تبیان، دستیار زندگی
امام به او فرمود: چه كارى روى داده كه نزد من آمدى؟ اگر مى‏گفتى من خود به سویت مى‏آمدم. عبد الله گفت: امر مهمى است كه گفتن آن ساده نیست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خودم به سویت می آمدم

امام

پیشنهاد حكومت به امام صادق علیه السلام

وقتی که ابو العباس سفاح و خانواده‏اش، پنهانى بر ابو سلمه خلاد كوفى وارد شدند، تصمیم ایشان مبنی بر ایجاد حکومت را مخفى داشت و خواست آن را در بین فرزندان على و فرزندان عباس به مشورت گذارد تا آنان هر كسى را كه خود مایل هستند اختیار كنند. اما بعدا با خود اندیشید كه من از آن بیم دارم كه نظر آنان با یكدیگر هماهنگ نباشد، لذا تصمیم گرفت‏خلافت را به فرزندان على (ع) از نسل امام حسن (ع) و امام حسین (ع) واگذار كند. پس به سه تن از آنان به نامهاى جعفر بن محمد بن على بن حسین و عمر بن على بن حسین و عبد الله بن حسن بن حسن نامه‏ نوشت. ابتدا پیك به سوى جعفر بن محمد رفت و او را خبر داد كه نامه‏اى از ابو سلمه با او است.

امام (ع) گفت: مرا با ابو سلمه چه كار؟ او پیرو كس دیگرى است.

فرستاده گفت: نامه را بخوان و عقیده خود را درباره آن بگو.

جعفر بن محمد (ع) به خدمتگزارش گفت: چراغ را نزدیك آر. خدمتكار چراغ را پیش آورد و امام (ع) نامه ابو سلمه را بر آن نهاد و نامه آتش گرفت.

فرستاده گفت: آیا آن را پاسخ نمى‏گویى؟

امام فرمود: پاسخ مرا دیدى.

فرستاده از خانه امام صادق (ع) بیرون آمد و به نزد عبد الله بن حسن مثنى رفت. عبد الله نامه او را پذیرفت و به سوى جعفر بن محمد روانه گشت.

امام به او فرمود: چه كارى روى داده كه نزد من آمدى؟ اگر مى‏گفتى من خود به سویت مى‏آمدم.

عبد الله گفت: امر مهمى است كه گفتن آن ساده نیست.

فرمود: چیست؟

گفت: این نامه ابو سلمه است مرا به كارى بزرگ فراخوانده و مى‏پندارد من سزاوارترین مردم به آنم و مى‏دانید كه پیروان ما از خراسان به نزد ابو سلمه آمده‏اند.

امام صادق (ع) پرسید: اینان از چه هنگام پیروان تو شده‏اند؟ آیا تو ابو مسلم را به خراسان فرستاده‏اى و او را به پوشیدن جامه سیاه دستور داده‏اى؟آیا یكى از آنان را به اسم و نسب مى‏شناسى؟ چگونه ایشان پیروان تواند در حالى كه تو آنها را نمى‏شناسى و آنها هم تو را نمى‏شناسند؟

عبد الله گفت: این پاسخ از شما چندان محكم نیست.

آنگاه امام صادق (ع) فرمود: خداوند به نیكى مى‏داند كه من بر خود واجب كرده‏ام كه از نصیحت هیچ مسلمانى فروگذار نكنم. پس چگونه مى‏توانم در حق تو كوتاهى كنم. پس در رؤیاهاى باطل فرو مرو. این حكومت فردا به نفع این جماعت تمام مى‏شود. و همین نامه كه براى تو آمده براى من نیز فرستاده شده است.

پس از این گفت‏وگو، عبد الله كه از سخن امام (ع) چندان قانع نشده بود، خانه او را ترك كرد.

عمر بن على بن حسین نیز نامه را رد كرد و گفت: من نویسنده آن را نمى‏شناسم تا پاسخش گویم.

موضعى كه امام (ع) در این مسئله اتخاذ كرد حاكى از عظمت ژرفنگرى آن حضرت در مقابل كوته‏نگرى عبد الله در فریفته شدن به این پیشنهاد و نپذیرفتن نصیحت امام صادق (ع) و ایراد اتهام به امام (ع) پس از شنیدن دلایل و براهین او است.

اما این سخن امام به عبد الله كه اگر مى‏گفتى من خود به نزدت مى‏آمدم، دلیل بر بزرگوارى اخلاقى و محافظت او بر حق رحم است. در حالى كه عبد الله اسباب مزاحمت و رنجش امام را فراهم كرد.


منبع: كتاب سیره معصومان، نویسنده: سید محسن امین، ترجمه: على حجتى كرمانى

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.