تبیان، دستیار زندگی
روحانی شهید: محمد تقی عبدی قویدل محمد تقی به سال 1339 در شهر تبریز در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روحانی شهید: محمد تقی عبدی قویدل
روحانی شهید: محمد تقی عبدی قویدل

روحانی شهید: محمد تقی عبدی قویدل محمد تقی به سال 1339 در شهر تبریز در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود

زندگی نامه

گلبرگی از وصیت نامه شهید

خاطرات

زندگی نامه

روحانی شهید: محمد تقی عبدی قویدل محمد تقی به سال 1339 در شهر تبریز در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی را در همان شهر به اتمام رسانید و چون در خانواده ای مذهبی و روحانی بزرگ شده بود از آموزه های بالایی برخوردار بود و از همان کودکی همراه پدر خود به تعلیم و تربیت نوجوانان همت گماشت و به نونهالان آموزش می داد. در سال 1352 که تحصیلات راهنمایی او به پایان رسید، عشق به دین و خدمت به اسلام، او را به حوزه علمیه «بنابی» تبزیز سوق داد. و لباس شاگردی امام صادق (ع) را انتخاب کرد. در ضمن تحصیلات علوم دینی، با خوشه چینی از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت، احادیث و آیات قرآنی را بر دل جوانان حک می زد. و درد جامعه آن روز را به آنها گوشزد می نمود. و در همان ایام بود که کتابخانه سیاری در رابطه با موضوعات و مشکلات جوانان تشکیل داد. در همان روزهایی که رژیم شاه تاریخ ایران را از هجری شمسی به شاهنشای تبدیل کرد او تصمیم گرفت جزوه ماهانه ای به نام « نور اسلام» از طرف بچه های «هیئت قرائت قرآن» محله شان چاپ کند و بعد از اقدام او و منتشر شدن اولین شماره آن، مسئولین وقت او را خطرناک دانسته و دیگر اجازه چاپ ندادند. ولی او کوتاه نیامد و فعالیت خود را قطع نکرد و با نوشتن مقالات متعدد در مجلات محلی مخالفت خود را با سیاسیت های نظام حاکم صراحتاً اعلام می کرد. و به همین منظور با شرکت مستمر در جلسات درس اخلاق شهید محراب، آیه الله قاضی طباطبایی، آموزه های خود را از انقلاب اسلامی اقرایش می داد. و بعد همان آموزه ها را در قالب الفاظ و داستانها به جوانان و نوجوانان انتقال می داد. قبل از انقلاب اسلامی با تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) به مردم آگاهیهای لازم را می داد و خود خوب می دانست در خطر دستگیری و برخورد تند نظام مواجه خواهد شد امّا هرگز از راه و منش اتنخابی خود کوتاه نیامد و با تشکیل کلاسهای درس اخلاق برای طلاب پایین تر از خود به تربیت آنها مشغول گشته بود. در تاریخ 20/6/1357 در ایستگاه «بالاحمام» توسط ساواک او را دستگیر کردند و سه روز در اسارت آنها بود و چون هیچ مدرکی نتوانستند پیدا کنند او را آزاد کردند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی تلاشهای زیادی در افشای حزب وابسته «خلق مسلمانان» نمود. در سال 1358 به قم مهاجرت نمود تا از محضر اساتید برجسته فیض و بهره لازم را ببرد و در سال 1359 ازدواج نمود و ماحصل آن یک پسر و یک دختر گردید. با شروع جنگ تحمیلی هر چند تازه ازدواج کرده بود ولی در همان ابتداء «10/8/1359» خود را به منطقه حمیدیه رسانید و به دفاع از مملکت خود پرداخت و آنقدر این اعزامها ادامه یافت تا اینکه به 22 مرتبه رسيد و اگر به مدت ماه محاسبه گردد بيش از 36 ماه از عمر خود را در جبهه ها گذرانيد و 10 مرتبه در عمليات های متعدد شرکت کرد و 2 مرتبه به سختي مجروح گرديد و اين در حالي بود که در زمان حضورش در بين رزمندگان اسلام در بين مردم حاضر مي گرديد و به آنها روحيه مي داد و آخرين اعزام او در بهمن ماه سال 1364 بود يعني زماني که در حوزه علميه دروس سطح را به اتمام رسانيده بود و استادي طلاب را بر عهده داشت و مشغول تدريس کتاب منطق بود. و هم زمان با عمليات والفجر 8 با گروهي از طلاب به خطوط مقدم اعزام شد و در 22/11/1364 در منطقه اروند رود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، جان به جان آفرين تسليم کرد، بعد از يک هفته که جنازه اش پيدا شد به ديارش برگرداندند و او را در گلزار شهداي تبريز به خاک سپردند. «روحش شاد و راهش پر رهرو باد.»

خاطرات 

در قم مشغول تحصيل دروس حوزوي بودم. جنگ شروع شد به سوي جبهه حركت كردم و در منطقة عملياتي مهران، نزديكي حميديه مستقر شدم. در آن روزها به غير از دو خمپاره‌انداز 120 چيزي نداشتيم. با آن تجهيزات در مقابل يك تيپ ارتش عراق ايستادگي مي‌كرديم. در يكي از شب‌ها با 30 نفر از رزمندگان به نيروهاي عراقي شبيخون زديم. ساعت ده شب از مقرمان حركت كرديم و ساعت يازده شب در منطقة حميديه مستقر شديم. ابتدا به سمت راست نيروهاي عراق حمله كرديم. آنها خيال كردند كه نيروهاي سمت چپشان شكست خورده‌اند؛ بنابراين به خيال اينكه ما در آنجا هستيم به نيروهاي سمت چپ حمله كردند و جالب اينكه نيروهاي سمت چپ نيز همين فكر را كردند. در چنين حالتي كه نيروهاي عراقي باهم درگير شده بودند ما از صحنه خارج شديم. «از دست نوشته‌هاي شهيد»

 هنگامي كه در 22/5/62 انديمشك مورد حمله قرار گرفت دو فروند موشك نه متري فراگ به شهر اصابت كرد و جمعي از مردم شهر به شهادت رسيدند. ايشان نيز از ناحيه گوش مجروح شد و او را براي مداوا به عقب بردند. در حالي كه دستهايش را به گوشهاي زخمي‌اش گرفته بود، براي روحيه دادن به مردم، بانگ اذان و تكبير سر داد. «به نقل از دوستان شهيد»

 

گلبرگی از وصیت نامه شهید

اي خون حماسه در رگ دين برخيز نماز خون بخوانيم بسم الله رب الشهدا و الصديقين «اني ذاهب الي ربي سيهديني» (صافات/99) الحمدلله رب العالمين و غياث المستغيثين و الصلوه و السلام علي سيدنا و مولانا ابي القاسم محمد -صلي الله عليه و آله و سلم- و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المکرمين سيما مولانا و مقتدانا الحجه بن الحسن العسکري- عجل الله تعالي فرجه الشريف- روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و علي نائبه القائد الاعظم الامام روح الله الموسوي الخميني روحي له الفداء و علي جميع المومنين و الشهداء والصديقين. خدايا تو شاهدي که هم اکنون بعد از نماز صبح با زبان روزه رو به قبله نشستم و آماده نوشتن وصيت نامه‌ام هستم. ولي چگونه وصيت نامه بنويسم؟ با اين دست‌هايي که آلوده به گناه است، با اين نفس و قلبي که در اثر گناهان شبانه روزي سياه گشته، با اين نفس و قلبي که با کمي محاسبه نفس معلوم مي‌شود پر از صفات رذيله است و اصلا از صفات فضيله خبري نيست، با اين نفس و قلبي که دراثر عملکرد ناپسند و گناهان زياد از تو غافل شده و تابع هوا و هوس گشته، با اين نفس و قلبي که مدتها اسير و دربند خواسته هاي پست و شيطان است، آيا وصيت نامه بنويسم؟ و راستي شهادت- اين والاترين مقام در نزد خداوند- نصيب اين بنده گنهکار خواهد گشت؟ نمي‌دانم مگر اين که خداوند رحمان و رحيم اراده کند با شهادتم قلم عفوي به گناهانم و معصيت هاي بي شمارم بکشد و در روز قيامت مرا در مقابل انبياء، امامان، حضرت فاطمه زهرا -عليها السلام- شهدا و صديقين و .... روسفيد گرداند. آن روز وحشتناک و خوفناکي که صورت هاي گنهکاران سياه مي‌گردد. اي امام زمان! -عجل الله تعالي فرجه الشريف- و تو اي مهدي زهرا -سلام الله عليها- تو مي‌داني که اين بنده ذليل چه قدر صداي «مهدي بيا» سر داده، در شب هاي جمعه چه قدر تو را در صحراي تاريک جمکران صدا کرده، چه قدر در دعاي ندبه صداي «يابن الحسن» اش را بلند کرده؛ تا شايد لحظه‌اي به ديدار جمال دلربايت نائل گردد؛ ولي افسوس که نائل نگشته چون لياقت نداشت و سر تا پا گناه و معصيت و نافرماني خدا. اي قلب عالم امکان! اينک به اين اميد قدم در جبهه گذاشته‌ام که تا شايد در آخرين لحظات عمرم، چشمم به جمال دلربايت منور گردد و به آرزوي ديرينه‌ام رسيده؛ چشم از اين دنيا ببندم. اي مهدي عزيز! تو را قسمت مي‌دهم به مادرت زهرا که خيلي دوست داري، مرا مأيوس مکن آخر با اين که گنهکارم ولي از عاشقان تو هستم. اي امام امت، اي فريادگر ميلياردها مستضعف جهان، اي قلب تپنده امت، اي موساي زمان که براي مبارزه با فرعون ها قيام نموده‌اي! و تو اي ابراهيم زمان که در قربانگاه تاريخ ايستاده‌اي و براي استقرار حکومت الله که همان حکومت مستضعفين است، اسماعيل ها را قرباني مي‌کني، بنده را هم يک اسماعيل فرض کرده و در قربانگاه عشق الهي به خون آغشته‌ام ببين. اي کاش هزاران جان داشتم و همه را در راه رضاي تو که همان راه خدا، انبياء، امامان و راه رهايي ميلياردها مسلمين و مستضعفين جهان است، فدا مي‌کردم.