تبیان، دستیار زندگی
فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی غصه می خورد. یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بینه كه داشت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ریشه تاریخی ضرب المثل  قوز بالاقوز

آتش بیار معركه

شتر دیدی ندیدی!

هنگامی كه یك نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم كاری مصیبت تازه‌ای هم برای خودش فراهم می‌كند این مثل را می‌گویند.

فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی غصه می خورد. یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بینه كه داشت لخت می‌شد حمامی را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند می‌زنند و می‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. درضمن اینكه می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.

از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟» او هم ماوقع آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده‌اند خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود كه فهمید كار بی‌مورد كرده، گفت: «ای وای دیدی كه چه به روزم شد ـ قوزی بالای قوزم شد!»

مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده‌ای گنجانده است كه نقل آن را در اینجا خالی از فایده نمی‌دانم؛ با این توضیح  كه ما نتوانستیم نام سراینده را پیدا كنیم و گرنه ذكر نام وی در اینجا ضروری بود.

خردمند هر كار بر جا كند :

شبی گوژپشتی به حمام شد

عروسیّ جن دید و گلفام شد

به شادی به نام نكو خواندشان

برقصید و خندید و خنداندشان

زپشت وی آن گوژ برداشتند

ورا جنـّیان دوست پنداشتند

شبی سوی حمام جنـّی دوید

دگر گوژپشتی چو این را شنید

كه هریك زاهلش دل افسرده بود

در آن شب عزیزی زجن مرده بود

نهاد آن نگونبخت شادان قدم

در آن بزم ماتم كه بد جای غم

نهادند قوزیش بالای قوز

ندانسته رقصید دارای قوز

خر است آنكه هر كار هر جا كند

خردمند هر كار برجا كند