تبیان، دستیار زندگی
اسب آخیلوس، مرگ صاحبش را پیش‌بینى مى‌کند (هومر، 601:1370) و شتر پیشاهنگ اسفندیار نیز سر دوراهى دژگنبدان باز مى‌ماند تا اسفندیار را از سرنوشت مرگبارش در زابلستان بیاگاهاند. اما اسفندیار به کشتن شتردستور مى‌دهد و به سوى سرنوشتى که چاره‌ناپذیر است ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاهنامه فردوسى و ایلیاد و ادیسه هومر (2)

آخیلوس و اسفندیار

شاهنامه

آخیلوسپسر پله پادشاه میرمیدون‌ها، بیشتر با اسفندیار جویاى تخت و تاج همخوانى دارد. هر دو شاهزاده نظرکرده نیروهاى فوق بشرى هستند. تتیس از الهگان دریا، مادر آخیلوس پسر خود را در رود ستیکس فرو برد تا رویین‌تن شود. خاصیت آب رود این بود که هرکس در آن فرو مى‌رفت،‌رویین‌تن مى‌شد؛ منتهى چون هنگام فرو کردن آخیلوس در آب پاشنه پاى او در دست تتیس بود و آب به آن قسمت نرسید، فقط این نقطه از بدن آخیلوس آسیب‌پذیر باقى ماندو اسفندیار پهلوان نام‌آور ایرانى به دستور زردشت در رودخانه اساطیرى داهى تى آبتنى مى‌کند و رویین تن مى‌شود، اما چشم اسفندیار رویینه نیست، زیرا در موقع غوطه‌ور شدن در آب به ناچار چشمان خود را بست.

تیرى که آپولو آن را هدایت مى‌کند و پاریس مى‌افکند، بر پاشنه پاى رویین‌نشده آخیلوس مى‌نشیند و بدین ترتیب او کشته مى‌شود و تیر گزى که سیمرغ نشان مى‌دهد و رستم مى‌افکند بر چشمان رویین‌نشده اسفندیار اصابت مى‌کند و او را از پاى در مى‌آورد.

اسب آخیلوس، مرگ صاحبش را پیش‌بینى مى‌کند و شتر پیشاهنگ اسفندیار نیز سر دوراهى دژگنبدان باز مى‌ماند تا اسفندیار را از سرنوشت مرگبارش در زابلستان بیاگاهاند. اما اسفندیار به کشتن شتردستور مى‌دهد و به سوى سرنوشتى که چاره‌ناپذیر است روانه مى‌شود.

هکتور و اسفندیار

اسفندیار را مى‌توان با هکتور، شاهزاده تروایى نیز مقایسه کرد. اسفندیار به خوبى مى‌داند که وقتى گشتاسب او را به جنگ رستم مى‌فرستد در واقع او را به سوى مرگ روانه مى‌کند؛ اما براى پرهیز از ننگ و عار و براى انجام فرمان پدر و کسب افتخار و شهرت به سوى مرگ مى‌شتابد. «کتایون» مادر او نیز وقتى در مرگ وى ندبه مى‌کند، «هکوب» مادر هکتور را به خاطر مى‌آورد. کتایون مانند هکوب فرزند خود را از این نبرد شوم و بدفرجام باز مى‌دارد؛ اما ضربه تقدیر قطعى و اجتناب‌ناپذیر است. حتى سوگوارى‌هایى که بعد از مرگ هکتور صورت مى‌گیرد، ناله‌هاى غم‌انگیز سوگوارى‌هاى مرگ اسفندیار را تداعى مى‌کند. هکتور به هنگام جنگ با آخیلوس، جوشن «پاتروکل» را که دسترنج «هفائیستوس» بود و حربه در آن کارگر نبود بر تن کرد و فقط جایى که استخوان گردن را از شانه جدا مى‌کند نمایان بود. آخیلوس با بازوى خود پر از خشم، زوبین را در آنجا فرو برد و گردن نازک او را شکافت.

اسفندیار نیز رویین‌تن بود و هیچ نوع سلاحى بر تن او کارگر نبود و رستم به راهنمایى سیمرغ تیر گز را بر چشمان او فرو برد و این‌چنین‌ او را کشت.

هر دو پهلوان با چوب‌هایى که موجودات افسانه‌اى به پهلوانان داده بودند، کشته مى‌شوند. شیرون موجود افسانه‌اى چوب زبان گنجشکى را به پدر آگاممنون داده بود تا دلاورترین قهرمانان را با آن بکشد.و سیمرغ موجود مرموز و فوق طبیعى راهنماى رستم در یافتن چوب گز براى کشتن اسفندیار بود.

اولیس و رستم

شاهنامه

اولیسقهرمان شکست‌ناپذیر ادیسه پس از چندین سال سرگردانى و تحمل خیزابه‌هاى جانفرسا و دردناک بالاخره به موطن خود بر مى‌گردد. وى اورسیلوک پسر ایدومنه را مى‌کشد، چرا که او مى‌خواست او را از آنچه در تروا تاراج کرده بود محروم کند و دیگر اینکه اولیس را زیردست پدر خود قراردهد، اما اولیس خوددارى کرده بود. رستم، قهرمان شکست‌ناپذیر شاهنامه نیز از ننگ دست بسته بودن و به درگاه شاه گشتاسب رفتن شرایط را براى مرگ اسفندیار آماده مى‌کند؛ هرچند که قواى مابعدالطبیعى او را مطلع مى‌کنند که از شومى کشتار او بر کنار نخواهد ماند.چنان‌که مشهود است، هر دو قهرمان براى دورى جستن از ننگ و عار به چاره‌جویى وترفند رقیب خود را از بین مى‌برند. هر دو با دیوان و غولان جنگ مى‌کنند. رستم با ارژنگ‌دیو و دیو سپید مى‌جنگد و آنها را مى‌کشد و اولیس نیز سیکلوپ (غول یک چشم) را با میخى آتشین از چوب زیتون کور مى‌کند.

آخیلوس و رستم

رستم از همه پهلوانان شاهنامه برتر است. او از عهده همه قهرمانان و سپاهیان بر مى‌آید و در جنگ‌ها همیشه پشت و پناه ایرانیان و تاجبخش همه شاهان است. در برابر توانمندى او، همه حتى کاووس شاه نیز سر تعظیم فرود مى‌آورد، از این‌رو اگر بگوییم رستم برگزیده‌ترین و برترین پهلوانان شاهنامه است سخنى به گزاف نگفته‌ایم.

آخیلوس نیز از همه قهرمانان ایلیاد برتر است. نعره او تراوییان پیروزمند را به گریز وا مى‌دارد و به تنهایى از عهده سپاهیان بر مى‌آید و دلاوران بسیارى از جمله هکتور، دلاور قدرتمند تروایى به دست او کشته مى‌شوند.

مادر آخیلوس به او اطلاع مى‌دهد که اگر هکتور را بکشد خود نیز چندان نخواهد زیست ، اما به خاطر کین‌خواهى پاتروکل، نزدیک‌ترین دوستش انگیزه‌اى جز کشتن هکتور ندارد. رستم نیز از جانب سیمرغ مطلع مى‌شود که اگر اسفندیار را بکشد، سرنوشت شومى خواهد داشت.

که هر کس او را خون اسفندیار

بریزد ورا، بشکرد روزگار

هر دو پهلوان با دلاورترین و قدرتمندترین پهلوانان نبرد مى‌کنند و هر دو پهلوان از طریق موجودات افسانه‌اى بر کشتن قهرمانان نامى و دلاور راهنمایى مى‌شوند و عاقبت نیز بر آنها پیروز مى‌شوند.

شیرون (موجود افسانه‌اى ازسانتورهاى تسالی)چوب زبان‌گنجشکى را به پله- پدر آخیلوس- مى‌دهد تا در آینده نام‌آورترین جنگجویان را نابود کند. و رستم به راهنمایى سیمرغ تیر گز را بر چشمان اسفندیار مى‌نشاند و بدین‌گونه او را مى‌کشد.

هکتور در جنگ با آخیلوس، جوشن شکوهمندى از پاتروکل ربوده و بر تن کرده بود و چون این جوشن ساخته دست خدایان (هفائیستوس بود)، از این‌رو حربه در آن کارگر نمى‌افتد و تنها استخوان گردن او آنجا که گردن را از شانه جدا مى‌کند نمایان بود. به همین دلیل آخیلوس با بازى خود پر از خشم، زوبین را در آنجا فرو برد و گردن نازک و نوخیز وى را از این سوى به آن سوى شکافت.

اسفندیار نیز رویین‌تن بود و هیچ نوع سلاحى در بدن او کارگر نبود. سیمرغ رستم را مطلع ساخت که اسفندیار فقط از راه چشم آسیب‌پذیر است.

البته باید گفت که رستم شاهنامه با آخیلوس ایلیاد، فقط از همین جهات معدود با هم قابل مقایسه‌اند چرا که آخیلوس به خاطر زنى که آگاممنون از غنایم او کسر کرده بود آرزو داشت زئوس شکست را نصیب هم‌میهنانش کند، تا نبود او در جنگ احساس شود، در حالى که رستم در همه بلایا پشت و پناه ایرانیان است. آخیلوس ایلیاد، بیشتر با اسفندیار جویاى تخت و تاج همخوانى دارد تا با رستم؛ بویژه که اسفندیار و آخیلوس هر دو نظرکرده نیروهاى فوق بشرى هستند. تتیس از الهگان دریا، مادر آخیلوس پسر خود را در رود «ستیکس»فرو برد تا رویین‌تن شود و زردشت، اسفندیار را کمربسته خود کرده بود و هیچ سلاحى بر تن او کارگر نمى‌افتاد.

هکتور و رستم

شاهنامه

قهرمان دیگر تروا هکتور از جنبه دیگرى با رستم قابل مقایسه است. او به خوبى مى‌داند که خدایان مقدمات سقوط تروا را فراهم آورده‌اند و سرنوشت نابودى و شکست او را رقم زده‌اند؛ با این حال مردانه مى‌جنگد و برادر بزدل و زن‌باره‌اش «پاریس»‌را سرزنش مى‌کند و بى‌هیچ امیدى مى‌کوشد و خود را فدا مى‌سازد و با تمام توان با شوقى پرجوش دفاع مى‌کند تا شهرت لایزالى را در اذهان مردم باقى گذارد.

رستم نیز مى‌داند که اگر دست به بند اسفندیار نهد،در هر صورت سرنوشت شومى خواهد داشت که بهترین حالتش هلاکت شدن به دست اسفندیار است. او نیز چون هکتور در برابر نیروهاى مابعدالطبیعى مى‌ایستد، هرچند شکست خود را حتمى مى‌داند، اما سربلند زیستن و مردانه‌مردن را به بند گشتاسب ترجیح مى‌دهد.

علاوه بر این هر دو پهلوان قدرتمند با زورمندی، سنگ‌هاى بسیار بزرگى را بر دست مى‌گیرند و پرتاب مى‌کنند.

رستم سنگى که هفت گردان از برداشتن آن از دهانه چاه درمانده بودند، به تنهایى از جاى بر مى‌دارد و در بیشه چین پرتاب مى‌کند و بیژن را از چاه مى‌رهاند. و تخته سنگى را که بهمن پسر اسفندیار از بلندى به سوى رستم پرتاب کرده است، با پاشنه پا از خود دور مى‌کند.

هومر نیز مى‌گوید: هکتور، تخته سنگى را که دو تن از زورمندترین مردم روزگار ما با رنجى مى‌توانستند آن را از زمین بردارند و بر گردونه‌اى بار کنند، به تنهایى و کوشش ناکرده تاب مى‌داد و به سوى دروازه‌هاى مردم آخایى مى‌افکند.

زال، اودیپ، پاریس

زال، پهلوان ایرانى به سبب سپیدمو زاده شدن از مادر توسط پدرش سام در کوه البرز نهاده مى‌شود و سیمرغ او را در بر مى‌گیرد، به لانه خود مى‌برد و همراه با بچه‌هاى خود مى‌پرورد. سالها بعد سام در خواب مى‌بیند که شخصى از کشور هند مژده سلامتى فرزند او را مى‌دهد. سام در پى این خواب با سران سپاه به سوى کوه البرز مى‌آید و چون سیمرغ آنها را مى‌بیند به زال خبر مى‌دهد که پدرش براى بردن او آمده است و از این‌رو او را بر مى‌گیرد و به نزد پدرش مى‌آورد و او را به پدر باز مى‌گرداند.

اسطوره زال از این دید به افسانه اودیپ، در اسطوره‌هاى یونانى مى‌ماند که «نهان‌گویان دلف» به «لائیوس»، پادشاه «تب» خبر مى‌دهند که فرزندى که وى از همسرش «ژوکاست»خواهد یافت، او را خواهد کشت. «لائیوس» دستور داد که نوزاد را بر کوه «تسیرون» بنهند تا توشه ددان شود. چاکرى که به این کار گمارده شده بود، پاى کودک را سفت و او را از درختى فرو آویخت. کودک از این‌رو اودیپ (در یونانى به معنى پاى برآماسیده) نام گرفت. به یارى بخت، «فورباس»، شبان «پولیپ»پادشاه «کورنیت» با رمه خویش از آن سوى مى‌گذشت، فریادهاى کودک را شنید و به نزد وى شتافت. شهربانوى کورنیت که فرزندى نداشت، اودیپ را به فرزندى پذیرفت و پرورد و بدین‌سان او از مرگ رست و چون به نیرومندى رسید، پس از رویدادهاى شگفت به تب باز رفت و نادانسته پدر خویش را کشت.

پاریس نیز چون به دنیا مى‌آید، خوابگزاران، حیات او را به نابودى شهر تروا مى‌دانند. از این‌رو پدرش او را به چوپانى مى‌سپارد تا وى را بکشد. دهقان نرم‌دل، پاریس را به دست خویش نمى‌تواند بکشد، از این‌رو او را بر کوه «ایدا» مى‌نهد و در آنجا ماده خرسى او را شیر مى‌دهد. دهقان پس از هفته‌اى باز مى‌آید و کودک را زنده مى‌بیند و او را نزد خود مى پرورد تا سر‌انجام پدر او را باز مى‌شناسد و به دربار باز مى‌گرداند.


نویسنده:رقیه نیسارى تبریزی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان