تبیان، دستیار زندگی
فقط یک نفر بود که در خانه پاسداران می چرخید و هر کسی را که از زور خستگی به خواب رفته بود، با پتو و یا ملحفه و حتی اورکتش می پوشاند و به ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دکتر بیدار بود...

از مجموعه خدمت از ماست(4)

شهید رجایی

- وقتی از در وارد شد، فکر کردم اشتباه آمده است.

در آن اتاق من تنها بودم، من هم که ملاقاتی نداشتم.

اما آمد سمت تخت من.

سلام کرد و احوالپرسی.

گفتم شاید اشتباه گرفته اید.

گفت: «نه برادر! اشتباه نگرفته ام.

من از طرف دفتر نخست وزیری خدمت تان رسیده ام.

من و چند نفر از دوستان دیگر به عیادت بیماران تنها و محروم می رویم تا از کیفیت بیماری و مشکلات شان مطلع شویم.

و اگر مشکلی دارند، برای شان حل کنیم. نخست وزیر تأکید کرده اند که حتماً گزارش این دیدارها، مشکلات مردم و کارهای انجام شده را به ایشان برسانیم.

حالا اگر شما مشکلی دارید بفرمایید.(1)

فقط یک نفر بود که در خانه پاسداران می چرخید و هر کسی را که از زور خستگی به خواب رفته بود، با پتو و یا ملحفه و حتی اورکتش می پوشاند و به جایش، به سمت دشمن شلیک می کرد.

******

شهید خرازی

- توی ظل گرما، نشسته بودم روی خاکریز و با دوربین آن طرف را می پاییدم.

جای پرت و دوری بود.

آب و غذایم هم تمام شده بود.

فکر کردم اصلاَ من را یادشان رفته.

یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد.

یکی پیاده شد و چیزهایی را از پشت ماشین گذاشت پایین.

گالن آب وبود و غذا.

گفتم: «خدا خیرت بده، مردیم توی این گرما...»

دستی تکان داد و سوار شد.

وقتی که رفت،

یادم افتاد فقط یک دست داشت.

گفتم: «کاش یک سلام و علیک درست و حسابی با حاجی کرده بودیم.»(2)

******

شهید چمران

- چند شبانه روز بود می جنگیدند.

همه خسته شده بودند.

هوای سرد کردستان آنها را لابلای خود مچاله کرده بود.

فقط یک نفر بود که در خانه پاسداران می چرخید و هر کسی را که از زور خستگی به خواب رفته بود، با پتو و یا ملحفه و حتی اورکتش می پوشاند و به جایش، به سمت دشمن شلیک می کرد.

دکتر بیدار بود.(3)

پاورقیها:

1- محمدعلی رجایی

2- حسین خرازی

3- دکتر مصطفی چمران

مطالب مرتبط:

خدمت از ماست

جدی ترین بازیچه

سمت مهم نیست ؛ همه مثل همیم