آيتالله غلامحسين جمي
در يك خانواده فقير و مذهبي به دنيا آمدم. پدرم شخصي مذهبي و مورد اعتماد مردم محله بود. او با قرآن و دعا مأنوس بود. با اين كه تحصيلات حوزوي نداشت، اما با همان سواد مكتبخانهاي اغلب سورههاي قرآن را حفظ بود و چون مورد اعتماد مردم و مقدس بود، بخش عمده معاشش از طريق روزه و نماز استيجاري تأمين ميشد. پدرم در زندگي قانع بود.
از خصوصيات معنوي مرحوم پدرم، التزام عملي به قرآن، نماز و دعاي كميل در شبهاي جمعه بود و هرگز ترك نميشد. در همان خانه خشت وگلي خود، بچههايش را جمع ميكرد و دعاي كميل و حديث كساء ميخواند. شبها قبل از اين كه بخوابد، او سوره «الواقعه» را از حفظ ميخواند و تا چند سوره قرآن را نميخواند، نميخوابيد.
شروع درس خواندن
سال تولد من تقريباً با اوايل سلطنت پهلوي اول مصادف بود و در آن زمان در محل ما، حوزه علميه وجود نداشت.در روستاي ما مدرسه هم نبود، تنها مكتبخانهاي بود كه بچهها اعم از دختر و پسر در آن جا درس ميخواندند.حدود 6 يا 7 سال داشتم كه مرحوم پدرم مرا به آن مكتبخانه برد. در همان مكتبخانه بودم كه مدرسه ابتدايي تأسيس شد؛ مدرسهاي با 4 كلاس به نام مدرسه انوشيروان.تا كلاس ششم ابتدايي در همان مدرسه بودم. مدرك ششم ابتدايي را گرفتم، اما ديگر در اطراف ما مدرسهاي نبود.
تحصيلات حوزوي
از آنجايي كه پدرم عشق و علاقه فراواني به امور مذهبي و روحانيت داشت، مرا علاقهمند كرده بود كه وارد حوزه علميه بشوم. علاوه بر اين،گاهي كه در جلساتي مينشستيم و بعضي از اين پيرمردهاي باسواد شعر ميخواندند، لغت ميدانستند، حكايت نقل ميكردند، لغت عربي بلد بودند، در من تأثير ميگذاشت و بيشتر علاقهمند ميشدم كه دنبال دروس حوزوي بروم.
گاهي كه در جلساتي مينشستيم و بعضي از اين پيرمردهاي باسواد شعر ميخواندند، لغت ميدانستند، حكايت نقل ميكردند، لغت عربي بلد بودند، در من تأثير ميگذاشت و بيشتر علاقهمند ميشدم كه دنبال دروس حوزوي بروم.بعداز دروس ابتدايي، به همان دليلي كه ذكر شد، ديگر عملاً براي من امكان ادامه تحصيل در مدارس دولتي نبود. در همين زمان 2 تن ازروحانيون خيلي خوب نجف رفته،به اهرم آمده بودند و در همسايگي ما سكونت داشتند.
آنان حاج شيخ محمد علي مأحوزي و حاج شيخ علي مأحوزي بودند كه از شاگردهاي خوب مرحوم آقا ضياء عراقي، مرحوم آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني، مرحوم محمد كاظم شيرازي و مرحوم اصطهباناتي به شمار ميرفتند.بعداز اتمام جامعالمقدمات و مقدار زيادي از سيوطي، براي ادامه درس به برازجان و بوشهر رفتم. سپس حادثهاي در زندگي من رخ داد كه از استان بوشهر هجرت كردم و به آبادان آمدم. از زماني كه به آبادان آمدم زندگي من وارد فصل ديگري شد. سال 1327 بود كه وارد آبادان شدم. شنيدم كه يك روحاني به نام حاج شيخ عبدالرسول قائمي كه در آبادان خيلي خدمت ميكند. ايشان در آبادان به اصطلاح خيلي گل كرده بود. مرحوم آيتالله قائمي مدرسه علميهاي را تأسيس كرده بود و من وارد اين مدرسه شدم.
خدا رحمتش كند. مرد بزرگي بود. پرورشگاهي را هم تأسيس كرده بود. از من دعوت كرد كه به عنوان معلم عربي در اين پرورشگاه درس عربي بدهم. صرف و نحو را شروع كردم، خيلي مورد توجهشان واقع شد.
درس ميدادم و هم معالم و شرايع (فقه و اصول) را از مرحوم آيتالله قائمي و مرحوم سيد موسي حسيني ميآموختم. مشغول تحصيل بودم كه شرايط براي رفتن به نجف مهيا شد. خيلي علاقهمند بودم به نجف مشرف بشوم. خلاصه قاچاقي به نجف رفتم و در آن جا حاشيه ملاعبدالله و مطول را خواندم و از محضر آيتالله راستي كاشاني خيلي استفاده كردم و ايشان هم به من خيلي محبت پيدا كرده بود و با هم مأنوس شده بوديم.
در درس مطول مرحوم حاج شيخ محمد علي مدرس هم شركت كردم.مدتي در نجف بودم، تا اين كه مريض شده، مجبور شدم به ايران بازگردم. به آبادان برگشتم و در آن جا ماندگار شدم و تحصيل را ادامه دادم.در آبادان اساتيد خوبي وجود داشتند؛ مانند مرحوم آيتالله قائمي و مرحوم آيتالله صدر هاشمي كه صاحب رساله بودند، همينطور مرحوم آيتالله شيخ محمد طاهر آل شبير خاقاني كه مرجع تقليد و صاحب رساله بود. بنده بيشتر نزد اينها درس خواندم و بيشترين استفاده را از اين اساتيد بردم. اين آقايان بر گردن من حق دارند. تا آنجا كه ميتوانستند، به من توجه داشتند.
آثار علمي
متأسفانه من اين توفيق را نداشتم كه كتابي بنويسم، اما گاهي مقالههايي مينوشتم كه در نشريه مكتب اسلام منتشر ميشد. مقالههايي هم براي روزنامه نداي حق كه از روزنامههاي بعد از شهريور بيست و يك و روزنامه ديني بود نوشتهام، اما آثار قلمي مستقلي ندارم. به عقيده من اين توفيقي است كه نصيب بنده نشد.اسناد و مدارك شخصي
زندگي بنده در دوران مبارزات انقلاب و در طول جنگ تحميلي عراق عليه ايران دستخوش يك سري اتفاقات و حوادث شد. اسناد و مدارك و اجازهنامههاي خوبي داشتم.اجازهنامه از مرحوم آيتالله حاج سيد عبدالهادي شيرازي(ره)، از مرحوم آيتالله اصطهباناتي(ره)، از مرحوم آيتالله حكيم(ره)، از مرحوم آيتالله خويي(ره)، از مرحوم حضرت امام(رض) و از آيتالله گلپايگاني(ره) و الان هم از همه مراجع اجازهنامه و دستخط دارم.
اجازهنامه از مرحوم آيتالله حاج سيد عبدالهادي شيرازي(ره)، از مرحوم آيتالله اصطهباناتي(ره)، از مرحوم آيتالله حكيم(ره)، از مرحوم آيتالله خويي(ره)، از مرحوم حضرت امام(رض) و از آيتالله گلپايگاني(ره) و الان هم از همه مراجع اجازهنامه و دستخط دارم. اما در نقل و انتقالاتي كه به واسطه انقلاب و بعد هم جنگ داشتيم، همه آنها از بين رفتند.
در دوران جنگ كه آبادان تخليه شد و مردم به خاطر ناامني و پرتاب خمپارهها، راكتها، موشكها و حمله هواپيماهاي عراقي مجبور شدند شهر را ترك كنند، من هم خانواده خود را به جاي ديگري فرستادم و به تنهايي در آبادان ماندم، تا اين كه منزل ما براثر اصابت گلوله توپ صدمه ديد و ناامن شد، از اين رو مجبور شدم منزل را به جاي ديگري منتقل كنم و از آن جا هم به جاي ديگر و از آن جا هم به جاي ديگر و...در طول جنگ 4-5 بار منزل ما تغيير كرد. در آبادان و بعد هم اهواز جابهجا شدم.
در اين نقل و انتقالها، كتابها و اسناد و مدارك بنده از بين رفت و بسياري از آنها مفقود شد و الان فقط تعدادي از اجازهنامههاي مراجع فعلي نزد من است.
علاقهمندي به مسائل سياسي
يادم هست از همان اوايل جواني در همان منطقه خودمان خيلي علاقه داشتم روزنامه بخوانم. در آن ايام، تنها روزنامهاي كه براي ما قابل دسترسي بود، روزنامه اطلاعات بود كه آن را هم گاهي از بوشهر يا برازجان تهيه ميكردم. اين روزنامه خواندن مرا به سياست علاقهمند كرد، بهخصوص وقتي كه جنگ دوم جهاني شروع شده بود.اخبار جنگ در روزنامهها مطرح ميشد. لازم به ذكر است كه من از ابتدا، شم سياسي داشتم و اين روزنامه خواندنها و دنبال وقايع بودن، مرا بيشتر به سمت سياست ميكشاند.
آن زماني كه درس ميخواندم، اين سؤال براي من مطرح بود كه اين درسها را براي چه ميخوانيم؟ اينها كه كاربرد عملي ندارند. آن چه كه ما در فقه ميخوانديم، قسمت عمدهاش مربوط به مسائل اجتماعي و اداره امور دنيايي مردم است، حال آن كه چيزي در دست ما نيست.
ما كتاب قضا ميخوانيم، اما قانون قضاي ما از كشورهاي ديگر گرفته شده، قانون تجارت ما از قانون بيگانگان اخذ شده است. مملكت ما مملكت اسلامي است، مملكت امام زمان(عج) است، اما آن چه دستگاه حاكمه اجرا ميكند، غير از اسلام است، لذا در ذهن من اين بود كه بايد حكومتي داشته باشيم، نيروي اجرايي داشته باشيم تا آن چه اسلام در مورد قضا، ارث، تجارت، بيع و شرا، و... دارد، عملاً پياده شود.
همين مسأله مرا به سمت مسائل سياسي ميكشاند. علاقهمند بودم كه از جايي، فريادي بلند شود و اسلامخواهي را ندا دهد و انقلابي بشود. راه و رسم مملكت، اسلامي بشود و حكومت، حكومت اسلام باشد.»
سرانجام این یادگاردفاع مقدس در8دی ماه سال1387به دیارباقی شتافت وروح مطهرش به جوار شهیدان بار یافت