تبیان، دستیار زندگی
براى مشورت در این كار چهل نفر از بزرگان در دار الندوه جمع شدند و چون خواستند وارد شور و مذاكره شوند دربان دارالندوه پیرمردى را دید كه با قیافه‏اى جالب و ظاهر الصلاح
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توطئه قتل پیامبر در دارالندوه

ترور پیامبر اکرم

پس از آن ‏كه اسلام در مدینه گسترش یافت، رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) از مسلمانان مكه خواست براى این‏ كه آزار و اذیت بیشترى را متحمل نشوند از مكه مهاجرت كنند، این افراد از آنجا كه بیمناك بودند در صورت بیرون رفتن به صورت علنى، قریش مانع خروج آنان شوند، به آرامى و در نهان از مكه خارج شدند و جز اندكى از آنان در مكه باقى نماند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از هجرت یارانش، در شهر مكه در انتظار اجازه هجرت بود، خداوند او را به خواندن این دعا رهنمون شد تا به خویشتن آرامش دهد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِیراً.»

تمام یاران مؤمن پیامبر، كه با آن حضرت در مكه باقى ماندند به جز على بن ابى‏طالب و ابوبكر، مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به زندان افتادند.

وقتى قریش دیدند پیامبر از پیروان و یاران بسیارى در مدینه برخوردار شده و كسانى كه در مكه به او گرویده‏اند نیز به سوى آنان در حركتند و مى‏دانستند كه پیامبر نیز خواه ناخواه به آنان مى‏پیوندد، لذا در «دارالندوه» گرد هم آمده و به مشورت پرداختند تا درباره آن حضرت تصمیمى بگیرند.

«دارالندوه» در حكم مجلس سناى مكه بوده است. مكه اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى یا جمهورى، و نه تابع یك مركزى بود. یك نوع حكومت ملوك الطوایفى داشتند. قرارى داشتند كه از هر قبیله‎اى چند نفر با شرایطى و از جمله این كه از چهل سال كمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشنوند و درباره مشكلاتى كه پیش مى‎آید با یكدیگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصمیم مى‎گرفتند، دیگر مردم قریش عمل مى‎كردند.

شیطان محفل مزبور گفت: این راى از آن هر دو بدتر است! پرسیدند: چرا؟

گفت: براى آن كه شما مردى را با این زیبایى صورت و بیان گرم و فصاحت لهجه به دست‏ خود به شهرها و میان قبایل مى‏فرستید و در نتیجه، وى آنها را با بیان خود جادو كرده پیرو خود مى‏سازد و چندى نمى‏گذرد كه لشكرى بى شمار را بر سر شما فرو خواهد ریخت!

«دارالندوه» یكى از اطاق‎هایى بود كه در اطراف مسجدالحرام بود. الآن آن محل خراب شده و داخل مسجدالحرام است .

قابل ذکر است که "قصى بن كلاب" جدّ اعلاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از این كه بر تمام قبایل قریش سیادت و آقایى یافت از جمله كارهایى كه در مكه انجام داد این بود كه خانه‏اى را براى مشورت در اداره كارها و حل مشكلات و پیش‎آمدها اختصاص داد و پس از وى نیز بزرگان مكه براى مشورت در كارهاى مهم خویش در آنجا اجتماع مى‏كردند و آن خانه را «دارالندوه‏» نامیدند.

محدث بزرگوار مرحوم طبرسى(ره) ماجرا را اینگونه نقل كرده و مى‏نویسد:

براى مشورت در این كار چهل نفر از بزرگان در دارالندوه جمع شدند و چون خواستند وارد شور و مذاكره شوند دربان دارالندوه پیرمردى را دید كه با قیافه‏اى جالب و ظاهر الصلاح دم در آمده و اجازه ورود به مجلس را مى‏خواهد و چون از او پرسید: تو كیستى؟جواب داد: من پیرمردى از اهل نجد هستم كه وقتى از اجتماع شما با خبر شدم براى همفكرى و مشورت با شما خود را به اینجا رساندم شاید بتوانم كمك فكرى در این باره به شما بنمایم، دربان موضوع را به اطلاع اهل مجلس رسانده و اجازه ورود پیر نجدى به مجلس صادر گردید.

و این پیرمرد كسى جز شیطان و ابلیس نبود كه طبق روایت ‏به این صورت درآمده و خود را به مجلس رسانده بود. (و اگر شیطان واقعى هم نبوده شخصى بوده كه پیشنهادات شیطانى او در روایت وى را به عنوان شیطان آن محفل معرفى نموده است)!

در این وقت ابوجهل به سخن آمده گفت: ما اهل حرم خداییم كه در هر سال دو بار اعراب به شهر ما مى‏آیند و ما را گرامى مى‏دارند و كسى را در ما طمعى نیست و پیوسته چنان بودیم تا این كه محمد بن عبدالله در میان ما نشو و نما كرد و ما او را به خاطر صلاح و راستى و درستى‏ «امین‏» خواندیم و چون به مقام و مرتبه‏اى رسید مدعى نبوت شد و گفت: از آسمان‎ها براى من خبر مى‏آورند و به دنبال آن خردمندان ما را سفیه و بى خرد خواند و خدایان ما را دشنام داد و جوانانمان را تباه ساخت و جماعت ما را پراكنده نمود و چنین پندارد كه مردگان ما در دوزخ هستند و بر ما چیزى از این دشوارتر نیست و من درباره او فكرى به نظرم رسیده!

گفتند: چه فكرى؟

گفت: نظر من آن است كه مردى را بگماریم تا او را به قتل برساند! در آن وقت ‏بنى‎هاشم اگر خون‎بهاى او را خواستند به جاى یك خون‎بها ده خون‎بهاء مى‏پردازیم!

با توجه به این كه خانه‏هاى مكه در آن زمان عموما دیوارهاى بلند نداشته و مردم از خارج خانه مى‏توانستند رفت و آمد افراد خانه را زیر نظر بگیرند، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) باید مردى را به جاى خود در بستر بخواباند تا مشركین نفهمند او در بستر مخصوص خود نیست و كار به تعویق نیفتد، البته انتخاب چنین فردى آسان نبود. زیرا این مرد باید شخصى فداكار و از جان گذشته و مؤمن و از نظر خلقیات و حركات نیز همانند رسول خدا باشد و تمام خطرهاى این كار را بپذیرد.

پیرمرد نجدى گفت: این راى درستى نیست! گفتند: چرا؟

گفت: به خاطر آن كه بنى‎هاشم قاتل او را هر كس باشد خواهند كشت و هیچگاه حاضر نمى‏شوند قاتل محمد زنده روى زمین راه برود و در این صورت كدام یك از شما حاضر است اقدام به چنین كارى بكند و جان خود را در این راه بدهد! وانگهى اگر كسى هم حاضر به این كار بشود این كار منجر به جنگ و خونریزى میان قبایل مكه شده و در نتیجه فانى و نابود خواهید شد.

دیگرى گفت: من فكر دیگرى كرده‏ام و آن این است كه او را در خانه‏اى زندانى كنیم و همچنان غذاى او را بدهیم باشد تا در همان خانه مرگش فرا رسد چنان كه زهیر و نابغه و امرى‏ء القیس(شاعران معروف عرب) مُردند.

پیرمرد نجدى گفت: این راى بدتر از آن اولى است! گفتند: چرا؟

گفت: به خاطر آن كه بنى‎هاشم هیچگاه این كار را تحمل نخواهند كرد و اگر خودشان به تنهایى هم از عهده شما بر نیایند در موسم‎هاى زیارتى كه قبایل دیگر به مكه مى‏آیند از آنها استمداد كرده او را از زندان بیرون مى‏آورند!

سومى گفت: او را از شهر خود بیرون مى‏كنیم و با خیالى آسوده به پرستش خدایان خود مشغول مى‏شویم.

شیطان محفل مزبور گفت: این راى از آن هر دو بدتر است! پرسیدند: چرا؟

گفت: براى آن كه شما مردى را با این زیبایى صورت و بیان گرم و فصاحت لهجه به دست‏ خود به شهرها و میان قبایل مى‏فرستید و در نتیجه، وى آنها را با بیان خود جادو كرده پیرو خود مى‏سازد و چندى نمى‏گذرد كه لشكرى بى شمار را بر سر شما فرو خواهد ریخت!

در این وقت‏ حاضرین مجلس سكوت كرده دیگر كسى سخنى نگفت و همگى در فكر فرو رفته متحیر ماندند و رو به او كرده گفتند: پس چه باید كرد؟

شیطان مجلس گفت: یك راه بیشتر نیست و جز آن نیز كار دیگرى نمى‏توان كرد و آن این است كه از هر تیره و قبیله‏اى از قبایل و تیره‏هاى عرب حتى از بنى‎هاشم یك مرد را انتخاب كنید و هر كدام شمشیرى به دست گیرند و یك مرتبه بر او بتازند و همگى بر او شمشیر بزنند و در قتل او شركت جویند و بدین ترتیب خون او در میان قبایل عرب پراكنده خواهد شد و بنى‎هاشم نیز كه خود در قتل او شركت داشته‏اند نمى‏توانند مطالبه خونش را بكنند و به ناچار به گرفتن خون‎بها راضى مى‏شوند و در آن صورت به جاى یك خون‎بها سه خون‏بها مى‏دهید!

گفتند: آرى ده خون‎بها خواهیم داد! این سخن را گفته و همگى راى پیرمرد را تصویب نموده گفتند: بهترین راى همین است. و بدین منظور از بنى‎هاشم نیز ابولهب را با خود همراه ساخته و از قبایل دیگر نیز از هر كدام شخصى را براى این كار برگزیدند.

شب اجرای نقشه شوم قریش

ده نفر یا به نقلى پانزده نفر كه هر یك یا دو نفر آنها از قبیله‏اى بودند شمشیرها و خنجرها را آماده كرده و به منظور كشتن پیامبر اسلام شبانه به پشت ‏خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمدند و چون خواستند وارد خانه شوند، ابولهب مانع شده گفت:

در این خانه زن و كودك خفته‏اند و من نمى‏گذارم شما شبانه با این وضع به خانه بریزید زیرا ترس آن هست كه در گیر و دار حمله به اتاق و بستر محمد، بچه یا زنى زیر دست و پا و یا شمشیرها كشته شود و این ننگ براى همیشه بر دامان ما بماند، باید شب را در اطراف خانه بمانیم و پاس دهیم و همین كه صبح شد نقشه خود را عملى خواهیم كرد.

در روایات آمده كه وقتى رسول خدا جریان را به على(علیه‎السلام) گزارش داد و به او فرمود: تو امشب باید در بستر من بخوابى تا من از شهر مكه خارج شوم تنها سؤالى كه على(علیه السلام) از رسول خدا كرد این بود كه پرسید: اگر من این كار را بكنم جان شما سالم مى‏ماند؟  رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى.

از آن سو جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و توطئه مشركین را در ضمن آیه ‏«و اذ یمكر بك الذین كفروا لیثبتوك او یقتلوك او یخرجوك و یمكرون و یمكر الله و الله خیر الماكرین‏»(1) به اطلاع آن حضرت رسانید، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه به گفته جمعى از مورخین خود را براى مهاجرت به یثرب از پیش آماده كرده و مقدمات كار را فراهم نموده بود تصمیم گرفت همان شب از مكه خارج شود، اما این كار خطرهایى را هم در پیش داشت كه مقابله با آنها نیز پیش‎بینى شده بود.

زیرا با توجه به این كه خانه‏هاى مكه در آن زمان عموما دیوارهاى بلند نداشته و مردم از خارج خانه مى‏توانستند رفت و آمد افراد خانه را زیر نظر بگیرند، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) باید مردى را به جاى خود در بستر بخواباند تا مشركین نفهمند او در بستر مخصوص خود نیست و كار به تعویق نیفتد، البته انتخاب چنین فردى آسان نبود. زیرا این مرد باید شخصى فداكار و از جان گذشته و مؤمن و از نظر خلقیات و حركات نیز همانند رسول خدا باشد و تمام خطرهاى این كار را بپذیرد.

پیغمبر به فرمان خدا، حضرت على(علیه السلام) را براى این كار انتخاب كرد و راستى هم كسى جز على(علیه السلام) نمى‏توانست این ماموریت ‏خطیر را انجام دهد و تا این حد به خدا و پیغمبرش ایمان داشته و در این راه فداكار باشد. در روایات آمده كه وقتى رسول خدا جریان را به على(علیه‎السلام) گزارش داد و به او فرمود: تو امشب باید در بستر من بخوابى تا من از شهر مكه خارج شوم تنها سؤالى كه على(علیه السلام) از رسول خدا كرد این بود كه پرسید: اگر من این كار را بكنم جان شما سالم مى‏ماند؟

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى.

حضرت على(علیه‎السلام) سخنى دیگر نگفت و لبخندى زد - كه كنایه از كمال رضایت او بود - و به دنبال انجام ماموریت رفت و دیگر از سرنوشت‏ خود سؤالى نكرد كه من در چه وضعى قرار خواهم گرفت و بر سر من چه خواهد آمد.

و به راستى این یكى از بزرگترین فضایل حضرت على(علیه‎السلام) است كه مفسران اهل تسنن نیز در كتاب‎هاى خود ذكر كرده و بیشتر آنها گویند این آیه شریفه كه خدا فرمود: «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله‏»(انفال/30) درباره حضرت على(علیه‎السلام) و فداكارى او در آن شب نازل شده است.  غزالى و ثعلبى و دیگران نقل كرده‏اند كه در آن شب خداى تعالى به جبرئیل و میكائیل وحى كرد كه من میان شما دو تن ارتباط برادرى برقرار كردم و عمر یكى را درازتر از دیگرى قرار دادم كدام یك از شما حاضر است عمر خود را فداى عمر دیگرى كند؟ هیچ یك از آن دو حاضر به این گذشت و فداكارى نشدند، خداى تعالى به آن دو وحى كرد: چرا مانند على بن ابیطالب نبودید كه میان او و محمد برادرى برقرار كردم و على به جاى او در بسترش خوابید و جان خود را فداى محمد كرد، اكنون هر دو به زمین فرود آیید و او را از دشمن حفظ كنید، جبرئیل بالاى سر على آمد و میكائیل پایین پاى او و جبرئیل مى‏گفت: به‏به! اى على! تویى آن كس كه خداوند به وجود تو به فرشتگان خویش مى‏بالد!

غزالى و ثعلبى و دیگران نقل كرده‏اند كه در آن شب خداى تعالى به جبرئیل و میكائیل وحى كرد كه من میان شما دو تن ارتباط برادرى برقرار كردم و عمر یكى را درازتر از دیگرى قرار دادم كدام یك از شما حاضر است عمر خود را فداى عمر دیگرى كند؟ هیچ یك از آن دو حاضر به این گذشت و فداكارى نشدند، خداى تعالى به آن دو وحى كرد: چرا مانند على بن ابیطالب نبودید كه میان او و محمد برادرى برقرار كردم و على به جاى او در بسترش خوابید و جان خود را فداى محمد كرد، اكنون هر دو به زمین فرود آیید و او را از دشمن حفظ كنید، جبرئیل بالاى سر على آمد و میكائیل پایین پاى او و جبرئیل مى‏گفت: به‏به! اى على! تویى آن كس كه خداوند به وجود تو به فرشتگان خویش مى‏بالد!

آنگاه خداى عزوجل این آیه را در شب لیلة المبیت، شبی که حضرت علی(علیه السلام) به خاطر حفظ جان پیامبر در بستر ایشان خوابید؛ نازل فرمود: «و من الناس من یشرى ...» تا به آخر.

بارى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به حضرت على(علیه‎السلام) فرمود: در بستر من بخواب و پارچه مخصوص مرا - كه یك برد سبز بود - بر سر بكش.

حضرت على(علیه السلام) ماموریت دیگرى هم پیدا كرد كه خود فضیلت ‏بزرگ دیگرى براى او محسوب مى‏شود و آن رد ودایع و امانت‎هایى بود كه مردم مكه نزد رسول خدا به امانت گذارده بودند و امیرالمؤمنین(علیه‎السلام) مامور شد سه روز در مكه بماند تا آن امانت‎ها را به صاحبانش بازگردانده و سپس چند تن از زنان را هم كه در مكه بودند و از نزدیكان آن حضرت و رسول خدا بودند با خود به یثرب منتقل كند.

موضوع دیگرى را كه پیغمبر خدا پیش‎بینى كرد، مسیرى بود كه براى رفتن به یثرب انتخاب نمود، زیرا به خوبى معلوم بود كه چون مشركین از خروج آن حضرت مطلع شوند با تمام قوایى كه در اختیار دارند در صدد تعقیب و دستگیرى آن حضرت برمى‏آیند و رسول خدا باید راهى را انتخاب كند و به ترتیبى خارج شود كه دشمنان نتوانند او را پیدا كرده و به مكه بازگردانند.

براى این منظور هم شبى كه از مكه خارج شد به جاى آن كه راه معمولى یثرب را در پیش گیرد و اساسا به سمت‏ شمال غربى مكه و ناحیه یثرب برود، راه جنوب غربى را در پیش گرفت و خود را به غار معروف به‏ «غار ثور» رسانید و سه روز در آن غار ماند، سپس به سوى مدینه حركت كرد.


برگرفته از: زندگانى حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، رسولى محلاتى؛ تاریخ اسلام، علی دوانی، فروغ ولایت، جعفر سبحانی .

گروه دین و اندیشه تبیان، گردآوری مهری هدهدی .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.