نخستین اشتباهی که نی نی کرد...
نخستین اشتباهی که نینی کرد، جردادن صفحات کتابش بود. خوب ماهم قرار گذاشتیم هربارکه ورقی راپاره میکند چهار ساعت توی اتاقش بماند و در را به رویش ببندیم. اوائل ، روزی یک صفحه پاره میکرد ، قرار ماهم سرجایش بود. گرچه گریه و دادوفریاد او پشت دربسته اعصاب آدم راخرد میکرد. گفتیم که این بها را باید بپردازی، یا بخشی از آن را.
بعداً که دستهایش ورزیده شد دو ورق را پاره میکرد که باید هشت ساعت پشت دربسته تنها میماند. مزاحمت هم دوبرابرمیشد. اما دست برنمیداشت. باگذشت زمان روزهایی رسید که سه یا چهار ورق را پاره میکرد که گاه مجبورمیشدیم شانزده ساعت پشت سرهم او را توی اتاق بیندازیم که تغذیهاش دچارمشکل میشد و زنم را دلواپس میکرد. اما به نظرمن وقتی مقرراتی وضع میشود، باید به آن بچسپی وگرنه نتیجة عکس میدهد. آن موقع چهارده یا پانزده ماهه بود. اغلب هم بعد از یک ساعتوخردهیی گریه کردن به خواب میرفت، که نعمتی بود. اتاق خیلی قشنگی داشت با اسب چوبی گهوارهیی وحدودِ صدعروسک و جانورپرشده. اگرازوقت استفاده درست میکرد کلی میتوانست کاربکند. با جورچین و اسباب بازی. متأسفانه گاهی اوقات که درراباز میکردیم میدیدیم کاغذهای بیشتری پاره کرده و باید رقم رابالامیبردیم .
بایدبگویم که خیلی باهوش بود
. وقتی بیرون از اتاق بازی میکرد بایدبودی و میدیدی، کتاب کنارش بود، نگاه که میکردی معلوم نمیشدعیبی دارد. اماوقتی دقیق نگاه میکردی میدیدی که گوشهای از آن پاره شده، ولی من خبرداشتم چکارکرده. این گوشة کوچک راپاره کرده و قورت داده بود. باید به حساب میآمد که آمد. به هرحال نقشههای مرانقش برآب میکرد. زنم میگفت شایدزیادی سخت میگیرم و بچه لاغر شده است. اما من حالیاش کردم که بچه حالاحالاها وقت دارد، باید توی دنیایی با دیگران زندگی کند، بایدتوی دنیایی زندگی کندکه کلی مقررات دارد واگر آدم نتواند با ابن مقررات کنار بیاید توی دنیای سردوبیروحی میافتد که همه از او فرار میکنند. طولانیترین مدتی که او را توی اتاق حبس کردیم هشتادوهشت ساعت بود. وزنم با دیلم دررا از لولا کند. تازه بچه دوازده ساعت بدهکاربود، چون بیستوپنج صفحهیی را پاره کرده بود.لولای دررا دوباره درست کردم و قفل بزرگی به آن زدم، ازآنهایی که فقط باکارت مغناطیسی باز میشود، کارت راهم پیش خودم نگه داشتم.
امااوضاع بهتر نشد. در را که باز میکردیم بچه مثل خفاشی که از دخمه بیرون میآید از اتاق بیرون میجست وبه سمت اولین کتاب دم دستش هجوم میبرد، شب به خیر ماه یا هرچیزدیگررا مچاله میکرد وجرمیداد. سی وچهارصفحهی شب به خیرماه ظرف ده ثانیه کف اتاق بود. به اضافه جلد. کمینگران شدم، باجمع بدهیهایش برحسب ساعت، دیدم که تا سال 1992 نمیتواندازاتاق بیرون بیاید، البته اگرتا آن وقت چیزی اضافه نمیشد. خیلی رنجورشده بود، چندهفته میشد که او ر ابه پارک نبرده بودیم. خب به هرحال یک بحران کم و بیش اخلاقی روی دستمان مانده بود.
با اعلام آزادی پاره کردن اوراق کتاب و اینکه علاوه برآن، پاره کردن کتاب در گذشته هم کاردرستی بوده، ماجرا راحل کردم. یکی از کارهای جالبی که آدم وقتی پدر مادرباشد ارزش دارد. من و نینی شادمان کف اتاق نشستیم و کنار همدیگر ورقهای کتاب را جردادیم، گاهی هم محض سرگرمیبه خیابان میرفتیم وشیشة ماشینها را خرد میکردیم.
دونالد بارتلمی / اسدالله امرایی
تنظیم :بخش ادبیات تبیان