من کسی نیستم...
مصاحبه با سید حسن نصر الله(قسمت سوم)
برای مشاهده قسمت های قبل اینجا را کلیک کنید.
سوال : بعد از [این که در حزب الله تازه تاسیس فعالیت خود را شروع کردید (یعنی قبل از شهادت سید عباس موسوی دبیرکل حزب الله)] دیگر درس را کلا رها کردید ؟
علی رغم مسئولیت هایی که در حزب بر عهده داشتم و تقریبا تمام وقتم را می گرفت ، تصمیم گرفتم درسم را ادامه بدهم هر چند که در پی اشغال گسترده و هجوم سراسری اسرائیل ناچار شدم درسم را موقتا کنار بگذارم ، ولی هفت سال بعد در سال 1989 شرایط دوباره برای ادامه ی تحصیل مناسب شد و از این رو با موافقت حزب برای پایان تحصیلاتم به قم رفتم و به طور طبیعی حتی در آن شرایط هم شایعه پردازان دست از کار نکشیدند و [طبق معمول حرف های نادرستی نقل می کردن] و می گفتند آقای نصر الله به خاطر اختلاف و درگیری با مدیران حزب از لبنان رفته است .
سوال:چه شد که دوباره از قم به لبنان برگشتید ؟
در پی اوج گرفتن اختلافات با جنبش امل و وقوع درگیریهای مسلحانه در منطقه ی بقاع احساس کردم واجب است به لبنان برگردم و به طور طبیعی نظر دوستان حزب الله هم همین بود و برای همین باز هم نتوانستم از فرصت بهره بگیرم و درس ها را تا آن حدی که دلم می خواست ادامه دهم و حالا علاقه ی اصلی من این است که برادران بارم را قدری سبک کنند و مرا از سمت دبیر کلی معاف بدارند تا بتوانم به حوزه ی علمیه برگردم و مطالعات و پژوهشهایم را دنبال کنم .
سوال : گویی شما پرهیز دارید از این که در مورد فرزندتان از موضع یک پدر سخن بگویید و سعی می کنید از او حداکثر در کنار بقیه شهدا یاد کنید. آیا این موضوع به خاطر مسئولیت تشکیلاتی شما یا ملاحظات سیاسی است ؟ بالاخره شما پدر هستید و در عکس هایی که موقع خداحافظی او با شما قبل از عزیمت گرفته شده این رابطه ی لطیف و احساس انس کاملا مشهود است ؛ گرچه او در وصیت نامه ی خود باز هم از شما قبل ار رابطه ی پدری به عنوان نائب ولی امر و رهبر دینی یاد میکند ولی به هر حال شما زمانی با او خداحافظی کردید و با اختیار و انتخاب او را روانه ی جبهه کردید یا به تعبیر خودتان راه را برایش باز گذاشتید . درحالی که در همه ی جریان های سیاسی و طایفه ای لبنان پسرها و مخصوصا پسران ارشد جای پدران را می گیرند ، ولی فرزند شما شهید شده است .
حساسیت و ملاحظات مختلفی وجود دارد ... خبر شهادت سید هادی و سه نفر از دوستانش روز جمعه رسید. روز بعدش یک همایش بزرگ در پشتیبانی از مقاومت داشتیم و در برنامه چنین پیش بینی شده بود که در آغاز برنامه به مناسبتی ذکر مصیبت حضرت سید الشهداء و عزاداری باشد .
ترجیح دادم حتی اگر در قطرات عرق غرق شوم ، تصویر یک پدر دردمند از کشته شدن فرزند را در اختیار دشمن نگذارم که پشت تریبون در حال گریه است ، در حالی که دیگران را به شهادت و جهاد دعوت می کند .
زمانی که خبر شهادت سید هادی اعلام شد ، من سعی کردم بخش عزاداری از برنامه حذف شود تا مبادا بعضی فکر کنند این بخش اختصاص برای سید هادی و دوستانش اضافه شده . [چون فکر می کردم در آن شرایط] این شیوه ی مناسبی برای استقبال از شهدا نیست ، برای شهید نباید گریه و زاری کرد ، بل که شهید الگو و نمونه و منبع عزت و سربلندی است[و شاید کسانی که با این فرهنگ آشنا نباشند گمان کنند گریه های ما از موضع ضع است.] به هر حال من باید بعد از ذکر مصیبت سخن رانی می کردم . وقتی بالا رفتم یک باره ده ها دوربین تلویزیونی با لامپ های بزرگ و نورهای قوی روبه رویم قرار گرفت . حرارت بیش از حد تحمل بود . مخصوصا با توجه به این که این پروژوکتورها حرارت زیادی دارند و جلوی دید را هم می گیرند و این مشکل در مورد کسی که مثل من عینک داشته باشد شدیدتر است .
من کسی نیستم مگر یکی از شمار فراوان خانواده های شهدا...
منبع:طلب وصل