هدیه ام را بپذیر!!
داخل هر سنگر عکس زیبایی از امام آذین شده و به دیواره آویخته شده بود. تصویری شاد و خندان از امام. دیده بوسی، صلوات، ذکر حدیث و تلاوت چند آیه از قرآن؛ سرانجام بستههای کوچکی که تدارکات فرستاده بود، فضای جبهه را عیدی میکرد.
صبح روز بعد، هوا طراوت خاصی داشت. انگار یک شبه همه گیاهان سبز
شدند. تپهها پر شده بودند از پروانههای بازیگوشی که بی توجه به جبهه و این حرف ها میان گل های سفید تازه شکفته چرخ میخوردند و دنبال همدیگرمیکردند. عطر شبنم، سبزههای خیس خورده، بوی تند باروت نم کشیده که از خمپاره تازه منفجر شده بلند بود، شامهها را پر میکرد.
عید دیدنی و رفتن به سنگرهای بچهها، لباس هایی که شسته و زیر
پتویکف سنگر اتو خورده بود، اگر کسی «عطر شاه عبدالعظیمی» داشت به همه میزد، حکایت از اولین روز سال نو داشت. داخل هر سنگر عکس زیبایی از امام آذین شده و به دیواره آویخته شده بود. تصویری شاد و خندان از امام. دیده بوسی، صلوات، ذکر حدیث و تلاوت چند آیه از قرآن؛ سرانجام بستههای کوچکی که تدارکات فرستاده بود، فضای جبهه را عیدی میکرد.
نامه بچههای کوچک که از کیلومترها آن طرف تر از جبهه، از شهرهای مختلف آمده بود. کودکان و نوجوانان خوش سلیقه، کارت های تبریک نقاشی شده، مقداری شکلات و آجیل، یک خودکار، یک دفترچه سفید، و نامهای گذاشته و فرستاده بودند.
«برادر عزیز رزمنده سلام... من چون سنم به حدی نبود که به جبهه بیایم این عیدی را از پول خودم برای شما تهیه کردم و فرستادم امیدوارم در صفحه اول دفترچه، پاسخ نامهام را بنویسی و برایم بفرستی و مرا خوشحال کنی که یک رزمنده هدیهام را پذیرفته است....
برادر کوچک تو...»
تنظیم برای تبیان:فاطمه شریعتمدار
برا ی پاسخ به این سؤال به این لینک مراجعه کنید.