تبیان، دستیار زندگی
این مثل حکایتی دارد؛ می‌گویند اسکندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم، از کسی شنید که در شمال آبگیری است که خورشید در آن فرو رفته و تمام جهان در تاریکی فرو خواهد رفت. در اعماق تاریکی‌ها، چشمه‌ای وجود دارد که به آن «آب حیوان» می‌گویند. هر کس در آب آن چشمه تن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آب حیات نوشیده است

آب

توضیح:

این مثل حکایتی دارد؛ می‌گویند اسکندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم، از کسی شنید که در شمال آبگیری است که خورشید در آن فرو رفته و تمام جهان در تاریکی فرو خواهد رفت. در اعماق تاریکی‌ها، چشمه‌ای وجود دارد که به آن «آب حیات» می‌گویند. هر کس در آب آن چشمه تن بشوید، گناهانش پاک می‌شوند و اگر از آن بنوشد، زندگی جاودانه می‌یابد.

اسکندر با سپاهیان خود به سوی شمال رفت و به زمین همواری رسید که در میان آن، دره‌ای بزرگ و نهر آبی قرار داشت. به فرمان او، سربازانش پلی بر دره بستند و از آن عبور کردند. پس از چند روز، به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی‌تابید و در تاریکی فرو رفته بود. اسکندر، عده کمی از سپاهیان خود را انتخاب کرد و با برداشتن مقداری خوراک به راه افتاد. او به سپاهیان خود دستور داده بود که هیچ سالمندی در میان آنها نباشد. در سپاه او، چند پسر به همراه پدر خود آمده بودند. پدر آنها با اصرار زیاد و به این دلیل که در این سفر پر خطر، وجود پیرمردی با تجربه لازم است، همراه پسران خود آمده بود. پسران او، ریش و موی سپید پدر را کوتاه کردند و او را همراه خود بردند. گروه به راه افتاد. پس از مدتی، راه پر خطر شد و پیشروی جمع، غیرممکن به نظر رسید. در آن لحظه اسکندر آرزو کرد کاش پیری جهاندیده همراهشان بود تا آنان را راهنمایی می‌کرد. وقتی پسرها حرف او را شنیدند، موضوع همراهی پدرشان را به او گفتند. اسکندر خوشحال شد و از پیرمرد راهنمایی خواست. پیر جهاندیده گفت: «به نظر من، باید اسب‌های نر را بگذاریم و سوار مادیان‌ها شویم، چون آنها بهتر از اسب‌های نر راه را پیدا می‌کنند و پیش می‌روند.»

گروه چنین کرد. پیرمرد به پسرانش دستور داد، هر قدر می‌توانند، ریگ‌های بیابان را بردارند و در خورجین‌های خود بگذارند. سرانجام پس از چند روز به کنار چشمه‌ای رسیدند. اسکندر به آشپز دستور داد غذایی تهیه کند. آشپز مقداری ماهی خشک همراه آورده بود، یکی از آنها را برای شست‌و‌شو در آب چشمه فرو برد. ماهی خشک زنده شد و با حرکت و تکان‌های خود، از دست آشپز لیز خورد درون آب افتاد و گریخت. آشپز کمی از آن آب نوشید و کمی هم برداشت؛ اما چیزی به کسی نگفت و غذای دیگری برای آنها تهیه کرد.

اسکندر به همراهانش دستور داد، مقداری چوب، سنگ و هیزم بردارند و به راه بیفتد، اما فقط عده کمی دستور او را گوش دادند و بقیه از شدت خستگی و عصبانیت، دست خالی به راه افتادند. وقتی گروه به روشنایی رسید، همه دیدند که آن چوب‌ها و سنگ‌ها، جواهرات و سنگ‌های قیمتی بوده است. این بود که همگی حسرت زده و پشیمان شدند. پس از مدتی، راز آشپز نیز فاش شد. اسکندر و دیگران خشمگین و عصبانی آشپز را به دریا افکندند؛ اما آشپز که آب چشمه را نوشیده بود و حیات جاودانی داشت، در عمق آب به زندگی خود ادامه داد. می‌گویند نام آشپز «آندریاس» بود. او هنوز هم در قسمتی از دریای «آنتیکوس» زندگی می‌کند.

کاربرد:

در مورد کسانی که عمری طولانی دارند و روزگاری دراز در این جهان به سر برده‌اند و یا به عنوان شوخی و مزاح، در مورد آدم‌هایی که با خطرهای مختلف رو به رو می‌شوند، اما آسیبی نمی‌بینند؛ گفته می‌شود: «آب حیات نوشیده است.».

اقتباس از کتاب فوت کوزه گری مصطفی رحماندوست

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.