تبیان، دستیار زندگی
آنك آواز نبى از در بطحا شنوید ذكر حق را ز در افتادن بتها شنوید نور اسلام بر آمد ز كران تا نگرید بانگ توحید درآمد به جهان تا شنوید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آنك آواز نبى از در بطحا شنوید

مبعث

آنك آواز نبى از در بطحا شنوید

ذكر حق را ز در افتادن بتها شنوید

نور اسلام بر آمد ز كران تا نگرید

بانگ توحید درآمد به جهان تا شنوید

سخنى از سر مهر و خبرى از در صدق‏

گر ز جابى نشنیدید، از این جا شنوید

بس شنیدید سخنها ز خدا بى خبران

اینك آیید و سخنهاى خدا را شنوید

آن سقطها كه زهر ساقطه دیدید بس است

زین ثقه، آیت حرمت ز خلقنا شنوید

در حرم لوحه‏اى از عودت و رجعى نگرید

در حرا نغمه‏اى از «اقرء و اعلى» شنوید

دل خارا به چنان سختى، این نغمه شنید

نك شما نرم دلان از دل خارا شنوید

خاتمه بندگى از كعبه والا پرسید

زمزمه زندگى از زمزم گویا شنوید

از بحیرا شنوید آنچه كه گفته است سطیح‏

از سطیح آنچه كه گفته است بحیرا شنوید

آنچه شق از بن دندان به یقین گفت و شنفت

آن زداندانه‏اى از بنگه كسرى شنوید

مژده مصطفوى صفوه حق را به ظهور

گه ز شمعون صفا گه ز سكوبا شنوید

وعده حق را حق و عدات از سر صدق‏

در وقوع خبر از بولس و متى شنوید

آنچه گفتند ز یاسین و ز طاها به خبر

گوش دارید و زیاسین و ز طاها شنوید

نه زیحیاى مبشركه ز عیساى مسیح

آن بشارت كه عیان گفت به یحیى شنوید

جاثلیق و مغ و حبر این سه عدو را ز عناد

روى بر گاشته سر گرم مواسا شنوید

پارسى‏زاده آزاده روشن بین را

شعله سان ز آتش مغ گرم تبراّ شنوید

هم نشان از خبر گفته آبا بینید

هم عیان از اثر دیده ابنا شنوید

ثمر زندگى آدم و حوا نگرید

خبر آدم بین الطین و الما شنوید

اجذم و ابرص حرص اند طبیبان شما

چاره درد خود اكنون ز مسیحا شنوید

زلزله ثور و حرا را كه جهان لرزد از او

هم ز دل لرزه ایوان مهان وا شنوید

ز د نسیم از جبل الرحمه به سوى عرفات‏

عرف طیب از نفس رحمت كبرى شنوید

اتقیاراز طرب عمر مهنا بینید

اشقیاراز غضب مرگ مفاجا شنوید

صوت حق بانگ برآورد به آزادى و گفت

نشنوید از دگرى آنچه كه از ما شنوید

نگرید آن همه انوار تجلى نگرید

شنوید آن همه گلبانگ تسلا شنوید

قوم و جمعى پى جمعیت و قومیت خلق‏

مى‏رسند از در حق، اینك آوا شنوید

به ادب بینند این جمع شما را بینید

به خدا خوانند این قوم خدا را شنوید

مغفر از فرق و سنان از مژه شمشیر از دست

پیل را پوست برآورده به هیجا شنوید

ز آتش قهر الهى كه عیان گشت زنور

بوى داغ دل اسكندر از آنجا شنوید

گاو دستان كه به صد افسون آبستن بود

نك خُوار غمش از تخمه نازا شنوید

اینك آن اسب كه صد فدیه به یك جولان داشت

هم به تن فدیه جولانگه جولا شنوید

مشت خاكى اثر از سنگ مظالم نگذاشت‏

تا شما بر در ناحق دم حق را شنوید

لب و داندانى است آن كنگره‏ها و آن لب قصر

زان لب و داندن درد او دریغا شنوید

آن عواصم كه ز هر خشت ز انقاض درش

نقضى از عهدى و رمزى ز معادا شنوید

آن عواصم كه زبان دلش از هر لب خشت

یا ببینید به اخبار و سِیَر یا شنوید

آن عواصم كه ز نقش در وبامش ز وحوش

بانگ وحشت ز ستمدیده دروا شنوید

لب هر سنگ سخنگویى از آن مظلمه‏هاست

گوش دارید و از این گونه سخنها شنوید

زیر هر سقف و ستون خلق ستان را نگرید

بهر یك عیش و سكون آن همه غوغا شنوید

كاخ غسان كه به مه بر شده زاركان درست

از شكست كمر بنده و مولا شنوید

هر شكاف از در و دیوار قصورش دهنى است

كه از آن قصه ظلمى به محاكا شنوید

یك طرف جلوه آذین ز خدایان بینید

یك طرف ناله مسكین به خدایا شنوید

بینوا را سگ در گاه توانگر بینید

ناتوان را خر خر گاه توانا شنوید

صوتى از ریزش خو ناب دل از چشم یتیم

بزم قیصر را از غلغل مینا شنوید

ناشكیبایى ظالم پى تحصیل مراد

گر تو انید ز مظلوم شكیبا شنوید

نكبت مفلس از نعمت منعم پرسید

غم نادارى از دولت دارا شنوید

قوت باز وى سالار ز سر پنجه كیست

نعره دریا از قطره دریا شنوید

شیخ نجد از پى تعلیم شما آمده بود

تا شما درسى از اهریمن كانا شنوید

یك زمان ساغر صهبا به خرابات زنید

یك زمان نغمه ترسا به كلیسا شنوید

گاه در دیر مغان از دو رخ مغبچه‏اى

رخصت بوس و كنار از سر سودا شنوید

گاه از حمیر و غمدانش غمها بخورید

گاه از حیره و نعمانش هرّا شنوید

وقتى از قیصر و شامش به شآمت افتید

گاهى از حمیر و كامش دم عُدوى‏ شنوید

صد دهن دشنام از كبر به ادنى گویید

تا مگر یك دهن احسنت ز اعلى شنوید

حرف نفرین را در شكر نهان كرده ز بیم‏

تا مبادا به لب آرید و مبادا شنوید

بى عنادى پى یكدیگر از كین بدوید

تا دو ظالم را سر گرم مجارا شنوید

نشنوید آن همه آواز بدین گوش اصم

تا به حجت سخن از صخره صما شنوید

سخنى روح فزا مى‏شنوم،ها شنوید

نوید این سخن روح فزا را شنوید

آمد از بحر وجود آن دُر یكتا كه شما

قیمت گوهر خود زان دُر یكتا شنوید

هم به چشم از رخ وى نور هدایت بینید

هم به گوش از لب وى بانگ مساوا شنوید

چشم گردید به اعضا و به اعضا نگرید

گوش باشید سراپا و سراپا شنوید

شنوید از وى رمز شرف و عز و وقار

كه از او حاشا، كلا كه جز اینها شنوید

بانگ او دعوت آزادى و آزادگى است

بانك آزادى و آزادگى اینجا شنوید

یك طرف نامه لبیك ز یثرب خوانید

یك طرف نعره سعدیك ز صنعا شنوید

كوس فرمانبرى از سفله ادنى مزنید

نغمه برترى از عالم بالا شنوید

آنچه در بردگى از غیر شنیدید بس است

این زمان مژده آزادى خود وا شنوید

همه جا قائمه ظلم در افتاده به خاك

همه را قاعده عدل مهیا شنوید

یك طرف كاخ مظالم را ویران بینید

یك طرف خانه ظالم را یغما شنوید

از بلال حبشى كبر و ضلال قرشى

رخت در قاف عدم برده چو عنقا شنوید

بانك تكبیر قبا خاست ز بنگاه قباد

اینك آن برشده گلبانگ معلاّ شنوید

بنده را خواجه صفت عزت و حرمت بینید

خواجه را هم به ادب آدمى آسا شنوید

ظلم را رفته ز جا تا درك الاسفل مرگ

از نهیب خطر ربى الاعلى شنوید

مرد اسود راهمپیایه ابیض نگرید

زن سودا را همرتبه بیضا شنوید

نشنوید این جا از هیچ در آوازه ظلم‏

كز در قیصر، آواز اطعنا شنوید

بنده را حكم گزار از خط حریت نفس‏

بر سر قیصر و هر قل به مدارا شنوید

هم به ادنى سخن از فضل و مروت گویید

هم ز اعلى سخن از رفق و مواسا شنوید

هم به تن نعمت آسایش امروز برید

هم به جان مژده آمرزش فردا شنوید

هم به عقبى ثمر از زحمت دنیا یابید

هم به دنیا خبر از راحت عقبى شنوید

آنك آوازه عدل از در بطحا برخاست

گوش باشید سراپا و سراپا شنوید

امیرى فیروز كوهى

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.