داستان حکیمانه چیست ؟!
فابل به معنای قصه و حکایت است و از کلمه لاتین Fabula آمده است و در ادبیات جهانی به آن دسته از قصهها و افسانههای کوتاه منثور یا منظوم گفته میشود که از زبان حیوانات گفته شده باشد.
در بیشتر فابلها مطالبی اخلاقی بیان میشود و داستان با اندرزی حکیمانه پایان میپذیرد. اینگونه قصهها اغلب از تخیل سرچشمه میگیرد.
فابل شامل دو قسمت است: «جنبه سمبولیک نمایشی»و «جنبه عبرت آموزی»یا نتیجهگیری اخلاقی.
بعضی فابلها را به سه دسته تقسیم کرده اند: نظری، اخلاقی و جبری.
فابلهای نظری جنبه و شکل تعلیماتی و فهمیدنی دارد و نمود طبیعی آنها نمایشگر قانون و نظم جهانی است.
فابلهای اخلاقی شامل مضامین و مطالبی برای شیوه زندگی و خواستهای آدمی و اخلاقیات است که باعث میشود دیدی نسبتاً وسیع به نمودهای طبیعی و امور عینی پیدا کنیم که منتهی به سعادت و شادکامی همه مخلوقات زنده میشود و قوانینی که برای این سعادت لازم است بوسیله خالق فراهم گردیده است.
در فابلهای جبری (تقدیری) یک سلسله از وقایع رخ میدهد که دفع و رفع آنها از قدرت موجود جاندار خارج است و یک قدرت مافوق این مقدرات را بر موجودات تحمیل میکند، بی آنکه موجود محکوم بتواند برای فرار از پایان شوم سرنوشت خویش کاری بکند بعضی وقتها هم یا چون مرتکب خلافی گشته -گر چه به حکم غریزه بوده- ولی کیفر آن را خواهد دید.
مثلاً عقابی تکه گوشتی را از محرابی میرباید و خدایان آشیانهاش را با آتش غیبی میسوزانند و همه جوجههای کوچک و پر در نیاوردهاش شکار جانورانی میشوند که او جوجهها و بچههای کوچک آنها را دزدیده بود.
فابل در تمدنهای باستانی حتی نزد اقوام ابتدایی وجود داشته ولی بسیاری از آنها از میان رفته است.
یکی از سرزمینهایی که شاید در آن بیش از همه نقاط عالم فابل وجود داشته و هنوز بسیاری از آنها به صورت مکتوب در نیامده است، قاره آفریقاست که بیش از 250000 قصه، «فابل»، افسانه و تمثیل دارد و مقدار فراوانی از این انبوه حکایات و منظومهها فابل میباشد.
فابل در هندوستان
منشاء غالب فابلهای اروپایی را میتوان از مشرق زمین مخصوصاً از هندوستان دانست. کتاب کلیله و دمنه از بهترین فابلهای موجود بشمار میرود. در زبان سانسکریت به آن «دانتا کاثا»و «کالپتیا کاثا»گفته میشود که به معنی افسانه است و به احتمال خیلی ضعیف کلیله و دمنه که نام دو شغال است از این دو کلمه سانسکریت است گرفته شده است و امروزه به کتاب کلیله و دمنه یا پنجاتترا (یعنی پنج باب یا پنج قصه) مشهور است.
کتاب کلیله و دمنه بوسیله برزویه طبیب از زبان هندی به زبان پهلوی در روزگار انوشیروان ترجمه شد و در اوایل دوره اسلامی عبداله ابن مقفع آن را به زبان عربی ترجمه کرد. ظاهراً از روی این ترجمه رودکی آن را به رشته نظم در آورد و در قرن ششم هجری ابوالمعالی نصراله منشی آن را به زبان فارسی ترجمه کرد و مقادیری حدیث و شعر و غیره بدان افزود.
کتاب کلیله و دمنه از متن اصلی یا عربی به زبانهای اروپایی نیز راه یافته است. کتاب کلیله و دمنه بنا به قول نصراله منشی مشتمل بر شانزده باب بوده که ده باب آن را به هندیان نسبت دادهاند و شش باب بقیه را ایرانیان بدان افزودند.
فابل در یونان باستان
ظاهراً قدیمیترین فابلهای موجود مربوط به یونانیان و متعلق به قرنهای هفتم و هشتم قبل از میلاد است.
بیشتر این فابلها از شخصی به نام ایزوپ نقل شده است (ایزوپ شخصی افسانهای مانند لقمان است). او مردی الکن، گوژپشت و زشت رو اما دانا و فرزانه از مردم یونان بود.
بعدها یعنی سیصد سال قبل از میلاد شخصی بنام فالریوس فابلهای ایزوپ را جمع آوری کرد و در قرن اول پیش از میلاد فدروس نویسنده رومی مقداری از آنها را به رشته نظم در آورد و در نتیجه فابلهای ایزوپ به زبان لاتین راه یافت.
نشانهها در فابل
در فابل هر یک از جانوران نمونه و سمبلی از یک تیپ اجتماعی یا اخلاقی هستند. مثلاً در کلیله و دمنه «شیر»مظهر شاهان و حاکمان است.
در منطق الطیر عطار «هدهد»سمبل رهبر و مرشد است و «سیمرغ»مظهر خداست. «بلبل»نمونهی مردم خوشگذران، «طوطی»مظهر زاهدان و ظاهربینان و «طاووس»هم نشان دهندهی مردمی است که تکالیف را فقط برای رسیدن به بهشت انجام میدهند.
در نمونهی زیر از «منطق الطیر عطار»، «بوتیمار»(نام نوعی پرنده) نشان دهندهی افراد خسیس است که با داشتن امکانات، نمیتوانند از زندگی بهرهای ببرند.
پس درآمد زود بوتیمار پیش |
گفت ای مرغان من و تیمار خویش |
بر لب دریاست خوشتر جای من |
نشنود هرگز کسی آوای من |
از کم آزاری من هرگز دمی |
کس نیازارد ز من در عالمی |
بر لب دریا نشینم دردمند |
دایما اندوهگین و مستمند |
ز آرزوی آب، دل پر خون کنم |
چون دریغ آید، نجوشم چون کنم |
چون نیم من اهل دریا، ای عجب |
بر لب دریا به بمیرم خشک لب |
گرچه دریا میزند صد گونه جوش |
من نیارم کرد از و یک قطره نوش |
گر ز دریا کم شود یک قطره آب |
ز آتش غیرت دلم گردد کباب |
چون منی را عشق دریا بس بود |
در سرم این شیوه سودا بس بود |
جز غم دریا نخواهم این زمان |
تاب سیمرغم نباشد الامان |
آنکه او را قطرهی آبست اصل |
کی تواند یافت از سیمرغ وصل |
منبع: دانشنامه رشد
تنظیم : بخش ادبیات تبیان