انسان و اثر هنري
نویسنده : علامه محمدتقي جعفري
ميدانيم كه اگر با عظمتترين اثر هنري را در برابر ديدگان ساير جانداران قرار بدهيم. اندك بازتاب و تأثري از خود نشان نخواهند داد، بعنوان مثال: يك تابلوي هنري كه در همه دنيا بينظير باشد، اگر اين تابلو در روي مقوائي كشيده شده باشد، براي جانداري به نام موريانه غذاي خوبي خواهد بود به همان خوبي كه يك قطعه مقواي بيخط و نقش و يا داراي سطحي كه مركب روي آن ريخته شده باشد و يا مورچهاي كه بيفتد داخل مركب و سپس روي آن مقوا راه برود.
موريانه همه اين مقواها را خواهد خورد. همچنين ديگر نمودهاي هنر، چنانچه به وجود آورنده همه آنها انسان است، بهرهبرداري كننده از آنها هم انسان ميباشد. به عبارت ديگر يك نمود هنري جايگاه تلاقي روحي بزرگ كه داراي نبوغ هنري است با ديگر ارواح انسانهاست كه اين تلاقي، هم بايد براي روح بزرگ هنرمند مفيد باشد و هم براي روح تماشاگر.
فايده هنر براي روح هنرمند اين است كه با علم به اينكه انسانهايي به اثر هنري او خواهند نگريست و رشد و كمال و يا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نيز اثر خواهد كرد، همه استعدادهاي مغزي و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگيزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئي از آنان ميباشد، تحويل بدهد،
برگرديم به اصل مبحث، گفتيم كه هنر فقط براي انسان مطرح است يعني فعاليتهاي رواني و ساختمان مغزي بشري طوري تعبيه شده است كه هنري براي او مطرح است.
جاي شگفتي است كه نوع انساني با اين همه عظمتهايي كه در بوجود آوردن آثار هنري يا در بهرهبرداري از آنها، از خود نشان ميدهد، پيشتازان علوم انساني كمتر به اين فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزي و رواني بشري كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بينديشند و در تقويت آن مختصات از راه تعليم و تربيتهاي منطقي بكوشند، مولوي ميگويد:
تا بداني كاسمانهاي سَمي هست عكس مُدركات آدمي
گر نبودي عكس آن سَرو سرور پس نخواندي ايزدش دارالغرور
و ميگويد:
باده در جوشش گداي جوش ماست چرخ در گردش اسير هوش ماست
در ديوان شمس نيز چنين ميگويد:
آوازه جمالت از جان خود شنيديم چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
اندر جمال يوسف گر دستها بريدند دستي به جان ما بر بنگر چهها بريديم
هر اثر هنري، نمودي از فعاليت ذهني آدمي است كه نبوغ و احساس شخصي هنرمند حذف و انتخاب در واقعيات انجام داده و با تجريد و تجسيم واقعيات عيني و مفاهيم ذهني، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهميتي كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهاي مادي و معنوي كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظيم و به فعليت رسانيدن خود نيروها و استعدادهاي مغزي و رواني صرف نميشود.
از مضمون اين ابيات و همچنين با نظر به دلايل مقتضي كه از تحليل معرفت هنري بر ميآيد، كاملاً روشن ميشود كه قطب ذهني و با كلمات معموليتر، وضع مغزي و رواني آدمي است كه پديده هنر را با عظمت خاصي كه دارد، براي انسانها مطرح و قابل توجه ساخته است.
متأسفانه اهميتي كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهاي مادي و معنوي كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظيم و به فعليت رسانيدن خود نيروها و استعدادهاي مغزي و رواني صرف نميشود.
درست است كه تاكنون طرق منطقي و قابل محاسبهاي براي تشخيص و تقويت و به فعليت آوردن نبوغها بدست نيامده است، ولي ترديد نميتوان كرد در اينكه ما ميتوانيم با تعليم و تربيتهايي ماهرانه كه نظر عميق به فعاليتهاي مغزي و رواني شخص دارد نه به كميتها، نبوغ را در افراد كشف و آن را به فعليت برسانيم.
حال كه بشر ميتواند نبوغ را كه مهمترين معدن نهفته در درون است بكاود و از مواد پرارزش آنها استفاده نمايد، چرا نيروها و استعدادهايي را كه در درون عموم افراد وجود دارند، بيكار و راكد ميگذارد و براي قابل درك ساختن هنرها و تقويت آن نيروها مورد اهميت قرار نميدهد، جاي شگفتي است كه با آنهمه پيشرفتهاي علمي و بروز نمودهاي هنري در فرهنگ بشري، هنوز آن اهميت كه به نمودهاي عيني علوم در تكنيك و هنر داده ميشود، به منبع اصلي آنها كه درون آدمي است، اهميت داده نميشود. حقيقتا هنوز مفاد ابياتي كه در چند سطر پيش متذكر شديم از نظر روانشناسان به رسميت شناخته نشده است!!
آري اينست روانشناسي امروز كه به قول باروك «تن بيسراست»! چنانكه در گذشته «سر بيتن»! بوده است.
بايد منتظر آن روز شد كه با توجه علمي به نتايج عيني علوم و هنرها، توجهات عميق و گستردهتري به درون آدميان نيز كه منافع آن نمودهاست، بنماييم و ببينيم يعني چه كه:
آوازه جمالت از جان خود شنيديم چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
يعني چه كه:
اي همه دريا چه خواهي كرد نم وي همه هستي چه ميجويي عدم!
هيچ محتاج مي گلگون نهاي ترك كن گلگونه تو گلگونهاي
اي رخ گلگونهات شمس الضحي اي گداي رنگ تو گلگونهها
اي مه تابان چه خواهي كرد گرد اي كه خور در پيش رويت روي زرد
تو خوشي و خوب و كان هر خوشي پس چرا خود منت باده كشي
تاج كرّمنا است بر فرق سرت طوق اعطيناك آويز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سايهاند و تو غرض
اي غلامت عقل و تدبيرات و هوش چون چنيني خويش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستي مفترض جوهري چون عجز دارد با عرض
آفتاب از ذره كي شد وام خواه! زهرهاي از خمره كي شد جام خواه!
اين اصالت انسان و انسان محوري درباره زيباييهاي طبيعي و هنري را نميتوان با آن انسانشناسيهاي سطحينگر كه ما زيباييها را از جهان عيني در ذهن منعكس ميكنيم و از آنها لذت ميبريم، تفسير و توجيه نمود. اريك نيوتن توبيخي متوجه فيلسوفان نموده ميگويد:
«آنها همه در پي بررسي احوال ذهن آدمياند و هيچكدامشان به چيزهاي زيبا نمينگرند و يا به اصوات زيباگوش فرا نميدهند، تا آنجا كه كتابهاي ايشان به ندرت مصوّر است، اين متفكران به جاي آنكه خاصيت ذاتي (خاصيت عيني زيبايي) را مورد بررسي قرار دهند، به تجزيه و تحليل تأثير آن خاصيت بر ذهن خود ميپردازند، ظاهرا دليل معتبري وجود ندارد كه بر اساس آن، بتوانيم يك هيجان عاطفي را مهمتر از علت ايجاد كننده آن بشمار آوريم.»
اين توبيخ به همان مقدار كه متوجه فيلسوفان يك بعدنگر ميشود، به آن تحليلگران عيني نيز متوجه است كه ركن اصيل پديده زيبايي را نمودهاي عيني آن ميدانند. اگر نبودن عكس و صورت در كتب فلاسفه زيباشناس، دليل نقص كار آنهاست، درك نكردن اين حقيقت كه: «آوازه جمالت از جان و دل شنيديم» نيز دليل نقص عيني گرايان در شناخت زيباييها ميباشد، اگر تفسير و توجيههاي ما درباره جنبه عيني و نمود هنرهاي زيبا، مانند واقعيات علمي محض كه در جهان برون ذهن تفسير و توجيه ميشوند كافي بود، هيچ دليلي براي مراجعه به درون و بررسي تحليلي و تركيبي در استعدادهاي كيفيتناپذير درون وجود نداشت، اريك نيوتن براي پاسخ به اين مسئله كوشش ميكند، ولي نميتواند بيش از اين اندازه پيش برود كه نمود عيني زيبايي دخالت در احساس زيبايي دارد، ولي در برابر سؤالات زير نميتواند پاسخ قانع كنندهاي بدهد. سؤالات مسلسل از اين قرار است:
«تپههاي خار از گل سرخسهاي وحشي فراوانتر است و تيغههاي علف از تپههاي خار هم فراوانتر است.»
اما چگونه ميتوان اين عقيده قطعي را توجيه كرد كه هر يك از اشياء داراي درجات مختلفي از زيبايي ديدني هستند؟ بيشك از اينكه بگوييم: بعضي چيزها متناسبتر يا خوشرنگتر و يا داراي شكلي موزونتر از برخي ديگرند، سودي نخواهيم برد، زيرا فورا اين مشكل پيش ميآيد كه ملاكهاي سنجش تناسب و رنگ و شكل را از كجا به دست آوردهايم؟ تا زماني كه نتوانيم به چنين ملاكهايي رجوع كنيم، كيست كه حق داشته باشد، بگويد: پاهاي خوك بيش از اندازه كوتاه است. بيش از اندازه كوتاه براي چه چيز؟ براي خود خوك، اين را كه محققا نميتوانيم بگوييم، زيرا اگر چنين ميبود ناچار در جريان تحولات حياتي، پاهاي نازك خوك، به اندازه مورد نيازش بلندتر شده بود. براي زيبايي؟ اما مگر نه اين است كه پايههاي گنجه كشودار از پاهاي خوك هم كوتاهتر است؟ و با اين وصف كسي اعتراض نميكند كه گنجه كشودار ذاتا چيزي زشت است.
البته به آساني ميتوان گفت كه گردن اسب، خمي باوقار دارد، ليكن بايد دانست چه چيز موجب وقار داشتن خط خمدار ميگردد. آيا يك نوع خط خمدار ميتواند در نفس خود باوقار باشد و نوعي ديگر از خط خمدار فاقد آن خاصيت بماند؟ و اگر تصادفا در ضمن مشاهده دقيق دريابيم كه خم گردن اسب عينا متشابه با خم كپل خوك است، آنوقت در اين باره چه خواهيم گفت؟
البته اريك نيوتن ميخواهد براي اين سؤالات پاسخ صحيح پيدا كند، ولي موفقيت وي در اين باره چشمگير نيست، اگر چه تحقيقاتي شايسته انجام ميدهد، آنچه كه ميتواند از اين محقق درباره هنر مورد پذيرش باشد و تقريبا مطابق با همان نظريه است كه ما بيان ميكنيم، اينست كه ميگويد:
«زيبايي در طبيعت محصول كردار رياضي طبيعت است كه به نوبت خود محصول خاصيت وجودي هر موجودي است و حال آنكه زيبايي در هنر نتيجه عشق آدمي مبتني بر شهود يا ادراك مستقيم وي بر اصول رياضي طبيعت است.»
به شرط اينكه اين محقق كلمه عشق را با ابهام نگذارد. عشق آدمي مبتني بر شهود يا ادراك مستقيم وي بر اصول رياضي طبيعت چه معنا دارد؟ مسلما منظور انعكاس محض جهان عيني در ذهن و عمل رياضي ذهن درباره واقعيات انعكاس يافته نيست. زيرا به اضافه اينكه ذهن آدمي درباره آن واقعيات از جهان هستي كه هيچگونه زيبايي ندارند، باز عمل رياضي انجام ميدهند، يعني ذهن آدمي ميتواند از هر گونه واقعيات جهان، چهره رياضي آنها را نبيند و درك كند و با اين حال در برخي از موارد نه تنها زيبايي ندارند بلكه زشتنما هم هستند و در برخي ديگر احساس زيبايي مينمايد. من گمان ميكنم اريك نيوتن همان را ميخواهد بگويد كه مولانا با چند بيت ساده و عميقتر بيان نموده است:
عشق امر كل ما رقعهاي او قُلزُم و ما قطرهاي او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
يعني آنچه كه عنصر اساسي زيبايي است، عشق آدمي بر شهود مستقيم عالم وجود است، وقتي كه اين شهود دست داد، آن وقت عقل آدمي شروع ميكند به بيان دلايل و توضيح چهرههاي عقلاني و رياضي عالم وجود.
به همين جهت است كه اسلام اصرار فراواني بر خودشناسي مينمايد. در جملات نهجالبلاغه آمده است كه:
«اِنَّ مِنْ أَعْظَمِ ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلي عَبْدٍ أَن أَعانَهُ لِنَفْسِهِ.»
«از بزرگترين نعمتهاي خداوندي بر يك بنده آنست كه او را در خودشناسي و خودسازي كمك نمايد.»
تنظیم:امید واضحی آشتیانی_گروه حوزه علمیه تبیان