تبیان، دستیار زندگی
زندگینامه و خاطراتی از آیت الله حاج شیخ علی اكبرمسعودی خمینی تولیت آستانه مقدسه قم اززبان معظم له
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آيت الله حاج شيخ علي اكبرمسعودي خميني
آیت الله حاج شیخ علی اكبرمسعودی خمینی

زندگينامه و خاطراتي از آيت الله حاج شيخ علي اكبرمسعودي خميني توليت آستانه مقدسه قم" اززبان معظم له"

تولدورود به مكتبعوامل و انگيزه هاي ورود به حوزه
نقل مكان به اراكاساتيد سطح و خارجتدريس
عزيمت به نجفبازگشت به ايرانمديريت مدرسه رضويه
فعاليت در جامعه مدرسينتوليت آستانه مقدسه قم

تولد

نام بنده علي اكبر و نام خانوادگي ام مسعودي است .درسال 1310 شمسي درشهرخمين متولد شدم . پدرم غلامعلي و مادرم سكينه نام داشت.جدم محمد باقر، پدرجدم محمد حسن بود. غيراز افرادي كه نام بردم، ديگر از شجره نامه ام اطلاعي ندارم . سه پسر وسه دختر ،يك برادر ويک خواهر دارم .

ظاهراً جد بنده درگلپايگان مي زيسته است.درآن سالها شهر، دچارقحطي مي شود و به ناچار از گلپايگان به خمين هجرت مي كند. درخلال سال هاي اقامت جدم درخمين ، خداوند منان به ايشان پسري به نام غلامعلي عنايت مي كند که غلامعلي در اين شهر نشوونما نموده وازدواج مي كند.

زندگي خانوادگي ما متوسط وبه يك معنا رو به پايين بوده ،خمين در آن ايام چهار محله داشت : محله سبزي كاري ها، محله قلعه ، محله لب رودخانه و يك محله ديگر كه الان يادم نيست من درمحله سبزي كارها به دنيا آمدم فاصله آن محله وكوچه هايش با محله لب رودخانه بسيار نزديك است. حضرت امام خميني(ره) درمحله لب رودخانه به دنيا آمده اند.

ورود به مكتب:

به خاطر دارم كه در سن شش سالگي ، پدرم گفت كه بايد به مكتب بروي . در شهر خمين مكتب داري به نام شيخ ابوالقاسم زندگي مي كرد كه حضرت امام(ره) نزد ايشان ، درس خوانده بودند" در بياناتشان هم دارند كه نزد شيخ ابوالقاسم رفتم ."اما در مقطعي كه من به مكتب رفتم ، شيخ حدود هشتاد سال سن داشت وبرادرش به نام ملا احمد مكتب داربود.

پدر ومادر من به لحاظ داشتن روحيه مذهبي، مرا وادار كردند كه اول قرآن را ياد بگيرم . و چون از نظر مسائل اقتصادي درسطح پاييني به سر مي برديم جاداشت كه وقتي به سن پانزده سالگي مي رسم ، براي كار و گردش چرخ اقتصاد خانه كمك كنم ؛ ولي پدرومادرم ازهمان اول هيچ گونه انتظار اقتصادي از من نداشتند و به دليل علاقه شديدي كه به روحانيت داشتند، از حق خود صرف نظر كردند واز سن کودکي مرا به مكتب گذاشتند تا آرزوي آنان كه همان طلبه شدن من بود، جامه ي عمل بپوشد.

به فضل خدا در شش سالگي ، قرآن را به خوبي تلاوت مي كردم و در كل توانستم از فرط علاقه به كتاب آسماني ، يكساله آن را آموخته و حتي به برخي از جزئيات آن نيز واقف شوم .

حضور در مكتب خانه، دوسه سال به طول انجاميد . پس از آن در مدرسه شش كلاسه اي كه در خمين بود ، نام نويسي كردم و چون سال اول را در مكتب خانه گذارنده بودم ، سال دوم را درآن مدرسه ادامه دادم.

"اين را بگويم كه پدر بنده روحاني نبود وحتي از سواد فارسي هم برخوردار نبود. درآن سنوات وضعيت به گونه اي بود كه افرادي كه از تمكن مادي بهره مند نبودند، برايشان امكان تحصيل فراهم نبود. مدارس هم تازه تاسيس شده بود اما دست اندركاران آن به روحانيت نزديك وبه آنان علاقه مند بودند."

به هر حال در مدرسه ياد شده با آيت الله رضواني كه هم اكنون از فقهاء شوراي نگهبان هستند، و نيز آيت الله جلالي خميني از علماي تهران، سه نفري مشغول درس خواندن شديم واين همراهي تا كلاس پنجم ادامه يافت. بعداز اينكه در امتحان كلاس پنجم شركت كردم و قبول شدم، پدرم از ادامه تحصيل من در مدرسه دولتي ممانعت كرد و ترجيح داد در علوم حوزوي به تحصيل ادامه دهم ؛ لكن آقاي رضواني تا كلاس نهم دبيرستان را در همان مدرسه گذراندند.

عوامل و انگيزه هاي ورود به حوزه:

به خاطر دارم كه درسن طفوليت فردي به نام حاج سيدمحمد تقي غضنفري خوانساري بود كه،عالم وارسته و فرد بسيار زاهدي بود. هرهفته شبهاي جمعه پدرم با اينكه وضع خوبي هم نداشت،ازايشان دعوت مي كرد كه به منزل ما بيايد وبا هم نان وپنير وآبگوشتي بخوريم.من با وجود سن كمي كه داشتم وقتي در وجنات ورفتار سيدمحمد تقي دقت مي كردم ، به قدري شيفته روحانيت ووارستگي اين بشر شدم كه حد نداشت . به هر تقدير خاطره رفت وآمد ايشان به منزل ما و رفتن من به مسجد بزرگ شهر در شمار خاطرات به ياد ماندني زندگي من است .

همچنين مرحوم حاج شيخ احمد آل طاهر كه ازشاگردان آخوندكاشي بود ، براي اقامه نماز جماعت وپيشوايي مردم به خمين آمده و ساكن اين شهر شده بود . ايشان هم پيرمرد بسيار وارسته و عارفي بود.

پدرم نيز هر بار كه مجالي مي شد ، به من مي گفت :" علي اكبر! به اين آقا نگاه كن ! تو هم بايد مثل ايشان بشوي " من مي گفتم : " پدر! آخر وضع مالي شما خوب نيست . من بايد بروم كار كنم و به شما كمك كنم " پدرم مي گفت :" نه! به هيچ وجه ! من اگر از گرسنگي بميرم ، تو بايستي از راه اهل علم وروحانيت سر در آوري ." به هرحال تبليغات پدر مؤثر افتاد، و همچنين از وقتي كه با آقا حاج سيد محمدتقي خوانساري آشنا شدم و علاقه اي كه به او پيدا كردم از سن ده، دوازده سالگي باب تازه اي از علم آموزي به رويم گشوده شد .

از ديگر عواملي كه باعث شد كه به راه طلبگي كشيده شوم ، حضور روحانيون در ايام محرم و صفر و ماه رمضان ، در خمين بود . من هم با علاقه در پاي منابر وعاظ شركت مي جستم و به گفتارشان كه مرا منقلب مي كرد ، گوش مي سپردم . به هر حال ، به تدريج بزرگ شدم تا به سن 14 و 15 سالگي رسيدم.

در خدمت مرحوم آقاي آل طاهر امثله را شروع كرديم . ايشان با وجود بر خورداري از مراتب بالاي علمي ابايي نداشت كه براي افراد مبتدي مانند من "امثله" تدريس كند .

نقل مكان به اراك:

پس از خواندن كتاب جامع المقدمات در خمين،در سن پانزده سالگي به اراك رفتم. در آن زمان ديگر پدرم به دليل مشكلات مالي بطور كامل نمي توانست به من كمك كند. البته با مختصر پولي كه از آقاي آل طاهر به من مي رسيد . براي كسب مدارج بالاتر علوم اسلامي به اراك رفتم.

بعد از اينكه به اراك منتقل شدم، سه تن از بزرگان را در اين شهرزيارت كردم كه در نوع خود، كم نظير بودند يكي مرحوم حاج شيخ حسين هزاوه اي بود و ديگري سلطان العلما كه بر كفايه الاصول حاشيه داشت و شاگرد مرحوم آخوند خراساني محسوب مي شد. من حدودا هفده ساله بودم كه موفق به ملاقات با اين بزرگان شدم. يادم مي آيد كه در فصل تابستان، براي امتحان كتاب حاشيه به نزد مرحوم سلطان العلما رفتم. در آن مقطع، آقايان ستوده و صلواتي هم كه از بزرگان حوزه محسوب مي شدند، در اراك بودند و به تحصيل مكاسب اشتغال داشتند.

از خاطرات ديگرمن مربوط به اقامت در مدرسه حاج ابراهيم بود كه در ايام تابستان ، تنها از نان و انگور استفاده مي كرديم و غذاي ديگري به ما نمي رسيد. دليلش هم اين بود كه منطقه "هزاوه اراك" باغات انگور بسياري داشت و از همين رو انگور ميوه ي ارزان قيمتي بود.

با همين كيفيت ولي با نشاط تمام به درس و بحث مان مي پرداختيم.

اساتيد سطح و خارج:

همان طور كه پيش از اين عرض كردم ، دروس مقدماتي را در خمين گذراندم. بعد از اتمام كتاب جامع المقدمات ، به اراك نقل مكان نمودم و در آنجا مقداري از كتاب حاشيه و معالم را خدمت"آقاي شيخ قنبرعلي" خواندم. بعد از آن به قم آمديم و در قم مطول و قسمت اعظم كتاب معالم را نزد آقاي سبحاني خواندم. مقداري از لمعه را نيز نزد امام موسي صدر خواندم. بخشي از معالم و نيز كتاب حج و نكاح و طلاق لمعه را در محضر آقاي شيخ جواد تبريزي ،فراگرفتم. مقداري از كتاب رسائل و مكاسب را نزد آقاي مشكيني خواندم و مقداري را هم در محضر آقاي شيخ اسد الله اصفهاني بودم. با آنكه مكاسب را نزد برخي از بزرگان مي خواندم ، مع الوصف. راضي نبودم و به نظرم مي رسيد كه بايد نزد استاد قوي تري بروم. سرانجام، مكاسب را نزد آقاي حاج شيخ عبدالجواد جبل عاملي اصفهاني خواندم.قسمت عمده كفايه را نيز نزد ايشان فراگرفتم. حاج شيخ عبدالجواد در شمار كساني بود كه هم از نظر علمي وهم عملي و ابعاد معنوي، تربيت كننده شاگرد بود و اساتيد ديگر هم اورا قبول داشتند. مقداري ازرسائل راهم نزدآقاي بهاءالديني خواندم. بخشي از مكاسب را هم در خدمت آقاي مجاهدي خواندم كه ايشان هم از اساتيد بسيار خوب بود.

در زمينه فلسفه هم مقداري از كتاب منظومه را خدمت آقاي فكور خواندم و مقداري را نيز نزد آقا رضا صدر. مقداري از منظومه را هم نزد آقاي ملكوتي خواندم و بعد از آن كتاب منطق را خدمت جناب آقاي سيد جلال الدين آشتياني به پايان بردم و همزمان سعي مي كردم نزد اساتيد ديگر هم بروم تا برايم مسلم شود كه استاد قبلي مطلب را صحيح به من منتقل كرده است.

از ديگر اساتيدي كه محضر اورا درك كردم ،مرحوم علامه طباطبايي است كه اسفار را به همراه آقاي مصباح خدمت ايشان شروع كرديم و تمام شفا را نيز نزد او تلمذ كرديم.

دوستي من با آقاي مصباح از هنگامي كه رسائل و مكاسب را شروع كردم ، آغاز شد و از آن به بعد در معيت ايشان به درس مي رفتيم. البته آقاي مصباح قدري از كفايه و مكاسب را در نجف خوانده بودند، ولي با اين حال با بنده در درس كفايه حاضر مي شدند،تا اينكه به مقطع درس خارج رسيديم و همراه ايشان در درس خارج آقاي بروجردي حاضرشديم و بعد از ان هم به حلقه درس استاد بزرگوارمان حضرت امام ملحق شديم. يك سال و نيم هم به درس خارج مكاسب آيت الله گلپايگاني رفتم. همچنين به مدت هشت سال در درس خارج آيت الله بهجت شركت كرده و كسب فيض نمودم.

آشنايي با امام:

در خمين كه بودم ، شنيده بودم كه يكي از علماي خمين در قم زندگي مي كند و از برجستگان علوم حوزه است. ولي بالعيان او را نديده بودم. يك روز از كنار مسجد محمديه رد مي شدم صداي جذابي را شنيدم داخل مسجد نگاه كردم ديدم امام در حال تدريس است در همان جا منتظر ماندم تا از مسجد خارج شدند. مشاهده كردم كه كتاب وسائل را هم زير بغل داردتا در حين درس بتوانند روايات مورد نظرشان را از روي كتاب بخوانند. وقتي بيرون آمدند ، بنده به ايشان سلام كردم و ايشان جواب گفتند. حضرت امام در آن ايام ، در صدد جذب افراد و اينكه سر صحبت را با افراد باز كنند ، نبودند ؛ ولي من شيفته ايشان شدم و دنبالشان با قدري فاصله حركت كردم تا اينكه ايشان به باغ قلعه كه منزلشان در آنجا قرار داشت ، رسيد ند. در منزلشان را باز كردند و داخل رفتند و در را پشت سرشان بستند. روز ديگر احساس كردم كه باز هم به ديدن ايشان نيازمندم. اين بود كه باز منتظر بودم تا هر وقت ايشان حركت مي كنند ، دنبالشان راه بيفتم. خيلي مشتاق بودم كه زمينه اي فراهم شود كه بتوانم از نزديك در خدمت ايشان باشم. چند بار تصميم گرفتم كه جلو بروم و خودم را معرفي كنم ؛ ولي جبروت ايشان و اينكه غرق افكار خودشان بودند ، مانع اين امر بود.

مدتها گذشت و براي من اين امكان نداشت كه حضرت امام راخصوصي ببينم. گذشت تا اينكه براي درس خارج خدمت ايشان رسيدم. محل درس ايشان از مسجد محمديه به مسجد سلماسي تغيير يافته بود.

حضرت ايشان سه روز در ايام فاطميه مجلس روضه مي گرفتند ، من هم در آنجا شركت ميكردم . در اصل مرحوم حاج اقا مصطفي بنده را دعوت كردند. وقتي در مجلس روضه حاضر شديم ، مشاهده كردم كسي نيست كه از حضار پذيرايي كند.البته حدود هفت الي هشت نفر در مجلس حاضر بودند و خود اقا هم تشريف داشتند . شيخ علي تهراني به من گفت : تواستكان ها را جمع كن ، من هم چاي مي دهم. حاج آقا مصطفي هم چاي بريزد ، من هم گفتم : شما بنشينيد. بنده هم چاي مي ريزم ، هم چاي مي دهم و هم جمع مي كنم. اين انگيزه در من وجود داشت كه با اين كار رابطه اي با حضرت امام پيدا كنم. در آنجا صحنه هاي جالبي از حضرت امام ديدم. از جمله وقتي آقاي كوثري براي خواندن روضه مي امدند به محض اينكه نام حضرت زهرا (س) را مي بردند ، مي ديدم كه امام عجيب حالشان دگرگون و اشك از ديدگانشان جاري مي شد.

آشنايي با آيت الله بهجت:

همان زماني كه در حلقه درس حضرت امام حاضر مي شديم در درس آقا بهجت هم شركت مي كرديم.

داستان ازاينجاشروع ميشودکه يك روز به اتفاق آقاي مصباح در صحن حضرت معصومه (س) حركت مي كرديم ، مشاهده كردم كه آقايي لب ايواني نشسته است، خيلي موقر و متين،ريش هاي سفيد و به قول معروف تروتميز خلاصه جلب توجه نمود. بنده به آقاي مصباح گفتم : ايشان كيست ؟ گفت : ايشان آقاي بهجت است كه از نجف به ايران آمده و مدتي است كه در اينجا مشغول درس و بحث است. پرسيدم : شما قبلا ايشان را ديده بوديد ؟ گفت : بله. من در درس ايشان حاضر مي شوم. اگر تو هم مايل هستي مي تواني بيايي! معلوم شد كه آقاي مصباح قبلا در درس ايشان حاضر مي شده است . بنده هم ابراز تمايل كردم كه در درس آقاي بهجت حضور پيدا كنم .

ايشان در مدرسه فيضيه در ايوان يكي از حجره ها مي نشستند و درس مي گفتند . تعداد شاگردانشان هفت تا هشت نفر بود. بعد از چند روز كه در درس ايشان حاضر شديم به اقاي مصباح گفتم اينجا براي تدريس آقاچندان مناسب نيست بهتر است تدريس خود را به جاي ديگر منتقل كنند آقاي مصباح گفت : ببينيم نظر خودشان چيست ؟

مساله را با آقادر ميان نهاديم و گفتيم : آقا شما كه اينجا تشريف مي آوريد در فصل زمستان و تابستان هوا سرد و گرم است. بهتر است درس را به جاي مناسب تري ببريد . ايشان فرمودند مانعي ندارد، اگر شما جاي بخصوصي را در نظر داريد بگوييد به آنجا مي رويم . ما هم مسجد كوچكي را كه در نزديكي منزل ايشان واقع بود در نظر گرفتيم . اين مسجد حالت قديمي داشت و بازسازي هم نشده بود و شايد هفت تا ده نفر بيشتر جا نداشت. مدتي درس به آنجا منتقل شد اما چون نمناك بود و خرابه هم که بودوآان جمع را آزار مي داد. ايشان منزل خودشان را پيشنهاد دادند و بعد از آن شاگردان در منزل ايشان جمع مي شدند.

منتها از روزي كه ما خدمت ايشان مي رسيديم به لحاظ اينكه ضبط و وسايل پيشرفته امروزي نبود درسهاي ايشان ضبط نشد. ما هم در فكر اين نبوديم كه اين مباحث را به قيد كتابت در آوريم .

به ياد دارم كه درس خارج كتاب طهارت و صلوه و بخشي ازمكاسب را خدمت ايشان بوديم كه مجموعا ده سال به طول انجاميد .

تدريس:

تدريس را نيز همزمان با تحصيل آغاز كردم. ابتدا كتاب جامع المقدمات، شامل صمديه ، انموذج و عوامل ملا محسن را تدريس نمودم و بعد از آن هم به تدريس حاشيه رو كردم. در آن روزها اصولا درس منطق كم تدريس مي شد و طلاب هم اقبال چنداني به اين درس نشان نمي دادند. ولي من به ياري خدا ، از آنجا كه حاشيه را در نزد اساتيد مختلف خوانده بودم ، به جزئياتش مسلط بودم، وقتي در مسجد محمديه تدريس آن را شروع كردم ، افراد زيادي اجتماع مي كردند و مسجد پر مي شد.

مقدار زيادي از كتاب تدريس شد و كتاب رو به اتمام بود كه ناگهان به ذهنم رسيد كه تدريس من ممكن است براي خدا نباشد!احساس كردم كه عُجب درمن رخنه كرده است. اين بود كه درس را به هم زدم ! به نظرمي رسيد كه در آن ايام طلبه ها بيشتر في سبيل الله بودند وبه تدريج كه پا به سن كهولت گذاشتيم ، گويي از خدا دور شديم. وقتي جريان كنار كشيدنم را از گود تدريس خدمت علامه طباطبايي عرض كردم ، ايشان تاكيد كردند وگفتند :"حتي اگر شائبه عجب درتو باشد ، بايد به تدريس ادامه دهي." بر اين اساس دوباره تدريس را شروع كردم . كتاب لمعه را دريك مرحله تقريبا بنده بودم كه به طور خصوصي و عمومي تدريس مي كردم . كتاب حج و تجارت را دوسه بار به طور عمومي و طهارت و صلوه را چند بار خصوصي تدريس كردم . از كتاب رسائل هم قطع وظن و استصحاب را تدريس كرده ام و اين برنامه ادامه داشت تا اينكه انقلاب پيش آمد.

عزيمت به نجف براي ديدار با امام (ره):

بعد از اينكه حضرت امام از تركيه به عراق منتقل شدند ، برخي از طلاب و فضلاي ايراني ابراز علاقه كردند كه به عراق بروند. عده اي از آنها مي خواستند از درس امام استفاده كنند و بر اين باور بودند كه كسي جز امام عطش علمي آنان را سيراب نمي كند. من هرگز به فكر اين مهاجرت نيفتادم ؛ براي اينكه قم را نسبت به اماكن ديگر ترجيح مي دادم . ضمن اينكه معتقد بودم در بعد مسائل مبارزاتي در ايران بيشتر مي توان كار وفعاليت كرد.

بعضي از آقايان هم ابراز مي كردند كه حضرت امام در نجف تنهاست و براي اينكه ايشان را از تنهايي در آوريم ، بايد به نجف برويم . حضرت امام به طلاب مهاجر مي فرمودند كه قم را نبايد خالي كرد. حتي پس از دو روز اقامت آنان را وادار مي كردند كه به ايران بازگردند. امام براي شهر قم به اعتبار مركزيتش به خصوص در زمينه انقلاب ، بهاي خاصي قائل بودند.

در سال 46 بود كه بنده به رغم اينكه از وضع مالي خوبي برخوردار نبودم ، مصمم شدم كه براي ديدار با حضرت امام به عراق عزيمت كنم.

بعد از ماجراهاي تلخ و شيرين که در راه بود به شهر نجف رسيدم نجف حركت كردم و پس از رسيدن به اين شهر ، مستقيما خودم را به اقامتگاه حضرت امام(ره) رساندم. اولين بار كه چشمم به امام خورد ، ديدم ايشان مشغول مطالعه هستند. سلام دادم. سر بلند كردند و تا مرا ديدند ، گفتند:" اقاي مسعودي !تو هم به صورت قاچاقي آمده اي ؟" گفتم :بله فرمود:"ديگر تكرار نكني ها!" گفتم :"اين همه راه را با كلي مشقات آمده ام ، عوض اينكه بفرمائيد دست شما درد نكند ، مرا توبيخ مي كنيد ؟! امام فرمود:"فعلا جايي نرو و در نزد حاج شيخ عبدالعلي قرهي باش." گفتم :"آقا مقداري وجه نقد آورده ام." پولها را به ايشان دادم. به ياد دارم وقتي كيفيت ورودم را به نجف خدمت ايشان عرض كردم ، منقلب شدند و نم اشكي بر ديدگانشان نشست و فرمودند :" هر كس را بخواهند ، به مقصدمي رسانند! اين جمله برايم بسيار معنادار بود.

به هر حال اقامت من در نجف ، چهل روز به طول انجاميد.امام(ره) هر روز يك كيلو گوشت از بازار مي گرفتند و بار مي گذاشتند و هر كس هم خدمت ايشان مي رسيد به، آب ديزي اضافه مي كردند ،عاقبت روزي از باب شوخي به امام(ره) عرض كردم :" ما از بس در اينجا آبگوشت بدون چربي خورديم مُرديم !" امام فرمود :" برنامه منزل ما اين است. اگر دلت پلو مي خواهد ، بايد جاي ديگر بروي!"

بازگشت به ايران

به هر حال ايام اقامت من در نزد امام سپري شد و قرار شد به ايران باز گردم. البته من قصد رفتن به مكه را داشتم كه ميسر نشد لذا به سمت ايران حركت كردم. . هنگام بازگشت امام(ره) به بنده فرمودند: بعضي آمده اند اينجا و دوست دارند شما به سيرجان برويد و ما هم از اين مساله خوشحاليم.

سفر به سيرجان:

ازآنجاکه حضرت امام در نجف به من فرموده بودند:" دو نفر از سيرجان به اينجا آمدند و من مايلم شما براي مدتي به اين شهر بروي." گفتم :"چشم !چون اين کار موجب خوشحالي شما مي شود قبول مي کنم." بعدازبازگشت ازسفرنجف قصدعزيمت به سيرجان نمودم. قبلاً با آقا ي يزدي و مظاهري و تني چند از دوستان فاضل برخورد کردم که به سيرجان رفت و آمد داشتند گفتند:" ما هم آماده ايم که با شما به سيرجان بياييم " به همراه آن جمع به سيرجان رفتيم و چهارسال در اين شهر اقامت کردم.

در بدو ورود به سيرجان اقدام به تاسيس حوزه ي علميه کرديم و طلبه هاي فراواني را آموزش داد يم. در ايام تبليغي هم مانند محرم و صفر و ماه مبارک رمضان ، از طلاب و روحانيون قم دعوت مي کرديم که به آن منطقه سفر کنند،و آنان را به نقاط مختلف شهر و روستا اعزام مي کرديم.

خودم نيزدر آنجا به ايراد سخن براي مردم مي پرداختم ودر خلال صحبتها از موضوع ولايت فقيه و مرجعيت امام سخن به ميان مي آوردم. سخنرانيها به قدري داغ بود که در نهايت از طرف ساواک آمدند و ما را بازداشت و ممنوع المنبرکردند. يكي از محورهايي که در صحبتهايم مي گنجاندم اين بود که اگر امام خميني(ره) دم از حکومت اسلامي مي زند ، ريشه درمقام طلبي ندارد؛ بلکه اساسا اسلام داراي حکومت اسلامي است و ايشان در واقع هدفي جز پياده کردن اسلام ندارد.

بعد از اينكه بنده از منبر منع شدم ، مدتي به صورت ايستاده حرف مي زدم تا اينكه آمدند و از صحبت ايستاده هم ممنوعم کردند!. من هم به صورت نشسته شروع کردم به حرف زدن! در نهايت ساواک مرا ممنوع الکلام نمود وبه خيال خودشان مرا راحت کردند.!

اما پس ازمدتي فشارها کمتر شد وما گاه گاه سخنراني مي کرديم.

فعاليت هاي تبليغي در سيرجان

مردم سيرجان ، مردماني سالم،خونگرم،متدين،داراي روحيه انقلابي و مبارزاتي خوب و همچنين از جهت مادي نسبتاً در رفاه بودند. بعد از اين که ما به آنجا رفتيم در مسجدي به نام"صاحب الزمان" مستقر شديم. مسجد مزبور، محل اجتماع انقلابيون بود و بعد از استقرار ما به رونق آن مسجد افزوده شد. شبهاي دوشنبه برنامه دعائي داشتيم و در خلال آن مسائل مبارزاتي هم پيگيري مي شد. از همين رو ساواک منطقه،به خصوص ساواک کرمان که زير نظر سر لشگر آرشام اداره مي شد ، دقيقا ما را زير نظر داشت.

به لحاظ اينكه دعاي توسل و ندبه را بهانه کرده بوديم که به کارهاي مبارزه برسيم، محفل دعاهايمان از اخلاص عارفان برخوردار نبود. در عين حال مردم و بخصوص جوانان از اين مجالس استقبال مي کردند و مسجد در مدت کوتاهي مملو از جمعيت شد.

تركيب جمعيت اين محافل ، اكثراً از آموزگاران ، دانشجويان و ديگر طبقات فرهنگي تشكيل شده بود. حتي ما انان را واداشته بوديم که در اكيپ هاي پنج نفري ، فعاليت فرهنگي کنند و حتي در زمينه ي مقاله نويسي فعاليت نمايند.

مراجعت به قم

به هر حال به همين كيفيت گذران مي کرديم ؛ تا اين که يكي از ماموران ساواک روزي نزد من آمد و گفت : "شما از اين به بعد حق سخنراني نداريد وبايد سيرجان را ترک كنيد " گفتم :" من خودم اين کار را نخواهم کرد اگر شما مي خواهيد اين اتفاق بيافتد بياييد و بساط مرا بريزد توي ماشين و مرا ببريد!!" در همان روزها راديو عراق که آقاي دعايي در آن فعاليت داشت اعلام کرد "مسعودي خميني را از سيرجان به قم تبعيد کردند ". اين بود که به حضرت امام پيغام دادم که اوضاع اين گونه است،ايشان هم مرا مختار گذاشتند ، من هم پس ازچهارسال به قم بازگشتم.

مديريت مدرسه رضويه:

يكي از كارهايي كه درقم داشتم، تصدي امور مدرسه علميه رضويه بود. در آنجا سه، چهار سالي به اين مهم اشتغال داشتم و حدود صد تن از طلاب را تربيت كردم. خودم در آنجا معالم و مطول و حاشيه تدريس مي كردم. تعداد زيادي از افرادي كه در حال حاضر خودشان در مصدر برخي امور هستند، از تربيت يافتگان آن مدرسه مزبورند.

فعاليت در جامعه مدرسين:

در خصوص لزوم انجام اصلاحات در ساختار حوزه علميه، از زمان حضرت آيت الله العظمي بروجردي مباحثي مطرح بود. يكي از موارد انتقادي كه به حوزه مي شد، اين بود كه آمار دقيقي از طلبه ها و فضلا در اختيار ندارد. از سوي ديگر چرا از نظر مقامات عرفاني و معنوي، مسير گذشتگان دنبال نمي شود و گويا ركود و سكوني در اين خصوص به وجود آمده است.

اين بحث در زمان حضرت امام هم ادامه يافت و برخي افراد همچون ايشان و آقا مرتضي حائري، مصمم بودند كه اصلاحيه اي تدوين كنند. افرادي همچون آقايان: شيخ عبدالمجيد رشيد پور، سيد ابراهيم خسروشاهي، اميني، مكارم،(1) مصباح، رباني شيرازي و مؤمن دنبال تحقق اين امر بودند. برخي از جلسات هم در منزل ما برگزار شد.

يك بار قرار شد افراد به گروههاي دونفري تقسيم شوند و هر گروه نزد يكي از آقايان مراجع بروند و مسائل را مطرح كنند.جلسات مزبور ادامه داشت تا اينكه ماجراي انجمن هاي ايالتي و ولايتي به وجود آمد و اين تحولات جديد باعث شد كه مسأله اصلاح حوزه به صورت قبل دنبال نشود.

درآن زمان برخي از بزرگان همچون آقايان: خامنه اي، رفسنجاني، آذري قمي، رباني شيرازي،(2) مصباح يزدي، و بعضي ديگر از علماء جلساتي سري تشكيل دادند كه به كار فرهنگي ـ سياسي و انتشار نشريات بعثت و انتقام انجاميد. همان هسته اصلي درنهايت به جامعه مدرسين حوزه علميه منتهي شد كه تركيب آن بارها دستخوش تغيير گرديده.

البته در ابتدا نام جامعه مدرسين روي آن نهاده نشد . به تدريج كه نهضت سير و شتاب بيشتري به خود گرفت، آقايان در صدد برآمدند كه نامي روي تشكيلات خود بگذارند.

گفتني است كه جامعه مدرسين سه مقطع را پشت سرگذاشته است؛ يكي مربوط به ايام خفقان. دوم اوايل پيروزي انقلاب و سوم مقطعي كه در آن به سر مي بريم

جلسات جامعه مدرسين حوزه علميه قم :

در مقطعي كه حضرت امام در پاريس به سر مي بردند، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، هر هفته عصرهاي پنجشنبه وجمعه، جلسه برگزار مي كردند و چون مكان خاصي را براي برگزاري جلسات نداشتيم، هر بار در منزل يكي از آقايان دور هم جمع مي شديم. در آن مقطع حدود چهل نفر عضو جامعه بودند که در جلسات حضور به هم مي رساندند.

به تدريج که کارها سامان يافت ، بنا شد نظم و انضباتي در كار باشد. لذا رئيس و منشي اي براي تشكيلاتمان در نظر گرفتيم. بعد صحبت روابط عمومي به ميان آمد و بنده حدود پانزده سال در اين بخش از تشكيلات فعاليت كردم و در جريان امور بودم.

مسؤليت هاي بعدازانقلاب :

من بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در خدمت حضرت امام در مدرسه رفاه بودم و بعد از تشريف فرمايي ايشان به قم، همراه ايشان به قم آمدم. در آن ايام كميته هاي انقلاب اسلامي كه از دل مردم به وجود آمده بود، تازه شروع به كار كرده بود. بعد از مدتي كه از فعاليت اين نهاد گذشت، به لحاظ پاره اي برخوردها، شكايات زيادي به دست امام مي رسيد. حضرت امام به انگيزه كنترل اين تشكيلات، به من و آقاي اميني(3) مأموريت دادند كه به استان هرمزگان سفر كنيم و آنجا را از نزديك مورد بررسي قرار دهيم و نگذاريم ، احياناً مشكلي به وجود آيد.

وقتي بازگشتيم و گزارش سفر را خدمت حضرت امام ارائه كرديم. ايشان مجدداً به ما مأموريت دادند كه به تركمن صحرا در استان مازندران برويم. اينجا بود كه مجدداً به همراه آقاي اميني به آن سامان اعزام شديم. در اين مأموريت اخير، امام اين مورد را هم افزوده بودند كه به مدارس اهل سنت هم سربزنيد و اوضاع آنها را ارزيابي كنيد.

وقتي بازگشتيم، خدمت حضرت امام رسيديم و ماجرا را به ايشان عرض كرديم مدتي بعد از اين ماجرا بود كه كم كم داستان جنگ پيش آمد. اقامت ما در تركمن صحرا تقريباً دو ماه و نيم به طول انجاميد.

وقتي از اين مأموريت بازگشتيم، حضرت امام فرمان خودشان را در رابطه با زندان ها صادر كرده بودند و مجدداً به بنده مأموريت دادند كه به بوشهر اعزام شوم. هدف اين بود كه ما زندان ها و دادگاه هاي انقلاب را در آنجا مورد بررسي قرار دهيم. من با هيأتي كه آقاي فيض هم در آن عضويت داشت، به آنجا رفتيم و مأموريت خود را به انجام رسانديم. در آن مقطع، شهيد قدوسي(4) دادستان كشور بود .

بعد از اينكه از اين مأموريت بازگشتيم، حضرت امام امر فرمودند كه در بازرسي كل كشور، مشغول كار شوم. قرار شد كه در استان مركزي، تمام ادارات و دادستاني ها و دادگاه هايش را مورد بازرسي دهيم. من به همراه يك اكيپ پنج نفري حدود دو ماه و نيم در استان مركزي كار بازرسي را انجام داديم و حدود پانصد صفحه اوضاع آن سامان را روي كاغذ آورديم و به مسؤلين ذي ربط داديم.

بعد ازآن مأموريت خدمت حضرت امام در تهران عرض كردم كه اگر اجازه بفرماييد ديگر در قم اقامت كنم و به كارهايم ادامه دهم. ايشان پذيرفتند.

عضويت در هيأت داوران حج :

يكي از مسؤليتهايي كه داشته ام، خدمت در امور حج بوده است. بعد از پيروزي انقلاب به امر امام(ره) شورايي در اين خصوص تأسيس شد و در آن شورا قرار براين شد كه چند نفر با كاروان حجاج همراه باشند تا اگر مشكلاتي ميان زوار، مديران و روحانيون پيش آمد، حل و فصل نمايند. در سال نخست كه اين تصميم اتخاذ شد، پنج نفر در قالب هيأت داوران در حج تعيين شدند كه عبارت بودند از: شهيد محلاتي، شهيد شاه آبادي، آقاي غيوري، بنده و احتمالاً آقاي محفوظي. ما به حج اعزام شديم و در طول روز،اگر مسأله و موردي پيش مي آمد، برطرف مي كرديم. اين برنامه تاکنون ادامه داشته گرچه تغييراتي درافراد داشته است . بعد از آنكه آقاي ري شهري متصدي امور حج شدند، اين طرح را در چارت تشكيلاتي حج وارد كردند و بنده شرح وظايفي براي اين هيأت نوشتم كه مورد تصويب هم قرار گرفت.

تصدي توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) :

آیت الله حاج شیخ علی اكبرمسعودی خمینی

قبل از من، آقاي مولايي(ره)بيش از ده سال ، از طرف حضرت امام(ره) (5) توليت حرم مطهر كريمه اهل بيت فاطمه معصومه(س) را به عهده داشت.امابه لحاظ پيري و بيماري قادر به انجام امور محوله نبود و بعد هم از دنيا رفت و در حرم مطهر حضرت معصومه(س) دفن شدند.(رحمت الله عليه)

چون در عصر زعامت حضرت آيت الله خامنه اي، توليت و انتصاب توليت جديد از شؤون ايشان است، به بنده مأموريت دادند كه اين كار را انجام دهم.

اما جريان انتخاب من به اين مسؤليت بدين صورت بوده است كه در يكي از سنوات كه به مكه معظمه مشرف شده بودم، با آقاي محمدي گلپايگاني ديدار كردم. ايشان به من گفتند:"وقتي به ايران برگشتيد، آقا با شما كاري دارند." وقتي از حج برگشتيم، به آقاي گلپايگاني گفتم:"آقا در چه رابطه اي با من كار دارند؟" گفت:"بنده اطلاع ندارم. اگر هم بدانم به شما نمي گويم تا خودتان برويد!"

به هر حال بنده خدمت آيت الله خامنه اي رسيدم و ضمن اينكه گزارش امور هيأت دوران را خدمت ايشان تقديم كردم، آماده شدم كه ايشان كار مورد نظرشان را بفرمايند.

ايشان فرمودند:"بنده در مورد توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) به اين نتيجه رسيده ام كه آقاي مولايي وضعيتش طوري است كه به لحاظ كهولت سن و بيماري، كارايي خود را در اين خصوص از دست داده است. مايلم شما اين مسؤليت را به عهده بگيريد." بنده خدمت ايشان عرض كردم:"اجازه بدهيد من در اين مورد فكري بكنم و توانم را بسنجم."

به هر حال بعد از اينكه مشورت و فكرهايم را كردم، به اين نتيجه رسيدم كه خدمت به اهل بيت عصمت و طهارت خصوصاَ آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) از خواسته هاي اوليه من بوده است. با اين حال به آقا عرض كردم:"من كار را شروع مي كنم؛ ولي اجازه بدهيد اگر در عمل مشاهده كردم كه ناتوانم، امكان برگشت برايم باشد." ايشان پذيرفتند و ما هم كار را شروع كرديم. در ابتدا هم خدمت حضرت معصومه(س) رسيدم وخوشبختانه حضرت لطف كردند و توانستيم به توفيقاتي در اين زمينه نايل شويم. آيت الله خامنه اي هم حكمي براي ما تنظيم و ابلاغ فرمودند.