تبیان، دستیار زندگی
دیگر بعد از این كلمه نفهمیدم چه شد. سیلی ها یكی پس از دیگری به صورت و چشم و دهانم می خورد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رنج نامه یكی از شیعیان عربستان سعودی

اخلاق در نظرگاه امامان شیعه

آیا تاریخ ظلم به شیعیان امیر المؤمنین علی (علیه السلام) را مطالعه كرده اید، خصوصاً ظلمهای حكومت حجّاج بن یوسف ثقفی ؟

آیا می دانید كه او (حجّاج) دستور می داد تا هر كسی را كه محبت علی(ع) را در دل دارد، بكشند؟ و هر كسی كه اسمش علی و حسن و حسین بود، از بیت المال محروم و شكنجه كنند؟

مأموران یوسف ثقفی در بازارها راه می رفتند و صدا می زدند علی... حسن... بیا ای حسین... و اگر شخصی از مردم كه مادرش او را به این اسامی شریف نام گذاری كرده بود، سر بر می گرداند، او را با صورت بر زمین می كشیدند و به مكان نامعلومی می بردند...

بله، محب اهل بیت، مجرم و خبیث و كافر شمرده می شد، زیرا ظاهراً پدرش در حقّش مرتكب جنایت بزرگی شده بود و نامش را علی یا حسن و حسین (علیهم السلام) گذاشته بود. در حكومت سعودی هم، وضع مشابهی حكم فرماست. و برای شیعیان عربستان! امروز نه تابعیت سعودی، و نه كشور سعودی هیچ ارزشی ندارد، و شفاف بگویم؛ خیلی بهتر است كه شیعیان خارجی باشند تا یك تبعه سعودی.

حال، گزارش خبرنگار «سلام شیعه» از حادثه ای كه برای یك شهروند شیعه در روز چهارشنبه گذشته (21 ربیع الاول 1430 هـ) در شهر الدّمام سعودی، رخ داده است را بخوانید، واقعه ای كه باعث ایجاد بحران روحی در او شده بحرانی كه هنوز هم از آن رنج می برد... خبرنگار سلام شیعه، داستان او را عیناً، روایت می كند و از تمام انسانهای صاحب شرف و اصالت می خواهد كه از او و شیعیان عربستان حمایت كنند.

مصطفی حسن الفرج 26 ساله ، مقیم شهر العوامیه / شغل: كارمند یكی از ادارات دولتی عربستان.

در روز چهارشنبه مطابق 21 ربیع الاول 1430 بعد از پایان كارم در الدمام و در حال سوار شدن به ماشینم بودم كه یكی از مأموران گشتی پلیس به سمتم آمد و از من شناسنامه و گواهینامه را خواست و طبق معمول مدارك را به او دادم، بعد از چند لحظه همان مأمور به سمت من برگشت، از او پرسیدم مشكل چیست؟ آیا من كار خلافی انجام داده ام؟

آن مأمور امنیتی جواب داد: این ماشین و صاحب آن باید توقیف شوند!

گفتم: چرا؟

او در حالی كه به سمت خودروی پلیس می رفت، گفت همراه من به مركز پلیس جنوب الدمام بیا، آنجا علت را خواهی فهمید.

از جایش بلند شد و با لحنی خشمگین و غضبناك به من دستور داد كه با او بحث نكنم و به دفتر رئیس مركز بروم، به سربازی كه نزدیك در ایستاده بود، اشاره كرد و ناگهان به دستم دستبند زدند و در مقابل چشم مراجعان و نگاههای مردم به سوی دفتر رئیس مركز بردند، در آن حال من در نهایت فشار و ترس بودم، زیرا مرا متهم و بازداشت كرده بودند و در مقابل چشم مردم آنگونه به من توهین كردند.

با ترس و نگرانی شدید از اینكه نمی دانستم چه سرنوشتی در انتظارم است، ماشین گشتی پلیس را دنبال كردم.

من در طول زندگیم هیچ كار خلافی انجام نداده بودم، و بلكه اصلاً به هیچ مركز پلیسی نرفته بودم، حتی به خاطر خلاف در رانندگی، چرا كه به درست بودن اعمالم یقین دارم، درگیر این سوالات بودم، تا اینكه به مركز پلیس جنوب الدمام رسیدیم.

وارد یكی از اتاقها شدیم، یكی از مأموران امنیتی با نگاهی تحقیرآمیز و بدون مقدمه گفت: تو یك مشكل داری، اینكه روی ماشینت نوشته ای "حبّ اهل البیت یجری فی عروقی، و اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمد و اللّهم ارزقنا شفاعة الحسین علیه السلام"

(محبّت اهل بیت در رگهایم جریان دارد، خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و خدایا شفاعت حسین علیه السلام را روزی ما كن)

گفتم: آیا اینها كلمات ممنوعه اند؟

گفت: بله!

با حیرت و تعجّب از او پرسیدم: آیا حبّ اهل بیت ممنوع است؟ و اگر ممنوع است پس چه چیز مجاز است؟

از جایش بلند شد و با لحنی خشمگین و غضبناك به من دستور داد كه با او بحث نكنم و به دفتر رئیس مركز بروم، به سربازی كه نزدیك در ایستاده بود، اشاره كرد و ناگهان به دستم دستبند زدند و در مقابل چشم مراجعان و نگاههای مردم به سوی دفتر رئیس مركز بردند، در آن حال من در نهایت فشار و ترس بودم، زیرا مرا متهم و بازداشت كرده بودند و در مقابل چشم مردم آنگونه به من توهین كردند.

سرباز وارد دفتر رئیس شد و گفت: سرهنگ طارق المغلوث! این شخص صاحب ماشینی است كه آن عبارات بر رویش نوشته شده است، مرا به جلو هل داد. مدیر مركز با نگاهی تمسخرآمیز پرسید: این شخص اهل بیت را دوست دارد؟!

من كه نتوانستم خود را كنترل كنم ، در برابر تحقیر و طعنه او به مذهب تشیع گفتم: من شرف و آبرو دارم.

او با خشم و غضب فریاد كشید: دهنت را ببند! ای سگ، ای حیوان، ای رافضی، لحظه ای سكوت در آن محیط حاكم شد، ناراحت بود، چرا كه؛ دلایل بازداشت و اتهام من در صلاحیت مركز پلیس نبود، و این تهمت استحقاق دستبد زدن و نامیدن به سگ و تمسخر كردن در مقابل تمام مأموران امنیتی مركز پلیس را نداشت.

بعد از آنكه آن فحش را از رئیس مركز پلیس شنیدم، از او خواستم بگوید این عبارات چه اشكالی دارد؟

رئیس پلیس گفت: اشكال عبارات روی ماشینت این است كه تحریك آمیز است، تعجب كردم و دیگر نمی توانستم سرپا بایستم... تمام نیرویم را جمع كردم تا بگویم: كدام تحریك!؟

كه گفت: نوشته های تو درباره «اهل بیت» تحریك است، نمی فهمی؟!

فوراً جواب دادم: كدام یك از ما، اهل بیت محمد (صلّی ا... علیه و آله) را دوست نداریم، من مجرم نیستم كه دستبند به دستم می زنید، من كار خلافی مرتكب نشده ام، من یك مسلمان شیعه و از اهالی این شهرم، همین شهری كه تو اهل آن هستی، من شناسنامه سعودی دارم، حال چه كسی را بر علیه دیگری تحریك می كنم؟

او در حالی كه از عصبانیت سرخ شده بود، به سمتم آمد و گفت: تو مثل آن بحرینی ها فكر می كنی، ای احمقهای كودن ......

و دیگر بعد از این كلمه نفهمیدم چه شد. سیلی ها یكی پس از دیگری به صورت و چشم و دهانم می خورد و با پوتین بر پهلوهایم لگد می زد، "چرا در دفتر من حرف می زنی، كاه بخور ای رافضی، ای بحرینی، ای سگهای شیعه، همه شما ترسو هستید، دولت می داند چطور تربیتتان كند، ای رافضه، ای ..... و با شنیع ترین مطالب راجع به شیعه از شیعیان یاد می کرد .

مرا چهار ساعت در بازداشت نگاه داشتند و در تمام طول آن مدّت آنچنان به من توهین می كردند و فحش می دادند، كه احساس می كردم زندانی یك كشور اجنبی با اتهامات خطرناكی هستم و هیچ كس را در كلّ آن كشور ندارم. اتهام من این بود كه یك شیعه و محب محمد و آل محمد(ص) بودم...

سپس به یكی از سربازها گفت: این سگ شیعه را به بازداشتگاه ببر تا به شما بگویم كه با او چه بكنید.

مرا چهار ساعت در بازداشت نگاه داشتند و در تمام طول آن مدّت آنچنان به من توهین می كردند و فحش می دادند، كه احساس می كردم زندانی یك كشور اجنبی با اتهامات خطرناكی هستم و هیچ كس را در كلّ آن كشور ندارم. اتهام من این بود كه یك شیعه و محب محمد و آل محمد(ص) بودم...

بعد از یك سلسله فحش و اهانت و سیلی، یكی از سربازها مرا به یكی از دفاتر برد تا مرا مجبور كنند آنچه را كه دیكته می كنند متعهد شوم، وگرنه یكبار دیگر زندانی خواهم شد.

پس از آزادی از زندان سرباز از من خواست كه فوراً آن عبارات را از ماشینم پاك كنم و دیگر هیچ چیزی كه ارتباطی با دین یا طایفه ای خاصّ دارد، «حتّی آیه قرآن» را ننویسم و دستورش را با همان حرفهای رئیس مركز ادامه داد كه ای بحرینی! ای خلافكار...

حیران و سرگردان به سمت ماشینم رفتم و مدّتی بی حركت در آن نشستم تا توانستم به خود بیایم و رانندگی كنم، و لیكن در طول راه در این اندیشه بودم كه؛ اگر حقّم را از آن نادانها نگیرم، عملاً یك شهروند بدون هویّت خواهم بود!

ما در برابر حادثه تلخی قرار داریم كه نه هویّت و نه انسانیت می شناسد، دولت باید حقّ هر مظلوم را از ظالم بگیرد، و جلوی این حرمت شكنی ها را بگیرد ، جهان امروز به یك دهكده تبدیل شده ، و هیچ جنایتی، در هر جای عالم كه باشد را نمی توان از چشم جهانیان پنهان كرد، چیزی كه آل سعود را در برابر امتحان و آزمون سخت مرتبط به حقوق بشر قرار می دهد.

برگرفته از سبطین

تنظیم توسط موسوی

بخش دین واندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.