احسان کوچولو که دیگه بزرگ شده و می تونه قاشق و چنگال را درست توی دستای کوچیکش بگیره، تصمیم گرفته خودش به تنهایی غذاهایی که مامان جونش براش می کشه رو بخوره
سینا کوچولو یه خواهر بزرگتر از خودش داره. خواهرش کلاس سومه و درسشم خیلی خوبه.
سینا خواهرشو خیلی دوست داره، چون بهش نقاشی یاد می ده، باهاش بازی می کنه، براش کتاب داستان می خونه
علی کوچولو و مامانش می خوان امروز با هم برای خرید به بازار برن. مامان علی بهش می گه: پسرم، تو نباید تو خیابون و بازار دستمو ول کنی. چون ممکنه اگه دستمو ول کنی، گم بشی
یک روز تعطیل بود. من و مامانم و بابام با آبجی کوچولوم توی خونه با هم بودیم.
اسم آبجی کوچولوی من نازگله. نازگل خیلی کوچیکه و چهار دست و پا راه می ره. اون هنوز نمی تونه بایسته
مامان پویا کوچولو معلم بود. به خاطر همین هر روز صبح زود به مدرسه می رفت.
پویا کوچولو یک مادر بزرگ پیر مهربان داشت که پیش آن ها زندگی می کرد و همیشه از پویا کوچولو مراقبت می کرد