تبیان، دستیار زندگی
از همان روزها كه مجله هاى مبتذل مد را با پول توجیبى ماهیانه اش مى خرید و در باغچه خانه به آتش مى كشید؛ از همان روز ها كه صندوق جمع آورى كمك براى فقرا تهیه مى كرد و خودش بیشترین سهم صندوق را مى پرداخت و مى گفت: مسلمان نباید فقط به فكر خودش باشد و از همان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردى كه آتش را به جان خرید

شهید احمد کشوری

شهید احمد كشورى به روایت سرهنگ خلبان «حمیدرضا آبى»

از همان روزها كه مجله هاى مبتذل مد را با پول توجیبى ماهیانه اش مى خرید و در باغچه خانه به آتش مى كشید؛

از همان روز ها كه صندوق جمع آورى كمك براى فقرا تهیه مى كرد و خودش بیشترین سهم صندوق را مى پرداخت و مى گفت: مسلمان نباید فقط به فكر خودش باشد و از همان روز ها كه به عنوان نخستین داوطلب مأموریت هوایى در غائله كردستان، دستش را بالا كرد و به عملیات رفت، همه باید مى دانستند كه بال پرواز گشوده است و هر لحظه ممكن است آسمانى  شود.

در جبهه هر بار كه از مریم ? ساله و على ? ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم كه جاى خدا را در دلم، تنگ نكنند.

احمد فرماندهى تیم آتش هوا نیروز دراستان ایلام را به عهده داشت و بارها در هواى ابرى و بارانى پرواز كرد و عاقبت در پانزدهم آذر ???? در تنگه بنیا میمك ایلام هدف موشك هواپیماى دشمن قرار گرفت.

دوست و همرزم او خلبان «حمیدرضا آبى» درباره او مى گوید: «من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ???? در مركز پیاده شیراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كردیم و در همان روز ها كه در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلى حرف مى زدیم. در همان مركز، گرو هان دیگرى، متشكل از خانم ها، آموزش نظامى مى دیدند. احمدتوصیه مى كرد به آنها نزدیك نشویم. آن موقع، حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در كنار هم خدمت مى كردند و آموزش مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممكن است دراین دنیا، جواب كار ثوابى را كه مى كنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب كارش را پس بدهید و یا پاداش كار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.» احمد، پرواز را خیلى دوست داشت. در كلاس پرواز پایگاه اصفهان از بهترین ها بود. همیشه رتبه نخست را كسب مى كرد. آرزو داشت از خلبانان خوب و زبده كبرا شود.»

قبل از انقلاب احمد در كرمانشاه بود و با دسته هاى مردم، راهپیمایى مى كرد. به خلبانان دیگر مى گفت: «از پایگاه بیایید بیرون با مردم همصدا شوید تا دردشان را بفهمید. ببینید چه مى خواهند!»
شهید احمد کشوری

حمید رضا آبى مى گوید: «دوره هلیكوپتر كبرا را سپرى كرده بودیم و گروه رزمى هوانیروز كرمانشاه، نخستین گروه رزمى بود كه در هوانیروز، تأسیس شد.

خلبان هایى كه آموزش پروازى آن دوره را دیدند، گرید پروازى (گواهینامه خلبانى) گرفتند و بعد از آن، براى انتقال به كرمانشاه، اسم نویسى شد.

ما با تعدادى از بچه هاى علاقه مند به خدمت در گروه رزمى، اسفند ?? به كرمانشاه منتقل شدیم و هنوز پایگاه كرمانشاه، خاكى بود و آمادگى استقرار هلیكوپترها را نداشت. از اصفهان با تعدادى هلیكوپتر به سمت كرمانشاه پرواز كردیم و باید در آن پایگاه، مستقر مى شدیم، در حالى كه هنوز یگان ها جا نیفتاده بودند. احمد خیلى دوست داشت یگانها سریع ترجا بیفتند و خودى نشان بدهند و مدام فعالیت مى كرد.»

قبل از انقلاب احمد در كرمانشاه بود و با دسته هاى مردم، راهپیمایى مى كرد. به خلبانان دیگر مى گفت: «از پایگاه بیایید بیرون با مردم همصدا شوید تا دردشان را بفهمید. ببینید چه مى خواهند!»

تعدادى از خلبانها، تحت تأثیر او در تظاهرات، شركت مى  كردند. با پیروزى انقلاب اسلامى، درگیرى در كردستان شروع شد. «آبى» در این مورد مى گوید: «احمدكشورى جزو هیأت همراه دكتر چمران بود كه با هم به كردستان رفتند. شهید شیرودى هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلى زود، با او صمیمى شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیرى هاى شدید پاوه مى رسید و دكتر چمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى احمد، نخستین گروه عملیاتى بود كه راهى كردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار كردیم و دكتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا كرد. در واقع منطقه اى كه محل شروع درگیرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاك شد.

همرزم او درباره وضعیت هوانیروز در جنگ مى گوید: «وقتى در كرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب كشور كه از پایگاه كرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز كرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودى و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد كشورى بود. احمد، تیمهایى تشكیل داده بود به نام «بكاو و بكش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا كن و او را بكش.

احمد قبل از آخرین پروازش به همه مى گفت: «دارم مى روم. مراحلال كنید.» دوستان او مى گفتند: این حرفها را نزن. حالا حالا ها زود است كه بروى. هنوز خیلى كارها با توداریم.

در یكى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن كه حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلو آمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمى كه شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو كیلومتر در جاده به راحتى در حال حركت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاكمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى كردند. عشایر منطقه، اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساكت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.» با سه هلیكوپتر كبرا و یك هلیكوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز كردیم، در حالى كه هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از كدام محور، وارد منطقه شویم و تانزدیكى  هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.

شهید احمد کشوری

وحشت كردیم كه چرا تا این حد، جلو آمده اند. كسى جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فكر كردیم در اطراف ستون، تیم هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حركت كند، تیم گشت در اطراف مى گذارند كه از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتیم و شناسایى كامل را انجام دادیم. احمد در یك لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید كه مشكوك بشوند و همهمه اى بین آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى  كنیم.»

«هلیكوپتر خلبان سراوانى به موشك تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشك هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنكوب كرد و هر چه مهمات داشتیم، روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت كه دشمن را در محاصره بگیرند و به سر و ته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند كه فقط با این شیوه، مى توانند آن همه نیروى دشمن را نابود كنند. هلیكوپتر كبرا مانور مى داد و حمله مى  كرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند كه این چه شبیخونى است كه از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش و گروه پروازى احمد، با هلیكوپتر هاى شكارى به منطقه برگشتند، غوغایى را در منطقه دیدند. ستونى كه هیچ كس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفكرى احمد خورده بود. نیروهاى دشمن پس از این شكست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى كنند و از مرز خارج شوند.

«خلبان، آبى» زیباترین خاطره اى را كه هر روز او را به یاد شهید احمد كشورى مى اندازد، از روز هاى اول پروازش به خاطر دارد:

«اوایل ، تخصص من هلیكوپتر جت رنجر (پرنده شناسایى) بود. در منطقه براى شناسایى همراه هم پرواز مى رفتیم. سال ?? هنوز جنگ به اوج خودش نرسیده بود. احمد به من گفت: تو نباید خلبان جت رنجر باشى. باید با هلیكوپتر كبرا پرواز كنى.

شهید کشوری

او اصرار مى كرد و من مى گفتم: چه فرقى مى كند؟! مى گفت: تو ساخته شده اى براى پرواز با كبرا، باید با هلیكوپتر شكارى پرواز كنى. همین تشویق ها و اصرارها باعث شد كه خلبان شكارى بشوم و حالا هر وقت براى پرواز با هلیكوپتر كبرا توى كابین مى نشینم، یاد احمد مى افتم. دلم براى دوباره دیدن او پر مى  كشد و مى گوید: یادت بخیر، تو باعث شدى من خلبان كبرا شوم.»

آن وقت ها به خاطر ناهموارى هاى محلى و وضع آب و هواى كرمانشاه، مبارزه هوایى خیلى سخت بود اما احمد با همه مشكلات مى ساخت و به كارش ادامه مى داد. «آبى» به یاد گذشته هاى دور با لبخندى به لب مى گوید: «وقتى «على» پسر احمد به دنیا آمد، او در منطقه بود، همان شب، شیرینى گرفتیم و جشن خودمانى به مناسبت تولد پسر احمد كشورى ترتیب دادیم. اما او به مرخصى نرفت. مى گفتیم: از لحاظ شرعى درست نیست. باید بروى و خانواده ات را ببینى. پدر ومادرت را از نگرانى در بیاورى و او مى گفت: باید كنار شما باشم و با هم دشمن را از كشورمان بیرون كنیم.» احمد قبل از آخرین پروازش به همه مى گفت: «دارم مى روم. مراحلال كنید.» دوستان او مى گفتند: این حرفها را نزن. حالا حالا ها زود است كه بروى. هنوز خیلى كارها با توداریم.

نیمه شب بلند شد. وضو گرفت. نماز خواند و اشك ریخت. نمى خواست اشك هایش را كسى ببیند. حدود ?? صبح پانزدهم آذر بود كه عازم عملیات شد. با تیم پرواز و چند هلیكوپتر دیگر در آسمان، اوج گرفت. دهها تانك و نفربر عراقى را به آتش كشید. موقع بازگشت، دو فروند میگ عراقى، هلیكوپتر او را هدف موشك قرار دادند و پرنده او در هیمنه آتش سوخت و به عرش پرواز كرد. احمد، همچون ابراهیم خلیل، آتش عشق الهى را به جان خرید و بر بال فرشتگان نشست.

منبع: روزنامه ایران

تنظیم برای تبیان: رحمانی