تبیان، دستیار زندگی
برای تو می‌نویسم، ای زینب، ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا، ای آیه صلابت و ایمان، ای باغبان باغستان شهادت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پس از عاشورا

یا زینب کبری

برای تو می‌نویسم، ای زینب، ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا، ای آیه صلابت و ایمان، ای باغبان باغستان شهادت.

در کوچه‌های قساوت و بیداد، در ازدحام خنده‌ها، در جشن شوم شام جنایت، آنجا که در کران نگاهت جز سرخ چیزی نبود و در تمامی آن کوچه‌های سرد، جز ذلت و سیاهی و نیرنگ و بردگی، رنگی نبود، از حنجره‌ات خنجر فریاد و اعتراض بر قلب شب نشست.

تو دیوار باور انسان را با ضربه‌های صدایت، با عزم استوار و بلندت درهم شکسته‌ای. تو زیبایی را در خون، آزادی را در اسارت، یافتن را در همه چیز باختن، محبت خدا را در شکنجه و رنج و مهربانی «او» را در صحنه صحنه کربلا معنی کردی. تو نشان دادی که زن می‌تواند و باید فراتر از همه دام‌ها و دانه‌ها و تمامی باورهای کاذب و ننگ و بسته پرواز کند. تو نشان دادی که کوچه‌ها را نیز می‌توان «کلاس درسی» کرد که معلمش در اسارت، آزادی را تدریس کند، تو فهماندی که شب شکستنی است و ظلم رفتنی! به همه مادران آموختی که هیچ چیز حتی همسر و فرزند، توجیه گریز از کربلا نیست.

ای قامت سبز اعتراض، ای نهال بارور ایثار، ای جاری زلال متانت، ای آیه صراحت و عفت، ای آذرخش خشم، ای مظهر لطافت و رحمت و... چگونه می‌توان تو را گفت، تو را نوشت.

قلم در ابهام و گیجی شناختت مانده است. انسان در نهایت زیبایی در تو متجلی است. چه کسی را می‌توان یافت که در هنگامه تمسخر و توهین، درهای و هوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه‌های فحش و تهمت و تحقیر، در خنده‌های شوم پلیدان، در قاه‌قاه مستانه جلادان، آرام و مطمئن، بی‌ترس و بی‌هراس، این‌گونه پر صلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب‌های سخت صخره‌‌ای، بر مغزهای منجمد و خام خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند!

چه کسی را می‌توان یافت که در انبوه اسیران؛ کودکانی که پدر می‌خواهند و رنج تازیانه‌ها و گرسنگی و زخم و تشنگی بی‌تابشان ساخته، قامت مقاومت و دلاوری برافرازد؟ کیست که 72 پرچم سرخ، 72 نگاه آشنا را در پیش رو دارد و بیماری در پهلو و کودکانی همه اشک و گریه و راهی دراز و فرساینده و داغ بزرگ شهادت یاران و رنج غربت شیعه و کوچه‌هایی همه دشنام و مجلس جشن جلادان پیش روی و با این همه صبور، مقاوم، استوار و مطمئن.

کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایی، هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد؟

در کوچه‌های قساوت و بیداد، در ازدحام خنده‌ها، در جشن شوم شام جنایت، آنجا که در کران نگاهت جز سرخ چیزی نبود و در تمامی آن کوچه‌های سرد، جز ذلت و سیاهی و نیرنگ و بردگی، رنگی نبود، از حنجره‌ات خنجر فریاد و اعتراض بر قلب شب نشست.

خدایا این زینب است؟ این زن است؟ این تندیس ایستاده، انسان است؟! خدایا چگونه باور کنم، چگونه می‌توانم «شانه‌های ظریفی» را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه و رنج ایستاده ببینم. خدایا زینب «آیه‌های توانایی» انسان را نوشت، سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.

ای کاش در گامهایمان اراده زینب، در چشم، نگاه روشن زینب (س) و در تارتار ذهنمان اندیشه شگفت و بزرگ زینب بود. ای کاش هر زنی و حتی هر مردی، هر روز، هر کجا، خود را در درون آینه پاک روح او، به تماشا می‌نشست.

ای کاش در ازدحام و تهاجم «ابتلا و آزمون» نشکنیم و همچون زینب راهی را که حسین با «سر» رفت و با «پا» طی کنیم و با حنجره‌ای که از شهید «وام» گرفته‌ایم آرامش مرداب‌گونه بیداد و استکبار بشکنیم و گلزار سرخ شهادت را با «پیام و صبوری و وقار و صلابت» پاس داریم.

دکتر محمدرضا سنگری، سال 1361، جبهه جنوب

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.