تبیان، دستیار زندگی
هر چند که همواره و حتی در امر آموزش تناقضی بین آزادی و مسوولیت وجود داردولی چنانچه مدل و الگو باز باشد رشد و ارتقای انسان حتمی خواهد بودو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاگرد محوری

شاگرد محوری

یکی از عمده ترین مسائلی که از دیرباز در امر تعلیم و تربیت مهم به نظر می رسید، ارائه الگو یا الگوهای مناسبی برای آموزش و پرورش بوده است.اما آموزش و پرورش، در ارائه چنین الگوهایی تا چه حد موفق بوده است؟ این سوالی است که ذهن بسیاری از دست اندرکاران تعلیم و تربیت را به خود مشغول داشته است. آیا به واقع شگرد یک معلم خوب و توانا صرفا تعیین محتوا و اهداف دروس آنهم به شکل از پیش تعیین شده است؟ آیا باید تمام اعمال جایگزین و مورد انتظار از قبل انتخاب شوند تا بتوانند به اهداف رفتاری مورد انتظار پاسخ مناسبی دهند تا نهایتا ارزشیابی هم با صحت کامل انجام گیرد؟ آیا نمی توان با تاکید بیشتری بر توسعه انسانی به عنوان نیازی اساسی در امر تعلیم و تربیت، شکوفایی استعدادهای دانش آموزان و بازسازی اجتماعی را هدف و نیاز اصلی جامعه قرار داد؟

آرتور کومبز( یکی از پیشگامان نهضت انسانگرایی در سال 1962) درباره انگیزش چنین اظهار نظر می کند: "مردم همیشه برانگیخته هستند، در واقع آنها هیچگاه نابرانگیخته نمی باشند، آنها ممکن است برای انجام کاری که ما ترجیح می دهیم انجام دهند برانگیخته نباشند، اما هرگز نمی توان به واقع گفت که آنها نابرانگیخته اند.

" در حقیقت کومبز به وجود اصل "رشد درونی" در هر فرد اعتقاد دارد، نیرویی که همه رفتارهای انسان را هدایت کرده و به آنها جهت می دهد. از نظر او هیچگاه یادگیرنده بدون انگیزش وجود ندارد. از سوی دیگر ابراهام مزلو، پدر نهضت انسانگرایی با ارائه سلسله مراتبی از نیازها در انسان معتقد است بعد از ارضای نیازهای سطح پایین تر افراد برای رسیدن به خود شکوفایی تلاش می کنند. چنین نظریاتی بعدها و در دهه 1980 مورد توجه بسیاری از متخصصین تعلیم و تربیت قرار گرفت و اساس ساخت مدلهای مختلفی در امر آموزش و پرورش شد. یکی از این الگوها "مدل مفهومی مدرسه باز" بود که از جانب جیمز بی مک دونالد و همکارانش ارائه شد.

در مدل آنها از یک اندیشه جوهری برای توضیح ساختاری انواع محیطها، روابط و مفاهیم، محتوا، برنامه های درسی و ارزشیابی سخن به میان می آید. از نظر آنان تعیین محتوا و اهداف درسی بدون در نظر گرفتن نیازها و نظر دانش آموزان کاری عبث و بیهوده است. توجه به مسأله ارزشها یک عامل ذاتی در امر یادگیری و فرآیند توسعه و رشد تعلیم و تربیت است. در این مدل جایی برای تفکر و اندیشه در امر تعلیم مبتنی بر تعهد اخلاقی انسان گرایانه وجود دارد. از نظر مک دونالد و همکارانش آموزش و پرورش نه تنها از ارزشها، جدا نمی باشد بلکه همانند سیاست بیشترین تاثیرات ارزشی را در عملکرد انسانی دارد.در بررسی ابعاد اجتماعی و فرهنگی مدل مذکور سه فرآیند اصلی آزادسازی، کثرت و مشارکت بیش از همه مطرح می شود. در واقع مک دونالدو همکارانش از این سه فرآیند برای تبیین ابعاد فرهنگی و اجتماعی مدل مدرسه باز که مبتنی بر نظریات انسان گرایانه است بهره می گیرند. فرآیند آزادسازی با تاکید زیاد به توسعه خودمختاری ارزشی در نوع بشریت، انسان را موجودی با اراده و آزاد می پندارد که خود می تواند ارزشهای خود را معین کند.

این روش به مقابله با روشی که مبتنی بر تحکم و کنترل است می پردازند. هدف اصلی در روش کنترل کنندگی توسعه مهارتهای نقش محور و یا مهارتهایی است که به فرد اجرا و ایفای نقش های خاصی را می آموزد. در چنین شرایطی بر خلاف نظریات انسان گرایانی چون راجرز، مازلو، آلپورت و ... که انسان را موجودی زنده، فعال، پویا و دارای کنش متقابل با محیط می دانند دیگر نمی توان نوع بشر را به خود شکوفایی نزدیک نمود و فرآیند یادگیری را به شکل فعالانه ای در جریان رشد بشر ایجاد کرد. اما فرآیند دوم از جانب مک دونالدتحت عنوان تکثرگرایی(کثرت) مطرح می شود. او و همکارانش مدعی هستند که هیچ موضوع، سازمان یا روش شناسی که برای همه و در همه زمانها مناسب باشد وجود ندارد. لذا هیچگاه نمی توان یک روش را به راحتی برای دو نفر اتخاذ کرد. و به تبع آن هیچ دو دانش آموزی که بتوانند با استفاده از یک برنامه از پیش تعیین شده درسی، دوران تحصیل خود را با موفقیت طی کنند و یا ادامه دهند وجود ندارد. بنابراین به نظر می رسد مدارس باید بتوانند پرورش دهنده روشهای تکثرگرایانه باشند در این شرایط تجربه و ارتقای کیفیت محیط آموزش جانشین فرآیند تولید هدفهای رفتاری در تدریس می شود به این روی انسان، متعهد، آزاد و مسوول است که ظرفیت و توانایی خود را از طریق گزینشهایی که انجام می دهد شناسایی کند.

هر چند که همواره و حتی در امر آموزش تناقضی بین آزادی و مسوولیت وجود داردولی چنانچه مدل و الگو باز باشد رشد و ارتقای انسان حتمی خواهد بود. جیمز مک دونالد و همکارانش در نهایت با ارائه مفهوم مشارکت مدل تربیتی خود را در ابعاد فرهنگی و اجتماعی کامل می سازند. از آنجایی که همه افراد با توجه به تصمیمات خود زندگی می کنند.باید بتوانند نقش موثری در فرآیند تصمیم سازی برای خود داشته باشند و این یک تعهد برای حقوق بشر است. بنابراین شایسته است والدین، دانش آموزان و اداره کنندگان راجع به تعلیم، مشارکت کامل داشته باشند، اما به صراحت باید اذعان داشت که آنچه عموما در مدارس ما اتفاق می افتد هدایت و اقتدار کامل از سوی صاحبنظران تعلیم و تربیت است وجود چنین اقتداری می تواند نیروی کاوشگر و خلاقانه را در دانش آموزان و نیز معلمین تا اندازه زیادی از بین ببرد. اما به عوض می توان از طریق گسترش تعهد، آگاهی و انتخابهای انعطاف پذیر در تمامی سطوح اعم از دانش آموزان، والدین و معلمان بر اتخاذ تصمیمات مشترک از سوی آنان نائل آمد و باعث رشد و تعالی فکر و اندیشه در آنان شد.

منابع

روانشناسی تربیتی تالیف دکتر یوسف کریم ص 133/132.

روانشناسی پرورش تالیف دکتر علی اکبر سیف.

حمیرا-آزادمنش  کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی

روزنامه ایران