تبیان، دستیار زندگی
شاعری كه قلبش با زندگی و طبیعت می تپد با آنكه این همرایی و همسرایی با حیات را ندارد در ارائه تصویرها و ترسیم صور خیال یكسان نیست و بر روی هم شعر هر كسی، ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طبیعت در ادبیات فارسی  10

پایانی

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم ، قسمت پنجم ، قسمت ششم ، قسمت هفتم ، قسمت هشتم ، قسمت نهم

مقایسه حركت وایستایی در صور خیال

سکون

شاعری كه قلبش با زندگی و طبیعت می تپد با آنكه این همرایی و همسرایی با حیات را ندارد در ارائه تصویرها و ترسیم صور خیال یكسان نیست و بر روی هم شعر هر كسی، به ویژه تصویر او، نماینده روح و شخصیت روانی اوست و بیهوده نیست اگر می بینیم بعضی از ناقدان قدیم، حتی، درشتی و نرمی زبان شعر و الفاظ گویندگان را حاصل طبیعت و خصایص روانی ایشان دانسته اند.

طبیعت زنده و پویا آنگونه كه در شعر فارسی شاعران خاص جلوه دارد در شعر دسته ای دیگر دیده نمی شود و در شعر فارسی از آغاز تا پایان قرن پنجم كه دوره مورد بررسی ماست هر دو نوع تصویر در بالاترین مرحله ضعف یا قوت خود، نمونه ها دارند.

از آغاز دوره دوم كه دوره رشد و تكامل صور خیال است تا تقریبا" پایان دوره سوم به طور كلی، دوره تحرك و پویایی در صور خیال است و ا زآغاز دوره چهارم به بعد دروه ایستایی آغاز می شود.

تحرك و پویایی تصویرهای شعر رودكی، دقیقی (در غیر گشتاسپنامه)كسایی، شاهنامه، منوچهری و فرخی چیزی است كه به هنگام مقایسه با ایستایی و سكون تصویرهای شعر ابوالفرج رونی، مسعود سعد سلمان، معزی و ازرقی هروی روشن تر و محسوس تر قابل تحلیل و بررسی است.

كافی است كه خواننده ای آشنا دو وصف بهار یا خزان را از دیوان منوچهری یا مورد مشابه آن از دیوان عنصری بسنجد. در نخستین  تامل درخواهد یافت كه وصف یا تصویری كه از بهار یا خزان در شعر منوچهری آمده، تصویری است كه با حركت و جنبش زندگی همراه است یعنی به طبیعت زنده نزدیك است، اما تصویری كه عنصری ارائه می دهد تصویری است مرده و ایستاده و ملال آور، گویی كه از پشت شیشه ای تاریك و كدر شبحی از بهار یا خزان را به زحمت نشان داده. آنهم شبحی از عكس آن، نه شبحی از اصل طبیعت را. اما شعر منوچهری پویا است و نزدیك به واقعیت هستی با اینكه هزاران مرحله از نفس آن واقعیت به دور است.

نخستین عاملی كه در تحرك یا ایستایی تصویرها می توان تشخیص داد میزان نزدیكی شاعر به تجربه‌های خاص شعری است. شاعری كه صور خیال خود را از جوانب مختلف حیات و احوال گوناگون طبیعت می گیرد، با آنكه از رهگذر شعر دیگران یا كلمات، با طبیعت و زندگی تماس برقرار می كند، اگر چه ذهنی خلاق و آفریننده و آگاه داشته باشد، وضعی یكسان ندارد.

همین تفاوت در نزدیكی و دوری طبیعت است كه باعث می شود، عموما"، در تشبیهات حركت و جنبش بیشتر از استعاره ها باشد. مقایسه این تصویر از یك موضوع می تواند تا حدی روشنگر این بحث باشد. وصفی ازآغاجی شاعر اواخر قرن چهارم درباره برف و تصویر آن :

به هوا نگر كه لشكر برف
چون كند اندر اوهمی پرواز
راست همچون كبوتران سپید
راه گم كردگان ز هیبت باز

(لباب الاباب عوفی، 33.)

با وصفی ازقطران شاعر اواخر قرن پنجم باز هم از باریدن برف كه از نظر وزن هر دو در یك بحرند و از نظر قافیه محدودیت ردیف ندارند تا باعث تنگنای بیان شده باشد بخصوص كه شعر قطران قافیه ای وسیع تر دارد :

تا  سر دشت و كوه سیمین گشت
باد دیماه گشت چون سوهان
لاجرم در میان سونش سون
دامن كوهسار گشت نهان

(دیوان قطران تبریزی، 254.)

در آغاز قرن پنجم، فرخی سیستانی ـ تا آنجا كه مدارك موجود نشان می دهد، بی سابقه قبلی از نظر قالب شعری ـ آمد و باریدن ابری را اینگونه با تصویرهای پویا و متحرك ارائه داده است :

بر آمد قیر گون ابری ز روی قیر گون دریا
چون رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی، میان آب آسوده
چو گردان گردبادی، تند گردی تیره اندر وا

طبیعت

پس از او سه شاعر دیگر، از گویندگان بزرگ اواخراین دوره كه یكی از آنها در حقیقت مقدار كمی از عمرش را در این دوره گذرانیده و باید او را از شاعران دوره بعدی به شمار آورد؛ یعنی امیر معزی ـ هر كدام كوشیده اند تا این تصویر را در شعر خود بازسازی كنند در همین قالب و درحوزه خاص شعر خاص شعرفرخی. مسعود سعد سلمان گفته ا ست :

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا
نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
چو گردی كش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه
ز روی مركز غبرا به روی گنبد خضرا

(دیوان مسعود سعد سلمان، 21)

و پس از او، در شعر ازرقی هروی ، می خوانیم :

چه جرم است اینكه هر ساعت ز روی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد به پیش گنبد خضرا
چون در بالا بود باشد به چشمش آب در پستی
چو در پستی بود باشد، به كامش دود بر بالا

(دیوان ازرقی هروی، 1)

و معزی كه نماینده تصویرهای مكرر و تقلیدی است گوید :

بر آمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا
بخار مركز خاكی نقاب قبه خضرا
چو پیوندد به هم گویی كه در دشت است سیمابی
چو از هم بگسلد گویی مگر كشتیست در دریا

(دیوان امیر معزی، 29)

با توجه به اینكه اجزای خیال و عناصر تصویر در شعر این گویندگان، پس از فرخی، تقریبا" تازگی ندارد، یعنی یا عین خیال های او را از همین شعر خاص گرفته اند یا از خیالهایی كه فرخی و معاصرانش (منوچهری و پیش از او شاعران قرن چهارم) در اشعار دیگر داشته اند، تركیب كرده اند و تصویری كه این سه شاعر از همان موضوع داده اند به علت عدم تماس مستقیم گویندگان شان با طبیعت، در سنجش با تصویرهای فرخی، سخت ایستاده و مرده است.

در شعر منوچهری اغلب موارد یك سوی خیال شاعر، انسان یا جانوری زنده  است و آن سوی دیگر، طبیعت مرده و بدینگونه در طبیعت مرده نیز، با سنجش و مقایسه، حركت و جنبش ایجاد می كند :

ابر سیاه، چون حبشی دایه ای شده است
باران چون شیر و لاله ستان كودكی به شیر
گر شیر خواره لاله سرخ است، پس چرا
چون شیر خواره بلبل كوهی زد صفیر !

(شفیعی كدكنی. محمدرضا صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات250تا 264)

مقایسه عنصر رنگ و مساله حس آمیزی

رنگها

اگر چه آثار صوفیه، بیش و كم از نظر عناصر خیال به طور میراثی متاثر از عناصر خیال شاعران این دوره و بر روی هم متاثر از شعر اشرافی است ولی مطالعه در آثار صوفیه و شعر ایشان به خوبی می تواند ما را راهنمایی كند به اینكه در آنجا تاثیر مستقیم حكومت اشرافی وجود ندارد و به طور طبیعی عناصر خیال از زندگی عادی مردم گرفته می شود و اگر مایه های اشرافی در دید شاعران صوفی دیده شود به احتمال قوی چیزی است كه از مواریث این دوره و شعرهای درباری دوره های بعد است. مثلا" مقایسه بهار در شعر مولوی با بهار در شعر عنصری یا یك شاعر درباری دیگر به خوبی نشان می دهد كه تصویرهای هر كدام با یكدیگر چه تفاوتهایی دارد و نسبت اجزاء سازنده عناصر ساختمانی تصویر، از نظر وجود عناصر زندگی اشرافی و غیر اشرافی، چه تفاوتهایی دارد.

بی آنكه انتخابی در كار باشد، به طور عادی، می توان این تصویر بهار را از دیوان عنصری با تصویر بهار در شعر مولوی مقایسه كرد:

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باد همچون كلبه بزاز پر دیبا شود
باد همچون عبله عطار پر عنبر شود
سوسنش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود
روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

(دیوان عنصری، 17)

كه سخن از دیبا و عنبر و سیم سپید و حله چینی و رشته گوهر است و اینها همه چیزهایی است كه در زندگی اشرافی آن روزگار وجود داشته و مردم عادی را حتی دیدار آنها، از دور، به دشواری حاصل می شده است. ولی بهار شعر مولوی به گونه ای دیگر است و عناصر تصویر در شعر او، از اینگونه عناصر اشرافی نیستند :

بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد
خوش و سر سبز شد عالم، اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان ! كه سوسن صد زبان دارد
بدشت آب و گل بنگر كه پر نقش و نگار آمد
گل از نسرین همی پرسد كه : «چون بودی درین غربت ؟»
همی گوید : «خوشم زیرا خوشیها زان دیار آمد»
سمن با سرو می گوید كه : «مستانه همی رقصی»
بگوشش سرو می گوید كه : «یار بردبار آمد»

(شفیعی كدكنی. محمدرضا. صور خیال در شعر فارسی.294تا295)

مسئله تشخیص

طبیعت

یكی از زیباترین گونه های صور خیال در شعر، تصرفی است كه ذهن شاعر در اشیاء و در عناصر بی جان طبیعت می كند و از رهگذر نیروی تخیل خویش بدانها حركت و جنبش می بخشد و در نتیجه هنگامی كه از دریچه چشم او به طبیعت و اشیاء می نگریم، همه چیز در برابر ما سرشار از زندگی و حركت و حیات است. بسیاری از شاعران هستند كه طبیعت را وصف می كنند اما كمتر كسانی از آنها می توانند، این وصف را با حركت و حیات همراه كنند. و به گفته كروچه طبیعت در برابر هنر ابله است و اگر انسان آن را به سخن در نیاورد گنگ است. (شفیعی كدكنی. محمدرضا. صور خیال در شعر فارسی. 150)

قابل توجه است كه مساله تشخیص در ادب فارسی، و به طور كلی در ادبیات همه ملل، صورتهای گوناگون و بی شماری دارد كه نمی توان به دسته بندی آن پرداخت، شاید كوتاهترین شكل آن، همان نوعی باشد كه به عنـوان استعاره مكنیه قدما از آن یاد كرده اند و در تعبیرات رایج زبان از قبیـل‌ «دست روزگار» فراوان دیده می شــود و نوع گسترده آن اوصافی است كه شاعران از طبیعت دارند از قبیل :

بر لشكر زمستان، نوروز نامدار
كرده است رای تاختن و قصد كارزار
وینك بیامده ست به پنجاه روز بیش
جشن سده، طلایه نوروز و نوبهار

(دیوان منوچهری،290)

كه جنبه تفصیلی دارد و در سراسر این وصف، موضوع تشخیص طبیعت در چهره انسان، جزء به جزء نمایش داده شد است و بعضی شاعران به صورتهای اجمالی تشخیص روی آورده اند و بعضی مانند منوچهری به صورتهای تفصیلی آن و این مساله سیری طبیعی دارد. (شفیعی كدكنی. محمدرضا صور خیال در شعر فارسی. 155و156)

جمع بندی

علاقه به طبیعت به دوره خاصی از زندگی مربوط نمی شود، بلكه افراد در هر دوره از زندگی از طبیعت نوعی برداشت می كند. عواملی كه در برداشت از طبیعت موثر است عبارت است از نژاد، طبقه، آب و هوا، وضع زندگی و جایگاه اجتماعی هر فرد و همین طور اجتماعی كه در آن زندگی می كند.

شاعری كه در حاشیه كویر و در شهری دور افتاده بزرگ شده با شاعری كه در میان طبیعت سرسبز و آرام شهری بزرگ بالیده نمی تواند برداشت مشابهی درباره طبیعت داشته باشد.

البته طبیعت در سنین مختلف تاثیرهای گوناگون بر روی انسان، مخصوصا" انسانی كه با هنر سر و كار دارد، می گذارد. طبیعت در چشم جوانی كه عاشق است و میانسالی كه عمری پشت سر نهاده فرق می كند.

به نظر می رسد سه گونه طبیعت گرایی در بین شاعران رواج داشته است :

الف. طبیعت گرایی تقلیدی : در این نوع شعر شاعر از طبیعت گرایان دیگر تقلید می كند كه نمونه بارز آن شعر برخی از شاعران سده های آغازین است كه تقلید از تصویر سازیهای شاعران عرب  است و توصیف « اطلال» و «دمن» و بیابان و كاروان شتران و … نمونه هایی كه نه با محیط زیست و نحوه زندگی شاعر منطبق بود و نه شاعر آن منظره ها را دیده بود. همین طور درشعر برخی از شاعران این روزگار، كه بی آن كه با طبیعت آشنا باشند و حتی شناختی مختصر  از طبیعت و جلوه های گوناگون آن داشته باشند، به تقلید ا زشاعران طبیعت گرا از روستا و پدیده‌‌های طبیعت دم می زنند

طبیعت

ب. طبیعت گرایی توصیفی :در این نوع، شاعر خواه معاصر باشد و خواه گذشته در مقابل پدیده طبیعی می ایستد و مثل گزارشگری آنچه را كه می بیند وصف می كند. این وصفها گاهی بسیار دقیق است و حاكی از دقت نظر شاعر، اما به هر حال وصف است و از حد وصف تجاوز نمی‌كند. در چند دهه قبل كه طبیعت گرایی توصیفی ذهن و زبان شاعران سیاسی را نیز به خود مشغول كرده بود، شاعر گاهی از فقیری سخن می گفت كه بی خانمان است و با تن پوش پاره در برف راه می‌رود و سرانجام كنج دیوار یا نبش كوچه ای آسمان برای او كفنی تدارك می بیند و او را زیر برف دفن می كند !

ج: طبیعت گرایی تالیفی یا تاویلی : در این نوع شاعر با طبیعت است، خواه به گونه تالیفی یعنی دوست بودن و الفت داشتن و خواه به گونه تاویلی یعنی تعبیر و تفسیر كردن. از این رو نمی توان گفت شاعر آنچنان با طبیعت در آمیخته است كه خود را ا زآن جدا تصور نمی كند و هم از پدیده‌های طبیعت برای بیان رساتر منظور خود كمك می طلبد. گاهی از پدیده ای به عنوان نماد استفاده می كند و گاهی به عنوان تمثیل. گاهی پدیده ای را چنان گسترش می دهد و به گونه ای عام مطرح می كند كه جامعه یا جامعه هایی را در بر می گیرد و به صورت مثل در می آید و به مناسبت بر زبان جاری می شود.

شاعری كه این گونه به طبیعت می نگرد نه تنها با شكل ظاهری بلكه با اجزای طبیعت و كاركرد گوناگون پدیده های  آن آشنا هست. و گاهی. حتی. مفهوم نمادین و فولكوریك هر پدیده را نیز می‌شناسد و به هنگام از آن در ارتقای زبان وبیان شعری خود استفاده می كند.

تفاوت ناظمی كه از دور به طبیعت می نگرد و با انواع صنایع بدیعی و بازی با لغات قصیده ای در وصف بهار یا توصیف خزان می سراید ـ كاری كه بسیاری از ناظمان سنتی عمری در آن تلف كرده اند ـ با شاعری كه مانند نیما عطر و طعم و صدای طبیعت در شعر او تجلی می كند در همین آگاهی از پیوستگی با طبیعت و همبستگی با آن است. اما این آگاهی درجات و جلوه های گوناگون دارد. برای مثال از یك طرف منوچهری را داریم كه غرق تماشا و توصیف عاشقانه زیبایی های طبیعت است و هر چیز را چنان حاضر و بی واسطه می بیند كه مجالی برای تفسیرها و تعبیرهای گوناگون نمی گذارد و در شعر او عشق همین عشق انسانی و باده، همین باده انگوری است. در طرف دیگر حافظ را داریم كه طبیعت در شعر او جنبه نمادی و سمبلیك دارد و آن هم به حدی است كه هنوز بعد از صدها سال بحث در این است كه آیا شراب در شعر او واقعا" شراب است یا ابزاری برای بیان مطلب عرفانی و اجتماعی. در شعر معاصر نیز از یك طرف نیما را داریم كه در شعر او همه مرغكان و گل و گیاه شمال نغمه سر می دهند و می رویند و محمل مستقیم و غیر مستقیم اندیشه های او می شوند و از طرف دیگر شاملو را كه در شعر او طبیعت از درون جامعه شهری سرك می كشد و این شهر و ذهنیت انسان شهری است كه به طبیعت می نگرد و آن را ابزار بیان خود می كند.

طبیعت

تا قرن نوزدهم این حضور طبیعت در شعر و اصولا" در همه هنرها تجلی داشت. اما در قرن ما و در شعر بسیاری از شعرا، دیگر مظاهر صنعتی شعری جای طبیعت بكر را گرفته است. شعر یك شاعر شهرنشین كه با سرسام صدا و صنعت و خیابان و مترو سر و كار دارد، با شعر یك شاعر روستانشین كه در آرامش سكوت و كشاورزی و جدول و جویبار، شب و روز می گذراند، تفاوت بسیار وجود دارد. اگر چه گاه همین تفاوت را در شعر دو شاعر شهر نشین نیز به وضوح می توانیم دید. مثلا" تفاوت میان شعر«فروغ فرخزاد » و شعر «سهراب سپهری» « فروغ » نكوهشگر، « فروغ » همه اضطراب و اعتراض و بیگانه با طبیعت و سهراب ستایشگر، «‌سهراب»همه تسلیم و تكریم و آشنا با طبیعت. (طبیعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسینی؛90)


منابع ومآخذ:

براهنی.رضا.طلا درمس(درشعروشاعری). زریاب؛ 1380

حاكمی. اسماعیل. برگزیده اشعاررودكی. منوچهری. اساطیر؛1376

سید. جعفر. خلاصه سبك شناسی انواع شعر پارسی. تربیت؛ 1376

شاه حسینی. مهری. طبیعت و شعر در گفتگو با شاعران. كتاب مهناز؛ 1380

شفیعی كدكنی. محمدرضا. صور خیال درشعرفارسی. موسسه انتشارات آگاه؛ 1370

شمیسا. سیروس. سبك شناسی. طلوع فجر اندیشه؛ 1381

شیمل. آنه ماری. شكوه شمس(سیری درآثاروافكارمولاناجلال الدین رومی. شركت انتشارات علمی وفرهنگی؛ 1371

طالبیان. یحیی. صور خیال در شعر شاعران سبك خراسانی. عمادكرمانی؛ 1379

نوبخت. ایرج. نظم ونثرپارسی در زمینه اجتماعی(ازآغازتانهضت مشروطه).ربیع؛ 1373

مولوی. جلال الدین.كلیات دیوان شمس. تدوین محمدحسین فروزانفر. بهزاد


سعیده ره پیما

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان