را نگاشته كه بی مناسبت ندیدیم به یادبود او آنرا بیاوریم  .

با كوی تو كیمیا نمی خواهم من
با درد غمت دوا نمی خواهم من
بشتاب بكشتنم كه شمشیر ترا
می بوسم و خونبها نمی خواهم من

صد شعله زدی به جان و دودم كردی
سركوب به صخره ها چورودم كردی
سوزاندی و عطر زاچو عودم كردی
اینها همه كردی و به سودم كردی

گل

یا رب زگناه و معصیت دورم كن
پاكم كن و روشنم كن و نورم كن
بر سفره ی قرب خود مرا مهمان ساز
شیرینی وصلم ده و مسرورم كن

محمد حسین بهجتی (شفق )

زندگینامه ایشان را اینجا مطالعه کنید .

یک خاطره

آقای رضا شاکر اردکانی – شاعر

گل

1-کنگره‏ای بود در کرمانشاه که شعراء شعرهای خود را می‏خواندند و قاعدتاً در این کنگره‏ها شعرا، قوی‏ترین شعر خود را می‏خوانند و من متوجه شدم که آقای بهجتی یکی از شعرهای ضعیف خود را خواندند. بعداً فهمیدم که به خاطر وجود شعرای جوان و برای اینکه شعر آنها بالاتر از شعر آقای بهجتی باشد، ایشان عمداً شعر ضعیف انتخاب کرده‏اند.

2- در کرمان همایشی بود و موقعی که آقای بهجتی پشت‏ تریبون رفتند در همان لحظه برق رفت و تا مدت کوتاهی که موتور برق را روشن کنند، آقا فی‏البداهه شعری در رابطه با برق سرودند که بسیار جالب بود و حضار را به وجد آورد. این دو بیت چنین است:

در شب شعر، این خموشی برق

بر من و تو نهفته رازی نیست

شعر هر جا که شعله افروزد

به چراغ دگر نیازی نیست

3- در کتابخانه آیت‏الله حائری انجمنی داشتیم به نام بزم شفق.

آقای بهجتی هنگام آمدن به یکی از این جلسات در اتومبیل غزلی گفته بودند که جالب بود و با این بیت شروع می‏شد:

امشب به همره دو سه دیوانه‏ی دگر         خواهیم رفت به در میخانه‏ی دگر

این غزل با عنوان اسیر بی‏انتها در صفحه 62 کتاب بارش نور ایشان چاپ شده است.

از او ست :نیرومند باش تا عزیز باشی

گوش ده تا که گویمت رازی
سر و در بسته در هم افشرده
باش رفعت طلب چو آتش گرم
نه زبون همچو خاک افسرده
خواهی از حق خویش کوشش کن
نبری گنج ، رنج نابرده
این طبیعی است هرچه شد بی جوش
جز طریق هلاک نسپرده
نشنیدی که باد یغما گر
برد از شاخه برگ پژمرده؟
یا ندیدی که شد اسیر قفس
مرغ چون گشت بالش آزرده!
تن چو زندست پیل ازو ترسد
خوردش مور چون بود مرده
یا قوی باش و بر جهان سالار
یا زبون باش و تو سری خورده


منابع :در سوگ فضیلت - روزنامه جمهوری اسلامی-

تنظیم : بخش ادبیات تبیان