ساعتی برای مردن...
اگر بخواهم از همین اول کار با هم رک و روراست باشیم، مجبور میشوم حرف آخرم را همین اول بگویم. حالا این حرف چیست؟ عرض میکنم. بحث سر این است که من حقیر فکر میکنم بر عکس تصور اغلب ماها، اصولاً فرق چندانی بین آدم زنده و آدم مرده وجود ندارد. یعنی اصولاً سخت است که بخواهی یک آدم مرده را از یک آدم زنده تشخیص دهی. نه اینکه حالا گیر بدهی که یعنی میخواهی بگویی بین من و نمیدانم اسکلت فلان بابایی که 200 سال پیش مرده و جز دو تا استخوان و یه خرده مو، هیچی ازش نمانده، فرقی نیست؟ نه! منظورم در واقع در مورد اتفاقاتی ست که در فرایند علیه السلامی به نام «مردن» میافتد. به عبارتی باید ببینیم کی یک آدم مرده است. یا چه میشود که یک آدم میمیرد. یا چقدر از وجود یک آدم میتواند بمیرد. یا برعکسش، میتواند نمیرد! این شعر ویکتور هوگو را بخوانید:
پروردگارا، دیری است که تا معشوقهام
آغوش مرا رها کرده و به آغوش تو پیوسته
و ما هنوز به یکدیگر پیوستهایم
او نیم زنده و من نیم مرده...
یا یک مثال دیگر بزنم: اقوامی هستند در آفریقا، بهشان میگویند: «نویر». اینها کلاً اعتقادات باحالی دارند. مثلاً در فرهنگشان دخترها میتوانند با مردان بدون فرزندی که «مردهاند» ازدواج کنند! یعنی در واقع با یک شبح وصلت کنند. آنهم کاملاً از راه قانونی و محضری و دفتر ثبت اسناد و... برعکسش را هم میتوانید در انیمیشن شاهکار تیم برتون، «عروس مرده» ببینید. که یک پسر به فکر ازدواج با دختری که مرده است میافتد. حالا از چه جهت اینهمه گیر داده ام به ازدواج مرده ها و زنده ها، از این جهت که ازدواج یک رفتار اجتماعی شدیداً دو طرفه است که معمولاً برای انجامش کلی هم تفاهم لازم است! و وقتی ملت با مرده ها ازدواج میکنند یعنی اینکه اینقدرها با آنها تفاهم دارند، یعنی چی؟ یعنی همان حرف اولم: آدم مرده و زنده خیلی فرقی با هم ندارند!
از جهت دیگر بحثهای فراوانی در علم پزشکی وجود داشته است_و هنوز هم احتمالاً وجود دارد_ که چه زمانی میتوان یک آدم را مرده به حساب آورد و برایش گواهی فوت صادر کرد. نمونهی خیلی جالبش بیماران مرگ مغزی اند. آیا اینها مردهاند؟ نمیشود گفت. زندهاند؟ چه عرض کنم؟! پس چه؟ در واقع این اجازه، دست خانوادهی آنهاست که در مورد زنده یا مرده بودن آنها تصمیم بگیرند! یا مثلاً فیلم «دیگران» آلخاندرو آمنابار را دیدهاید؟ ندیده اید!؟ ای بابا! خب در اولین فرصت ببینید. در آنجا هم ما با آدمهایی طرفیم که فکر میکنند زنده اند ولی حقیقت این است که از نظر دیگران همهشان مرده اند. در واقع میدانی من فکر میکنم آدمها خودشان نمیتوانند به این راحتیها بفهمند زندهاند یا مرده. یعنی بقیه باید بهشان بگویند. آنوقت اگر پایه باشی میتوانم جلوتر هم بروم و بگویم همین الآن هم که نشستهای و داری اینها را میخوانی معلوم نیست زندهای یا نه! چه معلوم؟ شاید اصلاً یک روح ترسناک باشی!!!
تنظیم: گروه پرورشی تبیان