تبیان، دستیار زندگی
صوفیان غالباً در سخن از نیاز به پیر، به داستان خضر و موسی(ع) استناد می کنند که موسی(ع) با آنکه پیامبر خدا بود، پیروی از خضر را پذیرفت. در روایات است که موسی(ع) از خداوند پرسید که داناتر از موسی(ع) کیست؟ خدا خضر را نام برد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خضر و موسی (ع)

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم(پایانی)

خضر و موسی (ع)

صوفیان غالباً در سخن از نیاز به پیر، به داستان خضر و موسی(ع) استناد می کنند که موسی(ع) با آنکه پیامبر خدا بود، پیروی از خضر را پذیرفت. در روایات است که موسی(ع) از خداوند پرسید که داناتر از موسی(ع) کیست؟ خدا خضر را نام برد و موسی(ع) در جستجوی او به مجمع البحرین رفت. از این لحاظ، خضر در نظر صوفیان مظهر معرفت و علم الهی است. چنان که روزبهان بقلی علم باطن را علم خضر و الیاس دانسته است. با چنین دیدگاهی است که خضر – که از همه چیز آگاه است – در حکایت های صوفیان درباره ی دیگران اظهار نظر می کند و بی گمان سخنی که از زبان خضر نقل می شده است، برای آنان بسی مهّم بوده است؛  نظیر اینکه ، خضر به ابراهیم خوّاص گفت که جایگاه یوسف بن حسین رازی (متوفی: 303 ق.)، یکی از عارفان ملامتی مشرب، در اعلی علیین است است و هنگامی که بلال خواصف از عارفان سده ی دوم و سوم، در بیابان با خضر روبه رو شد و از او درباره ی شافعی پرسید، گفت: از اوتاد است. درباره ی احمد حنبل گفت: از صدّیقان است و درباره ی بِشر حافی گفت: پس از وی کسی مانند او نخواهد آمد. بانو عالیه، پیرزن زاهدی که با خضر مصاحب بود، از قول خضر گفت که: آوازه ی عبدالله انصاری شرق تا غرب عالم را فرا خواهد گرفت. خضر هنگامی که علی بن عیسی (متوفی: 195 ق.) یکی از امیران هارون الرشید، در مسجد نماز می گزارد، چند بار ظاهر شد و به دیگران گفت که وی اخلاص ندارد. اما هم او به مخلصانی مانندابراهیم ادهم نیز «اسم اعظم» را آموخت.

مصاحبت

خضردر مجالس وعظ صوفیان حضور می یافت و از این رو آنان بر منبر از خضر با احترام و به عنوان «خواجه خضر» یاد می کردند. چون خضر مظهر علم و معرفت است، حضور او در مجالس بحث صوفیان به گونه ای بیانگر درجه ی دانش و معرف آنان است که حتی خضر هم برای بهره بردن از علم آنان به مجلس ایشان آمده است. در تعدادی از حکایت ها برای آنکه درستی معرفت صوفیان به اثبات برسد، خضر در محفل آنان حاضر می شود و درستی سخن شان را تأیید می کند. نقل است شیخ روزبهان، بر منبر، حکایت خضر و موسی(ع) را شرح می کرد. خضر که در مجلس او حاضر بود، به یکی از اولیای حاضر در آن جا گفت: گویا روزبهان همراه من و موسی(ع) بود که این گونه دقیق بیان می کند. ناگهان روزبهان خضر را دید و از منبر به سوی او آمد. همین حکایت درباره ی مولانا جلال الدین (متوفی: 672 ق.) هم نقل شده است که در جوانی، بر منبر، داستان خضر و موسی(ع) را می گفت؛ خضر که در مجلس او حضور داشت، سر می جنبانید و می گفت: راست می گویی. گویا تو نفر سوم ما بودی. کسی که خضر را شناخت، دامنش را گرفت و از او یاری خواست. خضر گفت: دامان مولوی را بگیر و از او بخواه که سلطان همه اوست؛ و غایب شد. مولوی به آن شخص گفت: خضر از عاشقان ما است.

خضر در مجالس وعظ صوفیان حضور می یافت و از این رو آنان بر منبر از خضر با احترام و به عنوان «خواجه خضر» یاد می کردند. چون خضر مظهر علم و معرفت است، ...

تعدادی دیگر از حکایت های صوفیان دلالت بر آن دارد که دانش و معرفت آنان هم اندازه ی دانش خضر و یا از خضر هم بیشتر بوده است؛ چنان که خضر روزهای یکشنبه به نزد محمّد حکیم ترمذی می رفت و وقایع را از یکدیگر می پرسیدند. یک بارمحمّد حکیم ترمذی جزوه ای را به مرید خود، ابوبکر ورّاق داد که به جیحون اندازد. ابوبکر به این کار دل نداد و آن جزوه را در خانه ی خود نگه داشت. حکیم ترمذی از او پرسید که آیا به فرمان وی عمل کرد؟ پاسخ داد: آری. پرسید: چه دیدی؟ گفت: هیچ. حکیم ترمذی گفت: آن را به آن نیانداختی برو و به آب بیانداز! ابوبکر آن جزوه را در جیحون افگند. آب از هم شکافت و صندوقی گشاده برآمد و جزوه در آن افتاد و درِ صندوق بسته شد. ابوبکر ورّاق راز این واقعه را از شیخ خود پرسید. حکیم ترمذی گفت: کتابی نوشتم و برادرم، خضر، آن را از من خواست. خداوند به آب فرمود تا آن را به دست خضر برساند. همچنین، نقل است که خضر پیوسته به نزد مولوی می آمد و رموز غیبی را از مولوی می پرسید و پاسخ های آن ها را می شنید.

راه

با همه ی اهمیّت و اعتبار خضر در نظر صوفیان، در برخی از حکایت های آنان از بی اعتنایی به او هم سخن گفته شده است: خضر در بیابان به هیأت پیری سوار بر اسب، به نزد ابراهیم خواص رفت. از اسب فرو آمد و از ابراهیم خواست تا با او هم صحبت شود اما ابراهیم نپذیرفت؛ زیرا ترسید بر توکّل او زیان وارد شود و بدون حقّ بر خضر اعتماد کند. گروهی از صوفیان هم که برای حجّ گزاردن بیابان ها را در نور دیدند، چون به احرامگاه رسیدند، خضر را دیدند و بر او سلام کردند. شاد گشتند و گفتند: سعی ما مشکور افتاد که خضر به پیشواز ما آمد. ندا از جانب حقّ آمد که: ای دروغ گویان! مرا فراموش کردید و به غیر حقّ پرداختید. همه به غرامت این کار جان باختند.

شیخ ابوالحسن خَرَقانی (متوفی: 425 ق.) به کسی که آرزوی صحبت خضر را داشت، گفت: تا با حقّ صحبت دارم، آرزوی صحبت هیچ آفریده را ندارم.

خواجه عبدالله انصاری نیز از خرقانی نقل کرده است که گفت: «اگر با خضر صحبت یابی، توبه کن!» خواجه بهاءالدین نقشبند هم به مریدان خود سفارش می کرد که «اگر خضر را دیدید، به او التفات نکنید!» چنان که خود یک بار که برای دیدنِ پیرش،امیر سیّد کُلال، از بخارا به نَسَف می رفت، در راه خضر را دید اما به او هیچ اعتنایی نکرد. چون به نزد امیر سیّد کُلال رسید، او از بهاءالدین پرسید که چرا با خضر سخن نگفتی؟ بهاءالدین گفت: چون متوجه شما بودم، به او مشغول نشدم.

مصاحبت

این گونه حکایت ها نیز به گونه ای دیگر اهمیت خضر را در نظر صوفیان نشان می دهد که برای اثبات توجّه خالصانه ی خود به حقّ یا پیران خود، حتّی از مصاحبت خضر هم سر می پیچند.

خضر با عنایت به اینکه تنها زنده ی جاویدی است که صاحب مقام ولایت و معرفت پروردگار است، در نزد صوفیان بسیار عزیز و مهّم بوده است و از این رو پیران خود را با او مقایسه کرده و حکایت هایی را نقل کرده اند که آنان را هم ردیف خضر و یا برتر از خضر نشان می دهد. گذشتگان ما آرزو داشتند که خضر را ببینند و با یاد و خاطره ی او زندگی می کردند. خضر در زندگی آنان حضور داشت و حکایت های او را برای همدیگر بازگو می کردند. این همه نشانی از زنده بودنِ خضر بود.


مهران افشاری

تنظیم : بخش ادبیات تبیان