تبیان، دستیار زندگی
ایشان فرمودند: چهار دعاست كه از خداوند پوشیده نمى‏ماند دعاى پدر در حقّ فرزندش و دعاى برادر در حقّ برادرش، دعاى نهانى ‏و دعاى خالصانه.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امام و سردمداران

امام

امام صادق (ع) و سردمداران اموی و عباسی

ربیع دربان منصور، می گوید: چون منصور حج گزارد و به ‏مدینه رسید شبى را بیدار ماند. آنگاه مرا طلبید و گفت: اى ربیع همین‏الآن به سرعت و از كوتاه ترین راه برو و اگر مى‏توانى تنها بروى، این كار را كن تا نزد جعفر بن محمّد برسى. به او بگو كه پسر عمویت به ‏تو سلام مى‏رساند و از تو مى‏خواهد كه همین حالا به سویش آیى. پس اگر او اجازه داد كه با تو بیاید، رخ بر زمین نه و اگر با آوردن عذر و بهانه از آمدن خوددارى ورزید در این باره اختیار را به‏خود او واگذار و اگر تو را فرمود كه در آمدن به نزد او تأنى جویى آسان ‏بگیر و كار را سخت مكن و قبول عفو كن و در گفتار و كردار تندى ‏و خشونت به خرج مده.

ربیع گوید: من بر در سراى امام آمدم و آن ‏حضرت را در خلوت‏ خانه‏اش یافتم و بدون اذن ورود، درون خانه شدم. او را دیدم كه‏گونه‏هایش را - به حال سجده - بر خاك گذارده  وكف دست خود را به‏سوى آسمان برده، در حالى كه آثار خاك بر چهره و دستان او نمایان بود. شایسته ندیدم كه لب به سخن بگشایم تا آنكه او از نماز و دعا فراغت ‏یافت وچهره‏اش را برگرداند. گفتم: سلام بر تو اى ابو عبداللَّه. فرمود: سلام بر تو برادرم. چرا اینجا آمدى؟ عرض كردم: پسر عمویت به تو سلام رساند و چنین و چنان گفت. او با شنیدن سخنان منصور فرمود: «آیا هنگام آن فرا نرسید كه مؤمنان دلهاشان به یاد خدا و آنچه از حقّ‏فروفرستاده، خاشع گردد و همچون كسانى كه پیش از این كتاب داده شدندنباشند. پس مدّت بر آنان دراز شد و دلهایشان سخت گردید» به خلیفه بگو السلام علیك و رحمة اللَّه وبركاته.

آنگاه دو باره قصد نماز و توجّه كرد. عرض كردم: آیا پس از سلام‏ عذر یا پاسخى هست؟ فرمود: آرى. به او بگو: «و ما اى خلیفه به خدا سوگند از آزار ما دست بردار و گرنه نام تو را هر روز پنج بار به خداوند عرضه خواهیم كرد» یعنى در نمازهاى پنجگانه با اخلاص تمام تو را نفرین مى‏كنیم و تو خود به واسطه پدرانت از رسول خداصلى الله علیه وآله براى ما حدیث نقل‏كردى كه آن‏ حضرت فرمود:

چهار دعاست كه از خداوند پوشیده نمى‏ماند دعاى پدر در حقّ فرزندش و دعاى برادر در حقّ برادرش، دعاى نهانى ‏و دعاى خالصانه.

ربیع گوید: هنوز گفتگو تمام نشده بود كه خبرگزاران منصور در پى‏من آمدند و از وجود من اطلاع یافتند. من نیز بازگشتم و سخنان ابوعبداللَّه‏را براى منصور باز گفتم. منصور از شنیدن آن سخنان گریست وسپس‏گفت: به سوى او باز گرد و به او بگو كار ملاقات و نشستن با شما را به‏شما وا مى‏گذارم و امّا زنانى كه از آنان یاد كردى بر ایشان درود بادوخداوند وحشت آنان را به امن مبدّل سازد واندوه آنان را بزداید.

ربیع گوید: من به نزد ابو عبداللَّه بازگشتم و او را از گفته منصور آگاه‏ساختم. پس او گفت: به او بگو صله رحم به جاى آوردى و خداوند تو رابهترین پاداش دهد. سپس چشمانش پر از اشك شد تا آنجا كه چند قطره‏نیز بر دامانش چكید.

محمّد بن عبداللَّه اسكندرى که یكى از یاران خاصّ منصور است گفت: روزى نزد منصور وارد شدم. او را دیدم كه‏اندوهگین نشسته بود و آه سرد مى‏كشید. گفتم: به چه‏مى‏اندیشى؟ پاسخ داد: اى محمّد بیش از یك صد تن از اولاد فاطمه كشته شدند درحالى كه سرور و پیشوایشان بر جاى مانده است! پرسیدم: او كیست؟ گفت: جعفر بن محمّد الصادق.گفتم: او مردى است كه عبادت، پیكرش را فرسوده ‏و لاغر ساخته و به جاى طلب حكومت خود را به خداوند مشغول داشته! منصور گفت: من مى‏دانم كه تو به او و پیشوایى‏اش‏ اعتقاد دارى امّا بدان كه حكومت، عقیم است و من امشب سوگند یاد كرده‏ام كه شب را سپرى نكنم مگر آنكه از كار او فراغت ‏یافته باشم.

آنگاه‏منصور، جلّاد را طلبید و به او گفت: چون ابو عبداللَّه الصادق رااحضار كردم وى را با گفتگو سرگرم مى‏سازم و چون كلاهم را از سربرداشتم تو گردن او را بزن. منصور، امام صادق را در آن ساعت فرا خواند. او لبهایش را مى‏جنباند، امّا نفهمیدم چه‏مى‏خواند. ناگهان دیدم قصر موج مى‏زند، انگار كه كشتى است در میان‏امواج دریاها و دیدم كه منصور با پا و سر برهنه و در حالى كه‏ دندانهایش به هم مى‏خورد و زانوانش مى‏لرزید در برابر جعفر بن محمّد قدم مى‏زد. او یك لحظه سرخ و لحظه‏اى دیگر زرد مى‏شد. بازوى‏ ابوعبداللَّه را گرفته بر تخت حكومتش بنشاند و خود همچون بنده‏اى در برابر آقایش، فراروى ‏آن ‏حضرت ‏نشست و گفت: اى پسر رسول خدا چرا در این ساعت بدین جاى آمدى؟ امام فرمود: من براى اطاعت از خدا و پیامبرش و امیرالمؤمنین كه‏ سرافرازى‏اش مستدام باد، به نزد تو آمدم. منصور گفت: من تو را فرانخوانده بودم و فرستاده اشتباه كرده است. آنگاه گفت: هر حاجتى دارى بگو؟ آن‏حضرت پاسخ داد: من از تو مى‏خواهم كه مرا بى جهت فرانخوانى. منصور گفت: هر چه خواهى تو را باد. آنگاه آن ‏حضرت بازگشت و خداى را بسیار سپاسگزارى كرد.

منصور خوابید و تا نیمه شب از خواب ‏بیدار نشد. چون بیدار شد من در آن هنگام بر بالین او بودم. منصور گفت: مى‏خواهم سخنى با تو بگویم. به من‏روى كرد و از حوادث ترسناكى كه به هنگام آمدن امام صادق‏علیه السلام برایش‏رخ داده‏بود، سخن گفت همین حوادث موجب شده بود كه منصور از كشتن‏امام صادق دست باز دارد و آن ‏حضرت را مورد تعظیم و احسان قرار دهد. به منصور گفتم: این امرى شگفت ‏نیست، زیرا ابوعبداللَّه وارث علم پیامبر صلى الله علیه وآله است و اسما و دیگر دعاهایى پیش اوست كه اگر بر شب ‏بخواندشان درخشان خواهد شد و اگر بر روز بخواندشان دیگر تیره ‏و تاریك نخواهد شد و اگر بر امواج دریاها بخواندشان، بر جاى خود بى‏حركت خواهند ایستاد.

بدین سان منصور هراز چند گاه امام را به نزد خود فرا مى‏خواند تاآنكه بالاخره وى را با دادن زهر به شهادت رساند.


گردآورنده: ندا فریز.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.