تبیان، دستیار زندگی
علی کوچولوی بازیگوش
علی کوچولوی بازیگوش
علی کوچولوی بازیگوش
علی کوچولو و مامانش می خوان امروز با هم برای خرید به بازار برن. مامان علی بهش می گه: پسرم، تو نباید تو خیابون و بازار دستمو ول کنی. چون ممکنه اگه دستمو ول کنی، گم بشی
من داداش بزرگترم
من داداش بزرگترم
من داداش بزرگترم
یک روز تعطیل بود. من و مامانم و بابام با آبجی کوچولوم توی خونه با هم بودیم. اسم آبجی کوچولوی من نازگله. نازگل خیلی کوچیکه و چهار دست و پا راه می ره. اون هنوز نمی تونه بایسته
کبوتر و درخت
کبوتر و درخت
کبوتر و درخت
رفته بودیم به پارک. روی چمن ها، زیرانداز انداخته بودیم. مامان داشت خیار پوست می کند. بابا هم داشت چای می خورد. من حوصله ام سر رفته بود
بچه ی مرتب
بچه ی مرتب
بچه ی مرتب
سلام. من یک بچه ی مرتب هستم. شاید بپرسید مگر من چه کارهایی انجام می دهم که به من بچه ی مرتب می گویند؟ خب، من همیشه نظافت را رعایت می کنم
پویا کوچولو
پویا کوچولو
پویا کوچولو
مامان پویا کوچولو معلم بود. به خاطر همین هر روز صبح زود به مدرسه می رفت. پویا کوچولو یک مادر بزرگ پیر مهربان داشت که پیش آن ها زندگی می کرد و همیشه از پویا کوچولو مراقبت می کرد