تبیان، دستیار زندگی
«پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه كارهای ایشان برای آن دنیا می‌ماند.»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دنبال من نگردید

برای مشاهده قسمت های قبل اینجا را کلیک کنید.

وباز هم از شهید آبشناسان به نقل از همسرش 

خدا ما را از ملاقات امام زمان محروم نکند.

آستان ملكوتی امام هشتم، او را شیفته خود كرده بود و به همین علت، برای انجام هر كاری، توسل به آقا پیدا می‌كرد و می‌گفت: «باید بروم و از مولایم اجازه بگیرم.» از پذیرفتن فرماندهی لشگر نوهد، خودداری ورزید و اعلام كرد: «تا اجازه نگیرم، چیزی نمی‌گویم.» زمانیكه به مشهد مشرف می‌شدیم، حاجی حال و هوای عجیبی داشت. ساعتهای طولانی را در حرم به مناجات و عبادت می‌گذراند و مثل اینكه، آلام درونی خویش را با توجهات خاصه ثامن الائمه التیام می‌بخشید. در سفری كه آخرین زیارت دنیایی او بود، در عالم رؤیا دیدم شهید مطهری، پرونده‌ای را به محضر امام راحل آوردند و با اشاره به حسن، چنین گفتند: «این پرونده متعلق به ایشان است.» امام نگاهی به پرونده انداخته و با تبسم پاسخ دادند: «پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه كارهای ایشان برای آن دنیا می‌ماند.» ماجرای خوابم را برای حاج حسن، تعریف كردم. او كه از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید، گفت: «جواب من، همین است و شاید، با قبول این مسئولیت به آرزوی خود برسم. انشاء الله.»

امام رضا

عید غدیر خم بود، قرار بود حسن با عده ای دیگر از امرای ارتش به دیدار حضرت امام بروند، این اولین باری بود که حسن می توانست، حضرت امام را از نزدیک ببیند و از این جهت بسیار خوشحال بود و اظهار مسرت فراوانی می کرد. لباسهای خود را پوشیده و آماده حرکت بود که طی تماس تلفنی به او خبر دادند کارت ملاقات تمام شده. من احساس کردم کار شکنی در کار است، چطور ممکن بود که برای یک فرمانده لشگر، کارت ملاقات نباشد، فکر کردم حسن بسیار افسرده خواهد شد و نگران شدم، اما او با آرامش تمام لباس های خود را در آورد و گفت: خدا ما را از ملاقات امام زمان محروم نکند. هر وقت خودش بخواهد، امام را هم زیارت خواهیم کرد. دقایقی بعد با تماسی دیگر حسن را مجددا برای ملاقات دعوت کردند و سرهنگ هم با رویی گشاده استقبال کرد، همان شب جریان ملاقات را از تلوزیون پخش کردند؛ همه خانواده و اقوام در میان افراد به دنبال چهره حسن بودند که وی با خنده گفت: دنبال من نگردید، من آن عقب ها طوری نشسته ام که دوربین مرا نبیند، سرم هم پایین است.

«پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه كارهای ایشان برای آن دنیا می‌ماند.»

وباز هم ادامه دارد.

منبع:ساجد

مطالب مرتبط:

انگشتر فیروزه

عجب پارتی بازیی

بین فریادهاش به من لبخند می زد

خرج خودمان نمی کرد