تبیان، دستیار زندگی
وقتی پاییز می شود کجا نباید ایستاد؟...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بگذار باد نیاید

درخت سرخ

گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانک با جان شما آن می‌کند
کان بهاران با درختان می‌کند
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر برده‌اند
هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند
بی‌خبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان بکوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غلی شود
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دینت راست پشت
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایه‌ی صدق و یقین و بندگیست
زان کزو بستان جانها زنده است
زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالی کم شود

تبیاد : در منابع اسلامی حدیثی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم با این مضمون نقل شده است که :

اغتنموا برد الربیع فانّه یفعل بابدانكم مایفعل باشجاركم و اجتنبوا برد الخریف فانّه یفعل بابدانكم مایفعل باشجاركم .

فرمود: غنیمت شمارید خنكى بهار(نسیم بهار) را، كه با بدن هاى شما آن كند كه با درختان مى كند و بركنار دارید خود را از خنكى فصل خزان(باد پاییزی) ، كه با بدن هاى شما همان كند كه با درختان مى كند.

مولوی این حدیث را تاویل می کند و معتقد است معنای "باد خزان" در این حدیث "هوا و هوس نفسانی " و منظور از "نسیم بهار " همان "عقل" است .

مر ترا عقلیست جزوی در نهان

کامل العقلی بجو اندر جهان

جزو تو از کل او کلی شود

عقل کل بر نفس چون غلی شود

و چون به "عقل" اشاره می کند در باره ان بیشتر می گوید :

عقل من و تو جزئی است در کنار باقی اجزاء اما اگر به دنبال "عقل کلی" بگردی جانت از دم بهاری او جوانه میزند ، سبز می شود و به بار خواهد نشست. جانت از دم عاقلی روحانی پر خواهد شد . فصل روحت "همیشه بهار".

نصیحت می کند که از پند بزرگان دین سر مپیچانی چراکه سخنان آنان جوهره بندگی و رشد را در خود دارد و از "نسیم روح بخش" کلام انان است که ارواح شاداب و سر سبز ، نور صبح هدایت را جذب می کنند .

و نشانه عاقل :

بر دل عاقل هزاران غم بود

گر ز باغ دل خلالی کم شود

آنانکه اگر از باغ دلشان به قدر ذره ای کم شود ، کوه کوه غصه می خورند.

چراغ سبز
نگذار باد خزان از پنجره ذهنت به حال روحت ، زوزه کشان بوزد

مثنوی_ دفتر اول